پنج‌شنبه 8 آذر 1403

روایت زنی قربانی یک تجاوز وحشیانه / هراس در جزیره‌ی امن انتقام

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
روایت زنی قربانی یک تجاوز وحشیانه / هراس در جزیره‌ی امن انتقام

«دختری سر چهارراه مولوی برای خریدن یک کلت کمری» جمله‌ای است که رمان «اوکاشا» را خلاصه می‌کند. چرایی‌اش در فصل‌های پیش و پس از آن شرح و بسط پیدا می‌کند. اوکاشا نام مستعار دختری است که برای انتقام بند پوتین‌هایش را بسته.

مرجان صادقی: رمان از سفر یک زوج به شمال کشور شروع می‌شود، این سفر به یک تغییر ختم می‌شود. تغییر در جنس رابطه‌ی عاطفی شوکا و شوهر دخترعمه‌اش کاوه. هویت شخصی شوکا بعد از رویاروییِ دوباره با کاوه، صُلب‌تر و جابه‌جا نکردنی‌تر می‌شود.

سارا تاج‌دینی نویسنده‌ی رمان در مورد شکل‌گیری شخصیت شوکا به‌عنوان یک زن انتقام‌گیرنده می‌گوید: «همه چیز از تداعی یک خاطره‌ی بازگو شده شروع شد، آن هم در بحبوحه‌ی تکان سختی که جامعه از روایت‌های آزار منتشرشده در شبکه‌های اجتماعی خورده بود. روزهای اولی بود که قربانیان تجاوز و آزار جنسی جرات پیدا می‌کردند که هرچند ناشناس و در سایه، اما جسورانه شرح آنچه بر آن‌ها رفته بود را فریاد بزنند. همان روزها ناگهان به یاد آوردم که زمانی کسی برایم واقعه‌ای را تعریف کرده بود که اگرچه جزییات ویرانگرش را فراموش کرده بودم، اما هولناکی و تاریکی آن در لایه‌های ذهنم رسوب کرده بود. ماجرای دختری که وارد یک رابطه‌ی ممنوعه شده و در سفری با معشوقه‌ی پنهانی‌اش به یکی از شهرهای شمالی، قربانی تجاوزی وحشیانه و تلخ از سمت چند غریبه شده بود. آن موقع چیزی که برایم مهم بود، صرف‌نظر از تلخی و گزندگی حادثه‌ای که برای آن دختر رخ‌داده بود، نوع واکنش او و معشوقه‌اش به کلیت ماجرا بود. راوی غیرمستقیم برایم نقل کرد که رابطه بلافاصله پس از آن اتفاق به طرزی باورنکردنی و بی‌رحمانه به آخر رسید و دختر بدون هیچ حمایت عاطفی و روانی رها شد. پس از آن هم تصمیم گرفت ماجرا را فراموش کند و در برابر آن وقایع سکوت را انتخاب کرد.»

