دوشنبه 12 آبان 1404

صدای زنانه در «سوگنامه باد»

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
صدای زنانه در «سوگنامه باد»

شعرهای بیرانوند کاملاً زنانه است و این را به روشنی می‌توان در بافت کلام دریافت؛ صدای زنی که روزی معشوق بوده و اکنون می‌داند تنها بخشی از تاریخ عاشق است.

فرهنگی

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سیدمهدی طباطبائیعضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و استاد مدعو دانشگاه مطالعات بین‌المللی پکن در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته است، درباره کتاب تازه فاطمه بیرانوند نوشت:

پس از مطالعه مجموعه شعر «سوگ‌نامه‌ی باد» سروده‌ی فاطمه بیرانوند، مفاهیم زیر در ذهنم برجسته شد که در این مجال آن‌ها را به رشته قلم درمی‌آورم.

1. مرگ‌آگاهی به‌مثابه رهایی

در سراسر آثار بیرانوند، جریانی از مرگ‌اندیشی را می‌توان دید؛ اما نه از جنس نگرشی منفی که آدمی را در نومیدی فروبرد، بلکه همچون دریچه‌ای به رهایی. در اشعار او، مردن به شاعر فرصتی می‌دهد تا از نو بسراید:

«من مرده‌ام

و باد

استخوان‌هایت را

هر شب در جایی پنهان می‌کند

حالا می‌توانم استخوان‌های دیگر را

با دریا

کوه‌ها

و سنگ‌ها

تقسیم کنم

و بی‌آن‌که به تو فکر کنم

شعری عاشقانه بنویسم

با انگشتان زنی که سال‌ها قبل مرده!»

ملاقات با زبان در هیئتی جدید

در چنین اشعاری، شاعر مرزهای تحمیل‌شده را درمی‌نوردد و مرگ را به ابزاری برای رهایی بدل می‌کند. این مرگ، آگاهانه و خواسته می‌نماید و راهی است برای دست‌یابی به آرزوهای دست‌نیافتنی.

تکرار عبارتِ «من مرده‌ام» در دیگر شعرهایش نیز چشمگیر است:

«من مرده‌ام

و سایه‌ام هر روز با تو

در کافه‌ای در پایین‌شهر

قهوه می‌نوشد

سیگار می‌کشد.»

این دوگانگیِ «من» و «سایه» نمایانگر جدایی کالبد فیزیکی از حضور استعاری است. در حالی که هسته‌ی اصلی وجود از کار افتاده، سایه به زندگی ادامه می‌دهد. این نگاه، پارادوکس مرگ و زندگی را به هم می‌تند و گاه از مرگی عاطفی و پایان یک رابطه سربرمی‌آورد.

در جهان شعری بیرانوند، حتی می‌توان مرگ و زندگی را به تسخیر درآورد و جهان را کوچک‌تر کرد:

«مثل یک بیماری نادر شیوع پیدا می‌کنی

زندگی را از پا درمی‌آوری

مرگ را از پا درمی‌آوری

و جهان کوچک‌تر می‌شود!»

نباید فراموش کرد که واژگان مرتبط با مرگ در این مجموعه بسامد بالایی دارند:

«باید خودم را دفن می‌کردم

در گودالی که در قلبم کنده‌ای...

حالا اعتراف می‌کنم

کلمات زیادی را کشته‌ام

این شعر تنها کسی‌ست

که هر شب

قبرستان بزرگی را

در خواب‌هایم پیدا می‌کند

قبرستانی پر از صدای کسانی

که پیش از این تو را دوست داشته‌اند،

تو را دوست دارم

و خودم را چون کلمه‌ای

در گودال‌های این شعر دفن می‌کنم.»

