دردسرهای یک مستندساز از سوژههایش
صادق داوریفر با بیان مشکلاتی که برای ساخت برخی آثارش تجربه کرده از ماجراهایی سخن میگوید که سبب شده برای آگاهی بخشی با احترام به قانون اما بدون هیچ محافظهکاری انگیزه پیدا کند.
این مستندساز در نوشتاری که در اختیار ایسنا قرار داده به تشریح مشکلاتی پرداخته که در ساخت چند فیلم مستند برایش به وجود آمده و حتی برای یکی از مستندها پایش به دادگاه باز شده است. البته در نهایت حکم برائت گرفته و همین رأی برای او به عنوان نمایندهایی از سینمای مستند انگیزهای تازه شده است برای آگاهی بخشی، تدوام مسیر قانونی و احترام به قانون بدون هیچ محافظه کاری.
او که ساخت مستندهایی همچون «شیخ شوخ کاشی»، «برعکس عکس»، «فیه ما فیه»،«آقای هرتز»، «اصول بازی» و «راویج» را برعهده داشته، یادداشت خود را با عنوان «برای ساخت فیلم مستند از چه نوع رضایت نامهایی استفاده کنیم؟!» اینطور نوشته است:
«مجوز اول:
اولین فیلم مستند بلند را بدون هیچ وابستگی به جریانی آزاد و رها ساختم. فیلمی که در سیامین جشنواره فجر پذیرفته شد، اما بعد از اولین نمایش دبیر وقت به بنده اطلاع داد که نمایش دوم منوط به اجازه کتبی از سوژه است!
عجیب بود که یک جشنواره در سطح ملی پشت فیلم را بعد از جا دادن در جدول و رسانهایی شدنش خالی کرد! منتهی من رضایت کتبی از سوژه داشتم و به دبیر نشان دادم. ایشان گفت ولی ما رضایت نامهایی به تاریخ جدید نیاز داریم!!
این محافظهکاری و ترس طبیعی بود، چون سوژه یکی از چهرههای برجسته نظام و حکومت بود. از آنجا که تجربه نداشتم و هیجان حضور در جشنواره فجر را داشتم، (امروز هیچ اعتباری برای جشنواره سلیقهایی فیلم فجر قایل نیستم) بلافاصله در فرصت دو شب تا اکران بعدی، درست مثل فیلمهای انیمیشن دوران کودکی که تا غروب آفتاب وقت داشتم وگرنه عزیزترین کسم (فیلمم) کشته میشد به راه افتادم و با خواهش و پذیرفتن تغییرات غیر اصولی و سلیقهایی رضایت نامه دوم را قبل از غروب آفتاب گرفتم و فیلم را نجات دادم، اما رضایت نامه دوم هم به اندازه یک نمایش اعتبار داشت چرا که روز بعد سوژه فیلم، با بنده تماس گرفت و عدم رضایت دائمی خودش از هر نوع نمایشی را اعلام کرد!!!
یک سال در سکوت گذشت. چند نهاد حکومتی و دولتی به واسطه سوژه و شخصیت فیلم پیشنهاد خرید مستند را داشتند. (خوشبختانه اکران موفق فیلم در جشنواره بازاری برای فیلم ایجاد کرده بود.) با توجه به شرایط اقتصادی و مخارج زندگی از بین پیشنهادات به سازمانی که احساس کردم و مطمئن بودم قوی و قدرتمند در دفاع از فیلم است، تمامی حقوق فیلم را با دو رضایت نامه مکتوب و شرح کامل ماوقع واگذار کردم.
مجوز دوم:
دومین فیلم بلند نیز قرار بود درباره یک چهره سیاسی و مطرح ساخته شود. تحقیق و پژوهش انجام شد و بعد از هشت ماه توانستم تایید نهاد مربوطه را برای ساخت فیلم دریافت کنم؛ تاییدی که به تجربه در یک فضای گروهی به همراه سوژه در مقابل دوربین مجدد ثبتش کردم، اما بعد از یک هفته ماجرا تغییر کرد و بنده شدم ناشناس و اجازه ورود به دستگاه مربوطه را پیدا نکردم.
