قصههای نان و نمک (52)/ یک قدم عقبتر لطفاً!
برای خرید لباس وارد فروشگاه شدم، دختر جوانی از تیم فروش...
برای خرید لباس وارد فروشگاه شدم، دختر جوانی از تیم فروش...