ابراهیم نبوی؛ گریه تلخ از مرگ طناز شیرین
خودکشی ابراهیم نبوی بار دیگر نشان داد آنکه میگرید یک درد دارد، آنکه میخندد هزارویک درد... و آنکه میخنداند هزاران درد. بهقول شاعری: «ما از آنها که تسلیشان میدادیم، غمگینتر بودیم.»
روزنامه هممیهن در یادداشتی با عنوان «گریه تلخ از مرگ طناز شیرین» به ابراز تأسف درباره خودکشی ابراهیم نبوی پرداخته است.
این روزنامه در این زمینه نوشت: از مرگ ابراهیم نبوی نوشتن سخت است. درست بهاندازه باور کردن مرگش. خودکشی او شوکی مضاعف بود که طنازان، مرهم زخمهای زندگیاند و خِرد را به خنده گره میزنند تا آدمی زیر بار رنج هستی تاب بیاورد. آنها از لبخند، امید میسازند تا ترس و تردیدها بر جان آدمی ترک نیاندازد و التهاب زخمها التیام یابد. غم غربت، اما درد کمی نیست و کمر میشکند.
دوری از وطن، همچون خنجری در جان و تن، آدمی را از پا درمیآورد. خاصه برای آنکه وطن نهفقط خاک که پژواک اوست. برای آنکه وطن تمام هستی و هویت و فردیت او را معنا میکند و اعتبار میبخشد. آنگاه طنز و طنازی هم نمیتواند اعجاز کند که عجز امان آدمی را میبُرد. گاهی نه خِرد، نه خنده راهی به رهایی نمیگشاید، وقتی دلت زیر بار تنهایی و غربت خُرد میشود.
آنکه در غمش مستهلک شود، کلک خودش را میکند؛ دوست فیلمسازم آرمان خوانساریان، بهبهانه مرگ ابراهیم نبوی، خاطرهای از دوستش نوشت که به کشور آزادی مهاجرت کرده بود، اما بسیار افسرده بود... میگوید از او پرسیدم آخه لعنتی تو این کشور چی کم داری؟ دوستش گفت: «هیچی... ولی کسی شوخیهایم را با زبان دوم نمیفهمه. آدمها بامزگیشون برای زبان مادریشونه»
آنها که اهل نوشتن از هر نوعش باشند خوب میدانند که جز در قلمرو وطن نمیتوان قلم را به روایتی تاثیرگذار تبدیل کرد. نهفقط از هوای وطن نوشتن که در هوای وطن نوشتن است که میتواند قلم نویسنده را نافذ کند. این مهم البته در هر شکلی از آفرینش هنری قابل تعمیم است. چنانکه اغلب هنرمندان از فیلمساز، بازیگر، نقاش و موسیقیدانی که مهاجرت کردهاند، نتوانستند بهاندازهای که در ایران بودند، اثری شایسته خلق کنند.
شاید نمونه آخر آن بهرام بیضایی باشد که با همه خلاقیتها و نبوغی که دارد، نتوانست در غربت اثری ماندگار بهاندازه آنچه در ایران بهعنوان میراثی ارزشمند به یادگار گذاشته بود خلق کند. ابراهیم نبوی هم از این قاعده مستثنی نبود. بهویژه اینکه طنازیهای او در درون فرهنگ و جغرافیای ایران آفریده میشد. او هم سوژههایش را از نفسکشیدن در هوای ایران و حضور بین مردمش برمیگزید، هم مخاطبان واقعی نوشتههایش در اینجا بودند. البته که نویسنده هرجایی که باشد، میتواند به میانجی قلمش با وطن و هموطن ارتباط برقرار کند، اما از وطن نوشتن وقتی با در وطن نوشتن گره میخورد، بیشتر گرهگشایی میکند.
نبوی گفته بود: «برای من این سفر دانشگاه بزرگی بود. چیزی که برایم بسیار مفید بود، دیدن آدمهای بسیار بزرگ و خردمند ایرانی و بسیاری از بزرگان در جهان، تجربهی کار در دنیای غرب، آموختن نظم، آموختن بسیاری از راههای جدی گرفتن تولید فرهنگی و آشنایی با مفهوم غرب از تجربههای گرانقدری است که بهدست آوردم. شاید هم ارزش تمدن غرب، هم ارزشهای کمنظیر فرهنگ، ادب و زبان خودم را بیشازپیش در فرنگ آموختم و مهمتر از همه اینکه شاید جز زمانی کمتر از یکسال بهطور واقعی وقت تلف نکردم و هراسان از رودررویی فرهنگ جهان غرب نشدم. مثل کارگر تماموقت 10 سال، روزی 10 ساعت کار کردم. تولید در فضای مجازی را جدی گرفتم و مدام تولید کردم. البته بهطور طبیعی هنوز یک تا دو سالی ترجیح میدادم بیرون بمانم و چند کار مهم دیگر را بکنم و بعد به ایران بازگردم، ولی ترسم از این است که هم زمان خوبی که الان در دسترس است را از دست بدهم، هم اینکه دیگر ضرورتی برای ماندن بیرون نمیبینم.
چند کار را کردم که یک مهاجر فرهنگی باید بکند؛ زبان ملیاش را مدام بهروز کند، با مخاطب داخل کشور گفتوگو کند و جهت نگاهش را از درون کشور به بیرون بازنگرداند. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. مشکل من این است که میخواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنجهایی را که مردم میکشند، بکشم و در همان شادیهایی که از آن بهره میبرند، شریک باشم. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهایی دائماً متغیر زندگی کنم».
اگر وطن برای همه جان است، برای نویسنده جانان است. خودکشی ابراهیم نبوی بار دیگر نشان داد آنکه میگرید یک درد دارد، آنکه میخندد هزارویک درد... و آنکه میخنداند هزاران درد. بهقول شاعری: «ما از آنها که تسلیشان میدادیم، غمگینتر بودیم.»
نویسنده: رضا صائمی
از میان اخبار