من فیلم را به همراه راشهایی دیگر که ارتباطی به شخصیت فیلم پیدا نمیکرد تدوین کردم و فیلم در جشنواره فجر و سینما حقیقت (با اضطراب کامل بنده)، به نمایش در آمد. هیاتی از دستگاه مربوطه به دفتر بنده آمدند و محترمانه بنده را تهدید کردند که بهتر است بخشهایی از فیلم که مربوط به سوژه ما هست نمایش پیدا نکند.
این درحالی بود که فیلم همزمان در گروه هنر و تجربه در حال اکران بود، اما خوشبختانه آنقدر سانسهای اکران عجیب و گنگ و پرت بود که بنده هم برای پیدا کردن زمان و مکان اکران فیلم گیج میشدم، چه برسد به نهادی که بخواهد پیگیر جریان نوپای هنر و تجربه بشود.
دقیقا یادم است که پوسترهای نمایش فیلم را، گروه هنر و تجربه در آخرین روزهای نمایش فیلم در جدول به بنده داد و از من خواست که برای فیلمم تبلیغ کنم!!!
درخواست محترمانه جدی بود و با وجود داشتن رضایت تصویری آن هم در جمع مقابل دوربین، برای نمایشهای بعدی هیچ اقدامی نکردم.
مجوز سوم:
جشنوارهایی به بنده سفارشی داد تا پیرامون موضوع جشنواره فیلمی بسازم. یک آگهی منتشر کردم مبنی بر اینکه برای یک پروژه مستند نیاز به همراهی سوژههایی در نقش خودشان دارم. گروهی با آگاهی از آگهی به دفتر بنده آمدند. در این بین یک نفر هم با معرفی یکی از دوستان مستندساز به دفتر بنده آمد. فضای دفتر کاملا برای فیلم برداری چیده شده بود، یعنی هر کس که وارد می شد دوربین و لوازم را میدید. به تجربههای قبل من یک دوربین هم برای پشت صحنه گذاشته بودم که آن هم کاملا مقابل دیدشان بود. علاوه بر اینها در حین مصاحبه درباره فیلم و نمایش آن با سوژهها حرف میزدم و رضایت تصویری میگرفتم، اصلا سوژه متوجه بود که فیلم میگیرم.
تصور من این بود وقتی کسی آگهی درباره همکاری یک فیلم میخواند (این صحنه در ابتدای فیلم است) وارد دفتری میشود که اسباب و لوازم فیلمبرداری پهن است و مهمتر از همه با اراده و خواست آزادنه خودش مقابل دوربین مینشیند و بعد نور و صدا به راه میافتد و می بیند فیلم میگیرم، راضی است که اگر نبود هر جای گفتگو میتوانست ادامه ندهد و اساسا برای فیلم گرفتن به دفتر آمده بود. در حین گفتگو هم درباره نمایش فیلم حرف زده میشود و بعدتر فیلم با همان فضای موضوعی گفتگو تدوین میشود (نه اینکه خدای ناکرده از سوژه چیزی بپرسیم و درغیر معنای خودش تدوین کنیم) همه اینها یعنی رضایت قانونی.
فیلم در دوازدهمین جشنواره سینما حقیقت پذیرفته شد و به نمایش درآمد. یادم است که بعد از جشنواره از دفتر سازمان سینمایی با بنده تماس گرفتند و گفتند اجازه میدهی که فیلم برای مدیران سازمان اکران شود؟ اجازه دادم. ظاهرا همه چیز برای سومین بار ختم به خیر شد!
فیلم بعدی را درباره یک اقامتگاه بومگردی ساختم. دو شریک که چالش مالی با هم داشتند. با مدیر اقامتگاه قراداد ساخت فیلم بستم! (این اولین بار بود که جرات می کردم درباره ساخته شدن یک فیلم با سوژه قرارداد ببندم چرا که معتقدم در فضای اجتماعی کشور ما، بستن قرارداد قبل از ساخته شدن فیلم مستند، یعنی ایجاد شک و تردید برای سوژه، یعنی طولانی کردن مسیر اعتماد به فیلم.)