تاج‌دینی با اشاره به اینکه کنجکاو شدم بدانم در جامعه‌ای که حقوق اولیه و ابتدایی انسانی برای زنان به شکل موهبتی تلقی می‌شود که اگر به آنان داده شود باید سپاسگزار و مدیون باشند، می‌افزاید: «قرار گرفتن در موقعیت قربانی یک تجاوز وحشیانه به چه نوع کنش و واکنش‌هایی منجر می‌شود؟ شوکا از دل این دل‌مشغولی‌ها و جستجوها به دنیا آمد. می‌خواستم زنی را نشان بدهم که با هنجارهای معمول جامعه کنار نمی‌آید، ترحم برانگیز نیست، حس هم‌ذات پنداری در دیگران ایجاد نمی‌کند و حتی تا حدودی دل‌آزار و پس زننده است، اما همچنان دارای حقوقی است و به‌عنوان یک انسان نسبت به پایمال شدن حقوق خود اعتراض می‌کند. دلیل این انتخاب این بود که بیشتر وقت‌ها تمایل داریم صرفاً در مورد حق‌کشی کسانی واکنش نشان بدهیم که ازنظر ما معصوم و مظلوم و سربه‌راه بوده‌اند و به‌این‌ترتیب بخشی از جامعه در فراموشی و بی‌تفاوتی فرو می‌روند. از طرف دیگر ترجیح من این بود که مخاطب برخلاف بیشتر روایت‌های آزار در مواجه با رنج شخصیت اصلی اشک نریزد و به‌جای درگیرشدن با بخش عاطفی ماجرا، اندوه و سوگواری، که خود می‌تواند به بی‌عملی و تمایل به در حاشیه رفتن منتهی شود، به‌اندازه و قدرت ویرانگری چنین ماجرایی نگاهی بیندازد. ماجرایی که می‌تواند زندگی یک انسان را دوپاره کرده و او را برای همیشه به کس دیگری تبدیل کند. یک انبار باروت که منتظر جرقه‌ای است تا ویران کند و بی‌نظمی و آشوبی چشمگیر به وجود بیاورد. شوکا آن انبار را از گذشته‌های دور درون خود داشت؛ سال‌ها تحقیر، سرخوردگی و به حال خود رها شدن او را در نقطه‌ای قرارداد که قربانی تجاوز جنسی باشد و آنچه پس از آن رخ داد، تبعات آتش‌سوزی همان انباری بود که درون خود حمل می‌کرد.»

انتقام عنصر پیش برنده

انگیزه‌ی متقاعدکننده‌ی رها کردن رابطه‌ی پنهانی و خارج از قواعد خانوادگی شوکا، شنیدن خبر حاملگی زن معشوقش، کاوه، است. اشاره‌ی کوچک به حالات روحی و روانی شخصیت کم‌کم به یک واکنش بیرونی می‌انجامد که ظاهراً درگذشته‌ی شخصیت پررنگ و مؤثر بوده. شوکا در خانواده‌ی ازهم‌گسیخته‌ای بزرگ شده با پدری معتاد و مادری که تهمت رابطه‌ی نامشروع داشته، او در ذهن هم‌زمان منتقد ماهرخ، مادرش است اما آنچه به خاطرش از خانواده طرد شده را در بستری متفاوت تکرار می‌کند. به نظر می‌رسد در شخصیت‌پردازی رمان با رفتارهای اغراق‌گونه مواجهیم. شوکا برای بزرگ نشان دادن غم خود، دست به کارهایی می‌زند که با منطق یک وکیل بالغ در مواجهه با گرفتاری مثل تجاوز همخوانی ندارد، یکی از این کنش‌های احساسی خرید اسلحه در محله‌ای است که احتمال خطر جانی و جنسی دیگری برایش رقم بزند. این کنش به آشنایی او و کیا ختم می‌شود. طرز بیان و موضع‌گیری این رمان پرسش و نیشتری به گذشته و کودکی شوکاست.

نویسنده در مورد این موضع‌گیری و تکیه‌ی تلویحی خود به مسئله‌ی تروما و رابطه فرزند و والد دراین‌باره توضیح می‌دهد: «من به گذشته‌ی انسان‌ها علاقه‌مندم و معتقدم لحظه‌به‌لحظه‌ی آنچه در سال‌های اولیه‌ی تولد و رشد بر آدمی می‌رود، در انتخاب‌های آینده، موقعیت‌ها و تصمیم‌گیری‌های او نقش اساسی دارد. این به معنی منزه و معصوم جلوه دادن انسان‌ها نیست، چون درنهایت خود آن‌ها انتخاب می‌کنند از کوله‌بار پروپیمانی که از تاریخ شخصی خود بر دوش دارند چه چیزهایی را بیرون بیاورند و چه چیزهایی را دست‌نخورده باقی بگذارند. به‌عنوان یک نویسنده کار من تماشا و نظاره‌ی این انتخاب‌هاست.»

