قصههای نان و نمک (63)/ زندگی لابهلای سگها!
از در باشگاه که بیرون میزنم دو سگ به شکم خوابیدهاند گوشه دیوار، به هم نگاه میکنیم، تکان نمیخورند، انگار از سر کار آمدهاند...
از در باشگاه که بیرون میزنم دو سگ به شکم خوابیدهاند گوشه دیوار، به هم نگاه میکنیم، تکان نمیخورند، انگار از سر کار آمدهاند...