فیلم در سیزدهمین جشنواره سینما حقیقت انتخاب شد اما برای ثبت در جدول دچار مشکل شد. از دبیرخانه با بنده تماس گرفتند که سوژه فیلم عدم رضایت خودش را مکتوب ارسال کرده است! برایم عجیب بود که یک جشنواره با اعتبار چند ساله درباره مستند چگونه مستندساز را بیاعتبار می داند و هر کاغذ یا نوشتهایی که برایش ارسال می شود را قانونی و معتبر! برای پیگیری به دبیرخانه رفتم و قائم مقام جشنواره گفت: فیلم قبلی تو هم مشکل داشت و برای ما از دادگاه نامه آمده است!!!
به قائم مقام جشنواره قرارداد را نشان دادم و ایشان گفت شخص دیگری اعتراض برای فیلم را فرستاده. حالا ذهن من درگیر دادگاه و فیلم قبلی شده، اما باید ماجرای فیلم جدید را پیگیری میکردم. متوجه شدم شریک سوژه اصلی با سوژه فیلم دچار چالش مالی شدهاند و چون با هم به نتیجه نرسیده بودند، چوب خودش را لای چرخ فیلم کرده بود! با نسخه قرارداد و تماس مدیر اقامتگاه و پذیرفتن تمامی مباحث حقوقی توسط تهیهکننده فیلم اکران شد.
بعد از جشنواره پیگیر ماجرای دادگاه شدم. یکی از سوژههای فیلم قبل که مقابل دوربین آگاهانه نشسته بود و در حین گفتگو هم مطلع بود که فیلم نمایش داده خواهد شد، (راش این تایید موجود است) از من شکایت کرده بود.
واقعیت ماجرا این بود که کمی نگران شدم. بهتر است بگویم ترسیدم و مثل معروف یک بار جستی در ذهنم جاری شد. یاد توصیه یکی از کارگردانان مطرح بعد از نمایش اولین فیلمم در سی امین جشنواره فجر افتادم که گفت: خودت را گرفتار خواهی کرد، یعنی درباره این قشر فیلم نساز.
یادم هست با مشاور حقوقی خانه سینما از طریق صنف گفتگو کردم که خلاصه شفاف جواب ایشان این بود که من قصد توهین در فیلم نداشتم، من به این قشر اعتقاد دارم، من تعهد میدهم که تمامش کنم!!! یک لحظه از مستندساز بودنم شرم کردم.
با افزایش سن و تجربههای قبلی و البته پیش داوریها تصمیم گرفتم که فیلم را در کمد دفتر حبس کنم و هیچ جای دیگر نمایش ندهم، بعد پیگیر شاکی شدم و از یکی دو نفر خواستم که وساطتت کنند تا ماجرا ختم به خیر شود (با اینکه من هیچ خطایی انجام نداده بودم)، اما سوژه از این نوع رفتار استقبال نکرد و ماجرا را پیچیدهتر کرد. او به دنبال دیگر سوژههای فیلم افتاده بود و از آنها هم خواسته بود که علیه بنده شکایت کنند.
تقریبا مستاصل مانده بودم. با یکی از دوستان مستندساز که تخصص در امر حقوقی داشت مشورت کردم. ایشان دو پاسخ شفاف دادند: 1. اگر دنبال دردسر نیستی و تحمل استرسهای مجامع قضایی را نداری سعی کن به هر طریق از شاکی رضایت بگیری. 2. برای حفظ آبروی سینمای مستند و کمک به همکاران در فیلمهای بعدی شکایت را پیگیری کن.
ایشان وکیلی را به بنده معرفی کردند که تخصص در امر هنر و حقوق مرتبط به آن داشتند. تا قبل از معرفی وکیل، بنده محکوم شده بودم، اما با معرفی وکیل به دادگاه رای بین دو طرف برابر، صادر شد یعنی هر دو طرف مقصر شناخته شدند. با اعتراض وکیل به رای بدوی، دادگاه تجدید نظر رأی بر برائت اینجانب صادر کرد. اینجانب یعنی نمایندهایی از سینمای مستند و این رأی یعنی انگیزه تازه پیدا کردن برای آگاهی بخشی، برای تدوام مسیر قانونی و احترام به قانون بدون هیچ محافظه کاری.
صادق داوری فر، بهار 1400»
انتهای پیام