با پاهای کوچک پیاده تا حرم
با دستان کوچکش کوله پشتی را از روی کالسکه بلند میکند. مامان صورتش از گرما قرمز شده و لباسسیاهِ بابا شوره زده، توی مسیر، چند قدم یکبار بالا را نگاه میکند تا مبادا چیزی ناراحتشان کند. همینکه ماشین را توی پارکینگ گذاشتند ماموریتش شروع شده. مردِ ما اینبار روی لباسش عکس «بتمن» چسبیده، اما بهجای ماشینِ غولآسا، کالسکه خواهرِ کوچکش را هل میدهد، بهجای نشانِ قهرمانِ جادویی، سربندِ قرمز...