2. حفره‌های وجود و آفرینش هنری

شاعر در درون خود خلائی عمیق حس می‌کند:

«حالا می‌توانم

حفره‌های درونم را بشمارم

و تو را در گودالی عمیق‌تر دفن کنم

این تاریکی هم‌اندازه‌ی من نیست»

یا:

«حالا

با زخم‌هایم شعری بلند بنویس

و از حفره‌های درونم

مرگ را بیرون بکش

زندگی را بیرون بکش

تنهایی را بیرون بکش

با تنهایی‌ام حرف بزن»

این خلاء، محرک اصلی آفرینش هنری اوست. این حفره می‌تواند زاده‌ی فقدانی شخصی چون عشق یا آرزو باشد، یا نتیجه‌ی خلائی بزرگ‌تر در جامعه. به هر روی، ارزش آن در خلق آثاری چنین ژرف است:

«زمین غمگین است

ماه غمگین است

شب اینجاست

تا در حنجره‌ام گودالی حفر کند

و حروف نامت را در آن پنهان کنیم

تاریکی را در آن پنهان کنیم

روشنایی را در آن پنهان کنیم.»

بی‌گمان بدون این خلاء، بسیاری از شعرهای او پدید نمی‌آمدند؛ حفره‌ای که در آن جای خالی عشق و حسرت وصال را می‌توان دید:

«تکه‌ای از قلبم را برایت بفرستند

قلبم

گودالی‌ست

که شب را در آن پنهان کرده‌ام

چیزهای دور را در آن پنهان کرده‌ام

چیزهای نزدیک را در آن پنهان کرده‌ام

و منتظرم

مرگ بیاید

تکه‌های دیگرم را پیدا کند.»

تمام تکاپوی شاعر در آن است که بتواند این گودال‌های وجودی را با چیزی پر کند یا بپوشاند:

«من گودالی را که در قلبم کنده‌ام

با حروف نام تو

و شاخه‌های شکسته پر می‌کنم»

و باوری عمیق دارد که مرگ روزی این کار را خواهد کرد:

«و فکر می‌کند

مرگ

دنبال جایی برای زندگی می‌گردد

دنبال گودال‌هایی که در درون‌مان کنده‌ایم

گودال‌هایی خالی

گودال‌های عمیق

گودال‌هایی تاریک!»

3. صدای زنانه و عشق در بستر زمان

اشعار بیرانوند کاملاً زنانه است و این را به روشنی می‌توان در بافت کلام دریافت؛ صدای زنی که روزی معشوق بوده و اکنون می‌داند تنها بخشی از تاریخ عاشق است:

«تو همانی

که شکوه اردیبهشت را دیده‌ای

و نام تمام معشوقه‌هایت را

معشوقه‌های قبل از من

معشوقه‌های بعد از من

همه را به باد گفته‌ای!»

او با ترسیم عشق‌های مرده یا نیمه‌جان، بر گذرا بودن و فناپذیری پیوندهای انسانی تأکید می‌ورزد. جالب آنکه این تقسیم‌بندی تنها به معشوقه‌ها محدود نمی‌شود، بلکه حتی به عکس‌ها نیز کشیده می‌شود:

«این شعر

با کلماتی زخمی

سطرهایی خونی مجروحم می‌کنند

عکس‌های قبل از تو

عکس‌های بعد از تو»

4. تصویرگری و ساختار شاعرانه

بخش‌هایی از اشعار او را می‌توان از متن کلی جدا کرد و هر بار به تصویر و تعبیری تازه رسید:

«برگرد

موهایت را شانه کن

آفتاب غروب کرده است

و شب تنها کسی‌ست

که دنبال چشمان تو می‌گردد

تا زمان را در آن پنهان کند».

در چنین نمونه‌هایی، شاعر تنها روایت‌گر رویدادها نیست، بلکه خویشتنِ خویش را چونان آیینه‌ای فراروی ما می‌گیرد:

«اسبی از شاهنامه به سمت ما می‌آید

که فارسی را از یال‌هایش می‌پراکند

و کلمات قانعم می‌کنند

که این درخت

روح ماده‌ی زنی‌ست

که تاریخ را شیر می‌دهد

و تنها پنجره‌ها می‌توانند

ساعات طولانی بدون پلک زدن به جهان خیره شوند...»

یا در جای دیگر:

«می‌دانم

زیبایی‌ات

هر صبح با سرویس به کارخانه می‌رود

و هر غروب برمی‌گردد».

***

برای خانم فاطمه بیرانوند، روزهایی سرشار از شعر، عاطفه و آفرینش آرزومندم.

صدای زنانه در «سوگنامه باد» 2