فیلم «ناتور دشت»؛ در جستوجوی گمشدهای که در روایت هم گم میشود

فیلم تازه اکران شده محمدرضا خردمندان، که بر اساس پرونده واقعی ربوده شدن دختری به نام یسنا در شهرستان کلاله ساخته شده، در ظاهر پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک اثر تأثیرگذار اجتماعی داشت. اما نتیجه نهایی به اثری کشدار، تکراری و کماثر بدل شده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم؛ فیلم تازه محمدرضا خردمندان با عنوان «ناتور دشت»، که بر اساس پرونده واقعی ربوده شدن دختری به نام یسنا در شهرستان کلاله ساخته شده، در ظاهر پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک اثر تأثیرگذار اجتماعی داشت. اما نتیجه نهایی بیش از آنکه تکاندهنده و درگیرکننده باشد، به اثری کشدار، تکراری و کماثر بدل شده است.
یکی از مشکلات جدی فیلم، ریتم نامتوازن آن است. جستوجوی مداوم شخصیتها برای یافتن یسنا، بهجای آنکه بر تنش داستانی بیفزاید، بهمرور ملالآور و تکراری میشود. این صحنهها، که میتوانستند هر بار با موقعیت تازهای بار دراماتیک پیدا کنند، در دام بازتولید کلیشهای و بیرمق افتادهاند. البته ناگفته نماند که گرهافکنیهای فیلم در مقاطعی بسیار بهجا و تأثیرگذارند، اما بهخصوص در بیست دقیقه پایانی، منطق روایی بهوضوح از دست میرود یا دستکم نشانههای آن کمرنگ میشود؛ ضعفی که بیش از هر چیز به فیلمنامه بازمیگردد. همین افت ریتم و فقدان انسجام روایی در پایانبندی، ضربه اصلی را به میزان اثرگذاری فیلم بر مخاطب وارد میکند.
حضور هادی حجازیفر در کنار میرسعید مولویان، نخستین همکاری این دو بازیگر محسوب میشود؛ اما نتیجه آن چیزی فراتر از یک زوج نمایشی تازه نیست. حجازیفر همچنان همان کاراکتر آشنا را تکرار میکند؛ مردی عبوس، خسته و پرتنش، بدون نوآوری یا غافلگیری برای تماشاگر. همین مسئله سبب میشود بار نمایشی فیلم بهجای جذب، دفع کند. البته بازی مولویان در این تقابلهای دو نفره قابل اعتناتر است. شاید از نگاه دیگر بتوان گفت این همکاری، در نگاه نخست ترکیبی جذاب از دو بازیگر توانمند را شکل میدهد که هر دو سابقهای جدی در هنر نمایش دارند. اما مشکل اصلی اینجاست که ضعف فیلمنامه و پرداخت ناقص کاراکترها اجازه نمیدهد تواناییهای آنها بهطور کامل دیده شود. این مسئله بهویژه درباره حجازیفر محسوستر است؛ چرا که کاراکتر او ظرفیت بیشتری برای پردازش داشت اما در نهایت به تکرار همان تیپ همیشگی او فروکاسته شده است.
اولین تصویر از فیلم «ناتوردشت» با بازی هادی حجازیفرخوردهپیرنگهای بیمصرف
یکی دیگر از ضعفهای ساختاری «ناتور دشت»، شاخ و برگهای اضافهای است که عملاً هیچ نقشی در پیشبرد روایت اصلی ندارند. این خوردهپیرنگها نه تنها به شخصیتپردازی کمک نمیکنند، بلکه با طولانی کردن زمان فیلم، ریتم از دست رفته را بیش از پیش فرسوده میسازند.
با این همه، نمیتوان از یک امتیاز مهم فیلم گذشت. برخلاف بسیاری از آثار «تهرانیزهشده»، «ناتور دشت» سراغ یک موضوع واقعی و بومی از استان گلستان رفته و به فضای اجتماعی و فرهنگی منطقه توجه نشان داده است. همین انتخاب، به اثر اصالت و رنگوبویی متفاوت میدهد، هرچند در مرحله اجرا و روایت، ضعفهای متعدد مانع از درخشش کامل این ظرفیت میشوند.
«ناتور دشت» میتوانست به فیلمی تکاندهنده درباره یک فاجعه اجتماعی بدل شود، اما ریتم کُند، بازی تکراری بازیگران اصلی و خردهپیرنگهای زائد، آن را به تجربهای کسالتبار و نیمهکاره تبدیل کردهاند. این اثر بیش از آنکه در ذهن تماشاگر باقی بماند، در میانه راه گم میشود؛ درست مانند سرنخی که هرگز به نتیجه نمیرسد.
ضعف در روابط علی و معلولی
یکی از نقاط ضعف جدی فیلم «ناتور دشت» به مسئله رابطه علت و معلولی حوادث بازمیگردد. برای نمونه، دلیل ربوده شدن دختر خردسال علیرغم آنکه در مقدمه فیلم به آن اشاره میشود در ساختار فیلمنامه چندان منطقی و باورپذیر نیست. مخاطب در چارچوب قصه و درام، انجام چنین عملی را درنمییابد و همین خلأ روایی، اعتماد او به روایت فیلم را خدشهدار میکند.
فیلمنامه باید زمینه روانی، اجتماعی یا حتی اقتصادی رباینده را پررنگتر نشان میداد. وقتی دلیل مشخصی پشت این کنش وجود نداشته باشه، مخاطب آن را صرفاً «حرکت مکانیکی برای پیشبرد قصه» تلقی میکنه. مثلاً با یک یا دو صحنه کوتاه، میشد نشانههایی از انگیزه (انتقام، عقدههای شخصی، فشارهای محیطی یا حتی بیماری روانی) را در قصه گنجاند تا ربایش باورپذیر شود.
همانطور که نقد شد، فیلم خردهپیرنگهای زیادی دارد. اگر بخشی از آنها به انگیزه یا مقدمات ربایش وصل میشد، هم روایت منسجمتر میشد و هم دلیل وقوع حادثه برای مخاطب روشنتر جلوه میکرد. بهطور خلاصه، مشکل اصلی این بود که ربایش بهعنوان حادثهای بزرگ در فیلم رخ میدهد، اما انگیزه و منطق آن کوچک یا محو باقی میماند. اگر نویسنده با چند جزئیپردازی سادهتر و پیوند دقیقتر با سایر عناصر درام، این بخش را تقویت میکرد، فیلم به مراتب باورپذیرتر میشد.