وی داد می‌گوید: ننگاه کردن به دیگران و شنیدن قصه‌ی سرگذشت آن‌ها من را متقاعد کرده که آدم‌ها به‌طور مدام در حال بازتولید اساسی‌ترین رنج‌های خود هستند. مثلاً اگر درد بزرگ آن‌ها طردشدگی و نادیده گرفته شدن باشد، به شکلی ناخودآگاه بارها و بارها خود را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهند که دوباره رانده و مطرود شوند. روانشناس‌ها و روانکاوها این را به‌نوعی تلاش برای ترمیم منشأ اصلی درد تعبیر می‌کنند، کوششی برای بازخلق مجدد موقعیتی آسیب‌زا درگذشته‌ای فراموش‌شده و جبران آن در زمان حال. شوکا نیز در همین دایره‌ی تکرارشونده دست‌وپا می‌زند. او با تمام توان از مادرش که باعث ننگ و سرشکستگی خانواده بوده می‌گریزد و درعین‌حال به شکلی باورنکردنی خود را در موقعیتی مشابه او بازمی‌شناسد. در اینجا او دیگر انسانی ورای موقعیت شغلی و اجتماعی خود خواهد بود، کسی که به ریشه‌ای‌ترین آسیب‌های زندگی خود نزدیک شده و چاره‌ای جز دفاع تمام قد در برابر آن‌ها ندارد. او نمی‌خواهد یک‌بار دیگر کودکی پنج‌شش‌ساله باشد که توان مقاومت در برابر هجمه‌ها و زخم‌های هولناک را ندارد. از طرفی بازهم در چنین موقعیتی خود را یکه و تنها و بدون حامی می‌بیند، پس تلاش می‌کند خود به‌تنهایی بر اوضاع مسلط شود و به‌ناچار دست به آشوب و ویران‌سازی می‌زند، خود را قوی‌تر ازآنچه واقعاً هست نشان می‌دهد و ترس‌هایش را زیر سایه‌ی افسارگسیختگی شخصیتی و روانی پنهان می‌کند.»

درام پردازی تلخ و شتاب‌زده

شخصیت شوکا در این درام پردازی تلخ و کندوکاوش در مکان‌های بی‌نام‌ونشان یا از یادرفته‌ی شهری مثل محله‌های قدیمی و تودرتوی مولوی و شوش، محافل عجیبی که در پی یافتن عدالت شکل گرفته‌اند، آرام نمی‌گیرد و ساکن نمی‌شود. فقط از آن‌ها عبور می‌کند. افزایش ناگهانی رویدادها مثل درخواست افرا برادرش برای ملاقات با مادر، پیدا کردن میلاد پسر غریبه‌ای که به او کمک کرده فروشنده‌ی اسلحه پیدا کند یا شرکت در یک محفل شبه‌روان‌شناسی با یک رئیس همه یک اجماع و آمیزه‌ای از بی‌نظمی پدید آمده‌اند. خواننده‌ی در ظاهر بیرون از دیدرس تجاوز، از دقایق جانکاه و شکنجه‌آور که با جیغ و ناله‌ی شوکا همراه است مطلع است اما دلسوزی نمی‌کند.

سارا تاج‌دینی برای این درام پردازی گزنده و سرریز اطلاعاتی که به فضاهای شهری متصل‌اند می‌گوید: «شوکا شخصیتی پرسه‌زن و ولنگار دارد. از کودکی به حال خود رها شده و به دلیل نوع تربیت پدرش ناچار بوده یاد بگیرد در دنیای بیرون از خانه از خود محافظت کرده و همواره قوی باشد. از دل این پرسه‌زنی‌های بی‌هدف با شهر آشنا شده، اما این آشنایی با چهره‌ی معمول و روزمره‌ی آن نبوده است. از دل رخدادهای مخوفی که در نوجوانی او رخ‌داده‌اند که توانسته با کمی شانس و تیزهوشی از آن‌ها عبور کند، با سمت تاریک و مخفیانه‌ی فضاهای شهری و آدم‌ها و ماجراهایش مواجه شده و نسبت به حضور آن‌ها در هر نقطه از شهر آگاه و حساس است.»

