روایت دختر شهید سلیمانی از اولین شب جنگ
با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکیهایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان.
با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکیهایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان.