«تصویر آخر» در کتابفروشیها عرضه شد / قصه نوجوان مبتلا به اوتیسم
رمان «تصویر آخر» نوشته لیلا دارابی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.
رمان «تصویر آخر» نوشته لیلا دارابی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، رمان «تصویر آخر» نوشته لیلا دارابی بهتازگی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «رمان نوجوان» است که اینناشر چاپ میکند.
لیلا دارابی نویسنده اینکتاب، متولد 1350 است و داستانهایی برای کودکان و نوجوانان در کارنامه دارد. «حباب»، «بیتوقع دوستت دارم» و «به خاطر تو» رمانهایی هستند که تا به حال از اینداستاننویس منتشر شدهاند.
داستان «تصویر آخر» درباره نوجوانی 15 ساله و مبتلا به اوتیسم است که آیت نام دارد و پدرش هنوز با اینمساله کنار نیامده است. بههمیندلیل اجازه نمیدهد آیت از آموزش مخصوص بچههای مبتلا به اوتیسم استفاده کند. مادر خانه نیز چهار است خانه را ترک کرده و به همینخاطر مسئولیت اصلی نگهداری از آیت، به عهده خواهر 16 سالهاش یلداست. نگهداری از آیت باعث شده یلدا نتواند کارهایی را که دوست دارد انجام دهد و حس محرومیت داشته باشد.
در ادامه داستان حادثهای رخ میدهد که براثر آن، آیت به دارالتادیب فرستاده میشود. همینمساله باعث میشود یلدا به بسیاری از واقعیتهای زندگی خانوادهشان پی ببرد. او متوجه میشود پدر و مادرش، سالها یک راز مهم را از او پنهان کرده بودند که...
نویسنده کتاب، در ابتدا و پیش از شروع داستان، آن را به اینسهگروه تقدیم کرده است: «برای فرشتههای زمینی که آبیتر از آسماناند و زلالتر از آب. برای خانوادههایی که با صبوری و عشق، بهشت را از نو میسازند. و برای آنان که با بودنشان، زیباترین اتفاق را به تصویر میکشند.»
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
بیاختیار دوزانو پای کوله آیت نشستم. کف دستم را رو به کوله گرفتم. مثل همان روز ملاقات؛ انگار رو به دست آیت گرفته باشم. با تمام وجود، آیت را حس کردم؛ یعنی قلبم بود که حسش میکرد. چیزی سیال و خوشایند از تار و پود کولهاش میریخت کف دستم. کوله را بغل گرفتم. محکم به خودم چسباندمش و بو کردم. بوی بچگی آیت را میداد که با بوی مدادرنگیهایش قاتی شده بود: بوی آبی، بوی سبز. آیت هیچوقت به کسی اجازه نمیداد حتی لمسش کند. همیشه فکر میکردم این آدم چقدر میتواند بیعاطفه و خونسرد باشد ولی با گوشهای خودم شنیدم که گفت دلش میخواهد برگردد خانه. هرچند معنی خانه را در ذهن او نمیفهمیدم، هرچه بود برای او خانه بود.
نقاشی را باز کردم. از چیزی که دیدم حسابی جا خوردم. درست مثل یک نقشه گنج بود. آقای شوقی حق داشت آنهمه از کارش تعریف کند. تمام صفحه نقاشی، تکهتکه، پر از صحنههای درهم و کنار هم بود. بالای صفحه، در یک قاب چهارگوش، خودش را کشیده بود، با همان چشمهای درشت بادامی. من را با تیشرت سهدکمه و موهای گیسبافم کشیده بود و بابا را با همان بلوز چهارخانهاش...
اینکتاب با 208 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 52 هزار تومان منتشر شده است.