او می‌افزاید: «بعد از پایان نوجوانی موفق شده ثباتی نسبی و قابل‌قبول در زندگی خود به وجود بیاورد. درس خوانده و شغل وکالت را برای خودش انتخاب کرده. اما این ثبات روی ویرانه‌هایی پنهان در لایه‌های زیرین زندگی او بنا شده و به خانه‌ای روی آب شباهت دارد. بالاخره آن طوفان رخ می‌دهد و خانه‌ی پوشالی فرو می‌ریزد و او دوباره به آن ناآرامی و سرگشتگی سال‌های گذشته برمی‌گردد. این رجعت به گذشته برای او به این معناست که اگر راهی برای بیرون آمدن از ویرانه‌ها وجود داشته باشد، در همین مکان‌های رازآلود و بی‌دروپیکر خواهد بود. به‌نوعی انتخاب می‌کند که سبک زندگی زیرزمینی و دور از چشمی را انتخاب کند که او را به هدف بزرگش که انتقام است نزدیک کند. ذات این نوع زندگی با نظم و هنجار در تضاد است و شوکا در دل تناقض‌ها زندگی می‌کند.»

روی دور تند

نویسنده مخاطب را با صحنه‌های شلوغ و پی‌درپی و فوری روبرو می‌کند. ضرب‌آهنگ رمان همیشه روی دور تند است مگر جایی که شخصیت اصلی خود را ترسیده از قضاوت ببیند.

«ناگهان توسکا را می‌بینم، ایستاده وسط سالن خیره و مات نگاهم می‌کند.» ص 48

این حرکت تند به مخاطب فاصله‌ی لازم را برای حفظ فاصله نمی‌دهد یا او را برای دنبال کردن شوکا از نفس می‌اندازد. از طرفی شوکا از طریق حذف مصداق بالقوه‌ی میل به انتقام و بیرون خزیدن از غار تنهایی‌اش به حرکت در آن دور تند نیاز دارد، نویسنده درباره‌ی ریتم تند و ارتباطش با لحن تلخ و گزنده شخصیت رمان و گاه با افراط در این گزندگی می‌گوید: «همان‌طور که در پاسخ به بخش اول نوشته‌ام، این شخصیت تعمد دارد که دلسوزی و ترحم کسی را برانگیخته نکند و گاه در راستای آن زیاده‌روی هم می‌کند که به‌نوعی نشانه‌ی تلاش برای پوشاندن ضعف و ترس درونی است. این به نحوه‌ی تربیت پدر او برمی‌گردد. پدری که در مواجهه با هر نابه‌سامانی در زندگی شوکا، او را به مبارزه و تلاش برای خم به ابرو نیاوردن و سرپا ماندن تشویق می‌کند. این سبک تربیت آسیب‌های خود را در بزرگ‌سالی نشان خواهد داد؛ زیرا سرپوش گذاشتن بر احساسات واقعی و نمایش واژگونه‌ی آن‌ها از یک روان سالم خبر نمی‌دهد. شوکا برای آن‌که به ضعف خود در مورد اتفاق هولناک تجاوز اقرار نکند و همواره خودش را مسلط بر اوضاع‌واحوال حس کند، و همچنین برای اینکه رؤیای شیرین انتقام را در دسترس خود نگه دارد، به تقویت نیروی خشم در کنار حرکت مدام و توقف نکردن نیاز دارد. هر سکون و مکثی گوشه‌ای از احساسات واقعی و درونی او را بیرون می‌ریزد که برای او به معنی پذیرش شکست است.»

سارا تاج‌دینی

بیشتر بخوانید:

قتل‌های مشکوک در روستایی رازآلود / پوست‌انداختن ترس در رویارویی با شر

رگ کودک و مرفین‌های گم‌شده / داستان‌های یک نویسنده از روزهایی که پرستار بود

سفر به درون تاریکی / به شکل تجربی می‌نویسم

راوی بی‌قرار

استفاده از اورفئوس در رمان و وصل آن به واگویه‌های ذهنی نوعی تمهید نویسنده است در پرداخت رمان؛ شوکا برخلاف بی‌توجهی عمدی‌اش، یا توجه پرخاش‌جویانه‌اش به اطراف به دختربچه‌های رمان واکنش دارد.

