افشین علاء خطاب به رضا امیرخانی: «باور نمیکنم هوشت پایین آمده باشد!»
افشین علاء در نامهای خطاب به رضا امیرخانی نوشت: «شنیدم سطح هوشیاریات پایین آمده است. شگفتا! رضا امیرخانی و هوش پایین؟! سالهاست که نسلی با عقل زمینی و هوش ماوراییات بالیدهاند و از تماشای پنجرههایی که چشم تیزبین و قلم عقلآفرین تو، رو به عالم معنا گشوده است، از خواب غفلت بیدار شدهاند.»
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در پی سقوط رضا امیرخانی با پاراگلایدر و انتقال او به بیمارستان کسری واکنشهای بسیار زیادی برانگیخته شد. واکنشهایی از سر همدلی و آرزو برای بهبودی هرچه سریعتر او. افشین علاء، شاعر نیز یکی از کسانی بود که برای این نویسنده و منتقد ادبی متنی به شرح زیر در کانال تلگرامش نوشت:
«نامهای به رضا امیرخانی
شنیدم سطح هوشیاریات پایین آمده است. شگفتا! رضا امیرخانی و هوش پایین؟! سالهاست که نسلی با عقل زمینی و هوش ماوراییات بالیدهاند و از تماشای پنجرههایی که چشم تیزبین و قلم عقلآفرین تو، رو به عالم معنا گشوده است، از خواب غفلت بیدار شدهاند.
پس اجازه بده باور نکنم و از پزشکان گرامی خواهش کنم نگویند سطح هوشیاریات پایین آمده است. هوش فلکپیمای تو همراه با جسم فروتنت، امروز در بلندترین جایگاه آرمیده است. خلوتی که خداوند در آن، مقربان درگاه خویش را از جام بادهی یقین، سرمست میکند و به هوشیاری محض میرساند.
تو هم قرار است مدتی از هوش عالم ملک به هوش عالم ملکوت برسی. برای همین است که به خواب رفتهای، در خلوتی اثیری. در جایگاهی که پرواز هیچ پاراگلایدری نمیتوانست تو را به آنجا برساند.
هرچند تمام این سالها در اوج بودهای و قلهها و ابرها را درنوردیدهای. این اشتیاق عجیب تو به پرواز، شاید از آن روست که با وجود همهی دارندگیها و برازندگیهایت خاک را قابل نمیدانی. شاید روح بلند و سبکسیر تو تحمل این همه تلخکامی و نابرازندگی را که زمین به آن مبتلاست، ندارد.
حتی من هم که دست عقل و معرفتم به پای اندیشهی بلند تو نمیرسد، از اینهمه تلخکامی به تنگ آمدهام. من هم بهظاهر بیدارم، اما در حقیقت، به خواب تلخی رفتهام که در لحظهلحظهاش جز کابوس نمیبینم.
من هم خستهام، خسته از اخبار، از وقایع، از خون و نفرت و ویرانی، از وقاحت و سبعیت انسان مدرن، از هجمهی بیامان بیگانگان از بیرون و نااهلان از درون به این آب و خاک کهن و مظلوم. آب و خاکی که من و تو با عشق ورزیدن به آن بر سینهاش قد کشیدیم و آیینهای شدیم برای به تصویر کشیدن عظمت و مظلومیت توأمانش.
من، شاعر شوریده و ناتوانی شدم برای سرودن شادیها و آرزوها و مصائبش و تو نگارندهای هوشیار و تیزبین برای راه نشان دادن، تلنگر زدن، بیدار کردن و آگاهی بخشیدن. من کجا و تو کجا؟ اما در اینکه دغدغهها و دردهامان با همهی تفاوتهایش در خاک یک باغ ریشه دارد، شکی نیست. باغی پردرخت و سایهگستر، اما آفتزده و بلادیده. حال چه فرقی میکند که نخل بلند دانایی و فرزانگی تو یک سر و گردن از این درخت زخمدیده و غمگین که من باشم، بلندتر است. بید لرزان اما همچنان ایستاده که دوستان و دشمنان بسیار به او تکیه دادهاند و وقت برخاستن، جز زخم بر آن یادگاری نگذاشتهاند.
حال من که چنین باشد، خدا میداند چون تویی چهها کشیده از این عهد بیوفا، از این مهمانخانهی مهمانکش. پس به این استراحت نیاز داشتی. آن هم بعد از رنجی که این همه سال کشیدی، از آنچه که میخواهی و نمیبینی، و از آنچه که میبینی و نمیخواهی. پس آرام بخواب و استراحت کن. بگذار بالهای همیشه در پروازت کمی در بستر بیاسایند تا برای اوج گرفتن بیشتر رمقی تازه بگیرند.
ما هنوز به هوش سرشار و ایمان استوار و قلم پربارت نیازمندیم. این بیرون، دستهای فراوانی به دعا گشوده شدهاند رو به آسمان. یقین دارم خدای مهربان دعاهای ما را خواهد شنید و بار دیگر رضای نازنین را به آغوش اهالی قبله و قلم بازمیگرداند.»
242242
کد مطلب 2149899