اشعار روز هشتم محرم حضرت علی اکبر (ع)
مشرق: به مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام هر روز تعدادی از اشعار آیینی اهل بیت علیهم السلام منتشر می شود.
سیده تکتم حسینی:
نه کسی دیده دلی بی سر و سامانتر از این نه شنیدهست کسی دیده گریانتر از این
دیده ابری یعقوب و دلسوختهاش نه بیابانتر از این بوده، نه بارانتر از این...
«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» مپسندم که شوم بیتو پریشانتر از این
اَشبهُالناس تویی خَلقاً و خُلقاً به رسول یک نفر نیست بگوید که مسلمانتر از این؟
تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی که سپرها شده باشند هراسانتر از این
هیچکس چون تو نرفتهست سراپا با شوق جانب مرگ خودش با لبِ خندانتر از این
بیتو از حال دل سوختهام پرسیدند خیمه شعلهوری گفت که سوزانتر از این...
رضا خورشیدی فر:
باران ندارد ابرهای آسمانش باران نه اما چشمهای مهربانش...
میخواست در سینه غمش پنهان بماند نگذاشت اما گریههای بیامانش
دارد نفسهای خودش را میشمارد با هر قدم پشت سرِ آرام جانش
او میرود دامنکشان آرام آرام مولای ما میماند و داغ جوانش
چندین ستاره منتظر تا بازگردد تا باز هم باشند محو کهکشانش
روی لب شمشیر او بانگ تفروا از جنس صفین است شور نهروانش
آیا شنیدید ابن ملجمهای کوفه! فزت و رب الکربلا را از زبانش؟
پاشید از هم چون اناری دانه دانه در لحظه سرخ غروب بیکرانش
تأثیر آن دیدار آخر خوب پیداست از عطر سیبی که میآید از دهانش
عمرش شبیه یک نماز صبح کوتاه آمد سلام آخرش روی لبانش
پایان ابیات من و وقت نماز است فرصت نشد دیگر بگویم از اذانش
سید محمد مهدی شفیعی:
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است وقتی که هم عباس دارم هم علی دارم
شکر خدا که پرچمم در دست عباس است از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم
آری عصای دست دارم، قامتم روزی از داغ عباسم اگر شد خم علی دارم
با خویش میگفتم اگر روزی نباشم هم زنها نمیمانند بیمحرم، علی دارم
دور و برم کمکم شد از اصحاب هم خالی اما دلم خوش بود میگفتم علی دارم
میخواستم عالم پر از نام علی باشد حالا به روی خاک یک عالم علی دارم
پیمان طالبی:
بزن به چوبه محمل فلک کنون سر خود را حسین راهی میدان نمود اکبر خود را
وداع کرد ولی هشت مرتبه که نفهمیم چگونه آمد و آرام کرد خواهر خود را چنان برای لقاء خدا ز خویش برون شد به چشم هم زدنی ترک کرد محضر خود را
بپرس از همه گبریان, نظیر ندارد که مسلمین بکشند این چنین پیمبر خود را پدر محاسن خود را گرفته بود به دستش پسر شنید صدای فغان مادر خود را
گمان کنم که اگر مانده بود, عمه سکینه گرفته بود به بر, دختر برادر خود را
گمان کنم که اگر مانده بود, شاه شهیدان ز نیزه پاره نمی دید گوش دختر خود را
کسی که زد سر او را به نیزه, جایزه اش را گرفت و خرج پسرهاش کرد این زر خود را سخن خالصه کنم, عرض روضه این دو سه خط است حسین گفت که محکم کنید معجر خود را!
سید میلاد حسنی:
کاش که در باغ اضطراب نیفتد روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است پای علی اکبر از رکاب نیفتد
میرود ارباب مثل باز شکاری شیر حرم از روی عقاب نیفتد
کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب نقشه کشیدهست از ثواب نیفتد!