نخست در روز بعد از تجاوز که دختر راننده‌ی وانت او را نگاه می‌کند و بعد دختربچه‌ای بدون لب با شکاف بزرگ سیاهی که لب‌هایش را بلعیده. ص 65

این رویارویی به نظر می‌رسد سطوحی از افکار و عواطف راوی‌اند که خود را در آن‌ها متجلی می‌بیند. کودکی خود را به یاد می‌آورد که به لذت نگذشته و اکنون در مواجهه خود به‌عنوان زن بالغ با آن‌ها یکه می‌خورد یا به فکر فرو می‌رود. این جزئی از اطلاعات شلوغ زندگی شوکاست که به روشن شدن کل یاری می‌رساند. میل شدید راوی به برهم زدن آرام و قرار مثل دو مهمانی که در یک‌سوم ابتدایی داستان شاهد آن بودیم.

نویسنده از اهمیت و معنای تکرار این صحنه‌ها و ارتباطشان با ارفئوس توضیح می‌دهد: «یکی از دلایل استفاده از ارفئوس این بود که شوکا شب جنگل را در خیالات خود به شکل پایین رفتن تا دروازه‌ی دنیای مردگان تصور می‌کند. یکی از متجاوزینش را همسان سگ سه سر نگهبان دروازه، سربروس، فرض می‌کند و چون نام مرد را نمی‌داند از آن به بعد به همین نام او را می‌شناسد. بازگشت از نقطه‌ای که حادثه اتفاق می‌افتد برای او به معنی رجعتی به دنیای زندگان است. یک فرصت دوباره و کوتاه که به هرکس داده نمی‌شود و از نظر او تنها باید صرف انتقام و بازسازی آن شب هولناک شود.»

تاج‌دینی در ادامه می‌افزاید: «در اسطوره‌ها آمده که اورفئوس نمی‌بایست به پس سر خود نگاه می‌انداخت تا بتواند همسر زیبایش را از جهان مردگان بازگرداند. شوکا هم نمی‌خواهد به گذشته‌ها نگاه بیندازد و در هزارتوی آن‌ها گیر بیفتد. اما از آنجا که نخ اتصال او به اکنون و اینجا در دستان گذشته‌ی نه‌چندان روشن و معصومانه‌اش است، دوباره به درون آن می‌لغزد. او از یادآوری هر آنچه به کودکی نامعمول و آزارنده‌اش ربط دارد بیزار است، تلاش می‌کند از کسانی که آن‌ها را ضعیف و شکننده می‌داند فاصله بگیرد، اما درعین‌حال همبستگی و همدلی پنهانی با آن‌ها و خصوصاً دختران کم‌سن‌وسال و آسیب‌دیده احساس می‌کند. می‌توانم بگویم در عین‌حال که با فریاد از آن‌ها اعلام برائت و بیزاری می‌کند و تلاش دارد خودش را در دارودسته‌ی کسانی که قدرتی دارند جا بزند، اما در نهان برای آن‌ها و در واقع برای کودکی خود دل‌نگران است و بدون اینکه آگاهانه انتخاب کرده باشد، به کار حمایت از آسیب خوردگان مشغول است.»

زخم‌های خودخواسته

میل شخصیتی که در رمان اوکاشا ساخته‌وپرداخته شده به شکستن شیشه در همان فصل‌های ابتدایی دیده می‌شود. او برای اعتراض به کاوه لیوان را می‌شکند و روی آن راه می‌رود، برای اعتراض به «رئیس» محفلی که به آن دعوت شده مهتابی را می‌شکند، در مهمانی که بالاخره از اتفاقِ رخ‌داده با دوستش صحبت می‌کند، شیشه‌ی میز را می‌شکند و خود را زخمی می‌کند.

