حمله روزنامه اصولگرا به میرحسین موسوی و خاتمی: کاش دولت زمان جنگ، دولت اصلاح طلبان و دولت اعتدالگرایان در دوره جنینی سقط شده بودند
فرزندانی هستند که نمیخواهند بزرگ شوند و لجوجانه در عوالم کودکی باقی ماندهاند.
به گزارش اقتصادنیوز، روزنامه فرهیختگان نوشت:
اگر این تمثیل را به صحنه سیاست و اجتماع کشورمان بیاوریم، متوجه میشویم هنوز فرزندانی هستند که همه راههای رشد سیاسی خود را سد کردهاند. هنوز کسانی و جریاناتی هستند که شفقت و مهربانی جامعه در مقام والد به خود را درک نمیکنند. میل به صغارت، وابستگی و تکیه به غیر در آنان موج میزند.
جامعه برای بلوغ این فرزندان ناسازگار، هزینهها داده است. بار اول شانس خود را در مدرسه سیاست ورزی امام (ره) امتحان کرد. همزمان برخی از آن فرزندان را راهی خدمت دفاع از میهن کرد، حتی حاضر شد هزینه رشد سیاسی چنین فرزندانی را هشتسال (76 تا 84) به جان بخرد و دولت را به عقد آنان درآورد. امید جامعه در مقام والد همیشه این بوده که شاید با دادن چنین شانسهایی چنان بلوغی حاصل شود. اما این فرزند لجوج که میل به بزرگ شدن نداشت، در همان هشتسال نیز لجوجانه دستوپا بر زمین کوبید و بیشتر خواست. آن فرزند راه رشد خود را در بیشتر داشتن میخواست، اما جامعه راه رشد او را در بالغ شدن دنبال میکرد. امید جامعه در مقام والد به این طفل صغیر، رشد آگاهی و بلوغ سیاسی بود و دریغ که چنین چیزی حاصل نشد.
این فرزند بعد از عقد دولت، میل به بزرگ نشدن را در خود عمیقتر کرد. او تصمیم گرفت تکیهگاهش را از جامعه به دولت عوض کند، تکیه به قدرت سیاسی داد. تصمیم گرفت قدرت سیاسی را به پدرخواندگی بپذیرد، هشتسال گذشت تا کاخ آرزوهای این فرزند پرهزینه، بهیکباره فروریخت. در تمام هشتسال بعدی (84 تا 92)، جامعه، این فرزند را از خود دور کرد. به این امید که چنین فراغی، وصالی حاصل کند که چنین بچه پرتوقعی را سر عقل آورده و بالغ کند. افسوس که چنین امیدی حاصل نشد و این فرزند لجوج چهار سال بعد (88) کودکانگی خود را با جرزنی پس از باخت، نشان داد. جامعه در مقام والد، حتی از شانس دوری فرزند از خود نیز نتیجه نگرفت، در تمام چهارسال بعدی با وجود اینکه از دست چنین فرزند لجوجی ناراحت بود، اما بارها از او خواست به دامان مردمش برگردد، افسوس که چنین خیرخواهیای نیز بیحاصل بود. فرزند تصمیم گرفت مجدد بر پدرخوانده قدرت تکیه کند. اگرچه روی مواجه شدن و تکیه به مردم را نداشت، اما پدرخوانده قدرت به او گفته بود که میتواند هشتسالی را در رحم اجارهای اعتدال به انتظار بنشیند تا زمینه و زمانه برای احیای مجدد او فراهم شود.
جامعه از دادن شانس رحم اجارهای به این فرزند پرتوقع، لجوج و وابسته به قدرت نیز نتیجه نگرفت. بازگشت به دوران جنینی در رحم اجارهای اعتدال نیز نتوانست منجر به احیای چنین فرزندی شود. جامعه تصمیم گرفت فراموش کند، فراموش کند که چنین فرزندی داشته است. به زبان دیگر از خیر چنین فرزندی گذشت، بهتر بگوییم از شر چنین فرزندی گذشت. در این سالها به همان میزان که جامعه و مردم روزبهروز رشیدتر و بالغتر میشدند، این فرزند لجوج و پرتوقع روزبهروز صغیرتر و وابستهتر میشد. این فرزند دعوت چندباره جامعه به خرد و عقل را پس زد. او نمیخواست بزرگ شود. برای او بهتر آن بود که در عوالم کودکی بماند، همینکه بگوید من همان فرزندم که بودم، اکنون پدرخوانده قدرت هم راهی جلوی رویم نمیگذارد، لطفا ما را مجددا تحویل بگیرید. او بهظاهر پشیمان شده است، اما برای والد پشیمانی ثمری ندارد، فرزند باید به بلوغ برسد، باید بزرگ شود، مانند همه فرزندان بالغ جامعه، مانند همه فرزندان بالغ مردم. اصرار بر صغارت، این فرزند را مقطوعالنسل میکند. برای جامعه نیز همان بهتر که چنین فرزندی در همان دوران جنینی خودخواسته سقط شود.
همچنین بخوانید