آمده شیطان ز صحنه عکس بگیرد حرمله نزدیک شد ز قاب نیفتد
فاطمه ی کربلاست حضرت زینب آمده تا باز ابو تراب نیفتد
خیمهی لیلا غریق اشک حرم شد خانهی کس اینچنین در آب نیفتد
گفت که از ما گذشت کاش خدایا ولوله در خیمه ی رباب نیفتد
احمد علوی:
قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد
تیر ها اجزای اکبر را به صحرا دوختند اسب زخمی شد، رکاب افتاد، زین پیدا نشد
تا عقیقی که سلیمان داشت افتاد وشکست بر رکاب سبز پیغمبر نگین پیدا نشد
ناگهان شیرازه اش پاشید از هم بعد از آن شرحی از آیات قرآن مبین پیدا نشد
هر دو عالم را ملایک زیر و رو کردند و هیچ سرزمینی برتر از این سرزمین پیدا نشد
گشته ام اما برای زائر کویش شدن بهتر از حال وهوای اربعین پیدا نشد
کربلا را از علی هایش فقط باید شناخت جز علی در این جهان حبل المتین پیدا نشد
صفحه صفحه بارها تاریخ را خواندم ولی غیر حیدر یک امیر المومنین پیدا نشد
عطیه سادات حجتی:
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم بزن اما تکان نخور که نپاشد جهان علی اکبر
دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است نرو جوانی حیدر بمان علی اکبر
به دست غصه نده چشم دخترانم را تمام دل خوشی کاروان علی اکبر
ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم ببین قدم ز غمت شد کمان علی اکبر
عصای پیری بابا مقابلم نشِکن توان بده به منِ ناتوان علی اکبر
کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است نشسته پیر کنار جوان علی اکبر
مسیح زندگی ام روی خاک افتاده ست عجیب نیست شدم نیمه جان علی اکبر
بریده گریه امانِ مرا کنار تنت میان هلهله ها الامان علی اکبر
اگر چه پهلوی تو یاد مادرم افتادم شکسته کوفه سرت را چنان علی... اکبر
فائزه زرافشان:
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟ به خیمهها برساند تن جوانش را
شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا... همین که غرق به خون دید پهلوانش را
علی، همان که جهان محو در شمایل اوست ندیده هیچکجا، هیچکس نشانش را
همان که در شب میلاد او پدر فهمید پیمبر آمده زیبا کند جهانش را
به آنکه تشنه معنای «قاب قوسَین» است بگو نظاره کند ابروی کمانش را
میان سجده خدا را فقط صدا میزد، جهان کفر، اگر میشنید اذانش را
چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ خبر دهید جوانان نوحهخوانش را
به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید خبر دهید ندارد دگر توانش را...
به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را
سمانه خلف زاده:
علی را میفرستد سمت میدان یا محمد را؟ قلم بنویس با خون شرح این اندوه بی حد را
چه حالی میشوی وقتی میان لشکر دشمن عزیزت مرکبش گم کرده باشد راه مقصد را
چه حالی میشوی وقتی ببینی که پذیرا شد تنش شمشیرهای تشنه ی در رفت و آمد را
چه حالی میشوی وقتی بدانی که دمی دیگر به خون آغشته خواهی دید گیسویی مجعد را
چنان جان اذان را تیغ هاشان اربا اربا کرد که دیگر در دم آخر فقط میخواند اشهد را
رشیدا اکبرا جانا تنت چون آیه ای گشته که وقت خواندنش قاری فراوان میکشد مد را
به آهی که کشید از سینه راحت شد ولی بگذاشت به روی سینه ی ارباب عالم آه ممتد را
اگر دنبال مفهومی برای عشق میگردی بیا در کربلا بنگر علی شِبه محمد را
محسن عربخالقی:
بازدلشوره ای افتاده به جانم چه کنم تندترمیزند آخرضربانم چه کنم
پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم باز هم بی خبری برده امانم چه کنم
آه یا راد یوسف پسرم برگردد نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم
همه ترسم از این است صدایم بزند دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم
گرگهادور وبر یوسف من ریخته اند پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم
به زمین خورده انار من وصد دانه شده جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم
جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم
هادی ملک پور:
برو ولی به تو ای گُل سفر نمی آید که این دل از پس داغ تو بر نمی آید به خون نشسته دلم اشک من گواه من است که غیر خون دل از چشم تر نمی آید
تو راه میروی و من به خویش میگویم به چون تو سرو رشیدی تبر نمیآید
رقیه پشت سرت زار میزند؛ برگرد چنین که میروی از تو خبر نمی آید کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید ز ترس توست حریفی اگر نمی آید
نگاه ها همه محو تو بود... نعره زدی خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید
به ناتوانی شان دوره میکنند تو را به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید
غزال من که تو را گرگها نظر زده اند ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید
عمو رسیده به دادم وگرنه بابایی به پای خود سر نعش پسر نمی آید کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟ صدای تو که از این دور و بر نمی آید دهان مگو که پر از لخته لخته خون است نفس مگو نفس از سینه در نمی آید
به پیکر تو مگر جای سالمی مانده چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید
مهدیه نژادابراهیم:
جای یک بوسه به روی بدنت نیست علی قدر یک پلک زدن جان به تنت نیست علی
آنقدر غرق به خونی و به هم ریخته ای اثر از زلف شکن در شکنت نیست علی
باز برخیزو به تکبیر دلم را خوش کن گر چه از زخم توان سخنت نیست علی
گوش خودرا به کنار لبت آوردم آه... سهم من بوسه ی خون از دهنت نیست علی
چه خزانی به گل تازه ی باغم زده اند دلم اماده ی پرپر شدنت نیست علی
وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی وای برمن که مجال کفنت نیست علی
وقت آن است که از معرکه آزاد شوی بال بگشا، برو اینجا وطنت نیست علی