نویسنده درباره‌ی نمود بیرونی این زخم خودآگاه که شخصیت بر تن خود می‌زند، می‌گوید: «در دنیای واقعی و در شب جنگل شوکا زخمی حقیقی برداشته که آثار جراحت آن بر تن و روح او آشکار و انکار نکردنی است. تن به‌مثابه آخرین سنگر برای حفاظت از خود، به تاراج رفته و بی‌حرمت شده. من فکر می‌کنم شوکا آن تن را دیگر دوست ندارد و نمی‌تواند از آن مراقبت کند. بعد از واقعه دیگر نمی‌تواند ورزش منظم را مثل سابق ادامه دهد، رسیدن به سرووضعش را کار باطلی می‌داند و ترجیح می‌دهد از بدن به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به هدف استفاده کند. حتی اگر در این مسیر آن را به ورطه نابودی بیندازد. شوکا بارها و بارها نسبت به وضعیت خود اعتراض می‌کند و این اعتراض با خشم کور و دیوانه‌ای همراه است که معمولاً اولین هدف آن خود شخص است. زخم‌هایی که او بر تن خود می‌زند بازنمایی و یادآوری ناخودآگاهی از زخمی دیگر است که در جریان تجاوز وحشیانه بر پیکر و روح او به‌طور هم‌زمان وارد شده است.»

بازگشت به خانه

فصل پایانی رمان در جنگل است. آنچه در فصل ابتدایی رخ داده حالا دوباره خود را تعریف کرده این بار با برون‌ریزی عاطفی گریه‌. شوکا بعد از ساعات طولانی در جنگل تاریک و تجربه‌ی معناداری که از سر گذرانده بالاخره به نقطه‌ی آسایشی دست پیدا می‌کند و امکان فاصله گرفتن از جهان درهم‌وبرهم قبلی برایش مهیا می‌شود. مهار کردن، کنترل و به تعبیری جاگیر شدن و فرونشاندن آتشی که شوکا با خود حمل می‌کرد در فصل پایانی رمان به مقصد رسید.

نویسنده در مورد انتخاب این نقطه‌ی آسایش در پایان رمان اضافه کرد:«من به امکان‌های مختلفی که می‌توانست نقطه‌ی پایانی بر این رمان بگذارد زیاد فکر کردم. یکی از راه‌ها، که احتمالاً مخاطب‌پسندتر بود و به‌نوعی دل مخاطب را خنک می‌کرد محقق شدن انتقام شوکا بود. اگر او موفق می‌شد تمام فانتزی‌های ذهنی خود را بر سر آن دو مرد متجاوز پیاده کند، رضایتی کامل برقرار می‌شد. گویی عدالتی که از چنگ ما می‌گریزد و در دستان کسان دیگری که به ظلم‌ها و نامردمی‌ها مشغول‌اند آرام می‌گیرد، این بار به صاحب حقیقی‌اش بازمی‌گردد. اما از نظر من این نقطه‌ی پایان با شخصیت شوکا و تمام آنچه طی سی‌سال زندگی خودساخته و خراب کرده بود جور درنمی‌آمد.

تاج‌دینی تاکید می‌کند: «او آرمان‌هایی در زندگی خود داشت که یکی از آن‌ها مبارزه با روش‌های بدوی و عقب‌مانده‌ی مجازات و بالأخص اعدام بود و حالا در موقعیتی قرار گرفته بود که باید آن نوع مجازات را به شیوه‌ی کشتن دیگری اجرا می‌کرد. این تناقضی بود که به عقیده‌ی من شوکا را هرگز از تضادهای دیگر زندگی‌اش خلاص نمی‌کرد و تا باد در هزارتوی آن‌ها گرفتار می‌شد. از طرفی در سرتاسر رمان تلاش کرده بودم روی خطوط واقعیت و جایی نزدیک به آن حرکت کنم و واقعیت معمولاً پایان خوش را به شکلی که در ذهن می‌پرورانیم به دنبال ندارد. من می‌خواستم شوکا پس از آن همه دویدن‌ها و زمین خوردن‌ها بالاخره لحظاتی آرام بنشیند، فکر کند که او تمام تلاشش را کرده هزینه‌ی آن را هم پرداخته. در مقابل ظلمی که به او شده سکوت نکرده و با تمام توان علیه آن قیام کرده. اما نتیجه هرگز نمی‌تواند کاملاً به تلاش و پشتکار و خواست او متکی باشد. پس باید آنچه را بر او رفته تمام‌کمال بپذیرد و با آن کنار بیاید.»

5757

کد خبر 1688266
روایت زنی قربانی یک تجاوز وحشیانه / هراس در جزیره‌ی امن انتقام 2