پنج‌شنبه 6 اردیبهشت 1403

از ناسزاگویی تا براندازی خیالی

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
از ناسزاگویی تا براندازی خیالی

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، اسماعیل حسین شهیدی؛ روز چهارشنبه 30 شهریور، حوالی ساعت 12 به مسجد دانشگاه آمدیم و در شبستان مسجد نشستیم. قرار بر تجمع بود و هر گوشه از شبستان عده ای برای خود گعده گرفته و منتظر بودند؛ البته این را هم بگویم که در روزهای ابتدایی قصد برگزاری تجمع نداشتیم. اما هر روز که می‌گذشت کم کم شعار های طرف مقابل به سمتی می‌رفت که نمیتوانستیم تحمل کنیم. مشخص بود که جهت...

گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، اسماعیل حسین شهیدی؛ روز چهارشنبه 30 شهریور، حوالی ساعت 12 به مسجد دانشگاه آمدیم و در شبستان مسجد نشستیم. قرار بر تجمع بود و هر گوشه از شبستان عده ای برای خود گعده گرفته و منتظر بودند؛ البته این را هم بگویم که در روزهای ابتدایی قصد برگزاری تجمع نداشتیم.

اما هر روز که می‌گذشت کم کم شعار های طرف مقابل به سمتی می‌رفت که نمیتوانستیم تحمل کنیم. مشخص بود که جهت اعتراضات از بحث عزاداری برای خانم امینی و مطالبه اصلاح گشت ارشاد، به سمت ناسزاگویی و براندازی خیالی تغییر جهت داده است.

به همین خاطر قرار بر این شد که ما هم جمع شوبم و شعارهای خودمان را بدهیم و مطالباتمان را بازگو کنیم کمی که گذشت راه افتادیم.

وزیر شعار خط می‌داد و ما هم به دنبال او تکرار میکردیم در واقع شعارهایی که می‌دادیم بیشتر در راستای فهماندن این موضوع بود که خودمان با این نوع از گشت موافق نیستیم:

((گشت بدون ارشاد، ارشاد باید گردد))

یا اینکه خودمان هم عزاداریم:

((کردستان کردستان، تسلیت تسلیت))

((فکر نکنید که مهسا از ما جداست

امینی هم دختر ایران ماست))

اما با هر گونه شعار ساختار شکنانه که بخواهد علیه نظام و یا ناسزاگویی به رهبر جامعه اسلامی باشد، مخالفیم و مقابل آن می ایستیم:

((گشت ارشاد بهونست، اصل نظام نشونست))

و در برابر هر گونه حرکتی که باعث به خطر افتادن امنیت ایران و سو استفاده‌ی معاندین و تجزیه طلبان باشد، مقاومت می کنیم:

((تهمت اشقیا به دین مد شده

فوت امینی براشون کد شده))

همین طور که شعار می‌دادیم، به سمت سردر رفتیم و قرار شد نماز را در همانجا اقامه کنیم. گفتند تا با تعدادی از بچه ها برویم و برای اقامه نماز موکت بیاوریم. به محض اینکه به دانشکده حقوق علوم سیاسی رسیدیم با جمعیتشان روبرو شدیم. فهمیده بودند که جمع شده ایم و به همین خاطر آنها هم آمده بودند.

به سرعت به سمت سردر برگشتم و دوباره جمع شدیم. دو طرف با تمام وجود شعار می‌دادند و صدا به صدا نمی‌رسید. گویا هر گروه سعی داشت با شعارهایش طرف مقابل را قانع کند؛ البته کار از اقناع سازی گذشته بود. هر گروه سعی در محکومیت رفتار و شعارهای گروه مقابل داشت.

به محض تقابل دو جمعیت تعدادی از مامورین حراست آمدند و دیوار انسانی تشکیل دادند تا درگیری صورت نگیرد.

البته یک لایه دیوار کافی نبود و به همین خاطر عده ای از بچه های خودمان یک لایه حفاظتی دیگر تشکیل دادند. در ابتدا خواهران در قسمت انتهایی صف ما بودند اما بنابر نظر بزرگان جمع آنها هم آمدند و به صورت موازی با ما در سمت چپ جمعیت ایستادند.

شعارها لحظه به لحظه تندتر می شد؛ شال هایشان را در آوردند و یکی را بر سر میله ای کردند و آتش زدند. ناگهان از همان سمت چپ به سمت خواهران هجوم آوردند و درگیری شکل گرفت.

البته سعی میکردیم تا حدامکان تنش ها را به حداقل برسانیم اما خب لحظاتی کنترل از دستمان خارج میشد و تصمیم گیری در آن لحظه دشوار بود. در مقاطع دیگری هم درگیری هایی صورت گرفت اما خب به سرعت جمع میشد.

خداروشکر مسئول معقولی داشتیم که تحت جو قرار نداشت و در درگیری ها به جای زدن، به دنبال جداسازی دو جمعیت بود.

مدتی که گذشت جمعیتشان را به سمت هنرها کشیدند و از طرفی دیگر در مقابل ما قرار گرفتند.

همچنان شعار ها تکرار می شد:

((اگر تو دانشجویی، صورت چرا پوشوندی))

گه گاهی هم فریاد ((حیدر حیدر)) سر می‌دادیم و همچنان که مشت بر آسمان می‌بردیم، پا بر زمین میکوبیدیم. گویا نام علی (ع) در هر صحنه ای قوت دهنده قلوب است.

لازم به ذکر است که لحظه هایی هم لگدپرانی هایی صورت گرفت که در حرکتی بسیار بی شرمانه کلیپ واقعه را معکوس کردند و مارا مهاجم و حمله کننده جلوه دادند.

اندکی نگذشت که به این نتیجه رسیدند که حرکت به سمت سر در را رها کنند و به طرف نرده های پیرامون دانشگاه بروند تا جمعیتشان از بیرون دانشگاه مورد توجه باشد. ما هم به سمت سردر رفتیم و همان شعارهای خودمان را می‌دادیم.

در این هنگام یکی از دانشجویان به بالای قسمت پلکانی سردر رفت و شرحی بر اتفاقات اخیر داد. نطقی که سرشار بود از دلسوختگی، اندوه و در عین حال غیرت و وطن پرستی بود.

جمعیت سر تا پا گوش، ایستاده بودند و صحنه ها را در ذهن مرور می‌کردند. همچنان که گوشه ای از پرچم را دست گرفته بود، فریاد می زد.

بند آخر آنرا هیچ گاه نمیتوانم فراموش کنم:

((ما برا این پرچم کلی خون دادیم

ما سر تمامیت ارضی ایران،

سرخاک، سر پرچم

با هیچ احدالناسی شوخی نداریم))

حسین راست می‌گفت،

خاک و پرچم ناموس ماست

از جان میتوان گذشت اما از ناموس نه...

ختم شعار ها هم جالب بود

بهترین فریادی که با تمام وجود می توان سر داد:

((ای در رگانم خون وطن، جانم وطن جانم وطن

اسماعیل حسین شهیدی، عضو باشگاه نویسندگان دانشجو

انتشار یادداشت‌های دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروه‌ها و فعالین دانشجویی است.