ما هیچ زمان پشت به عشاق نکردیم؛ جز پیش خدا قامتمان نیست خمیده

علیرضا قزوه برای شهید سپهبد محمد باقری، شعر تازهای سروده است.
علیرضا قزوه برای شهید سپهبد محمد باقری، شعر تازهای سروده است.
به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا قزوه برای شهید سپهبد محمد باقری، شعر تازهای سروده است.
در ادامه شعر قزوه را با هم میخوانیم؛
*
دل خوشهای از خرمن ایمان تو چیده
امروز اگر وصف تو آمد به قصیده
این کیست که ساقی شده در میکده عرش
از سینه خورشیدِ سحر نور مکیده
ای روح مجرد! تو چه روحی؟ که نگنجید
توصیف بزرگی تو در هیچ جریده
ای پیرهن آبی تو خلعت دریا
آوازهات امروز به خورشید رسیده
مسطوره ماهی، چه نیازت به مسمط؟
منظومه عرشی، چه نیازت به قصیده؟
هر صبح همان صحنه سر باختن توست
خونین شدن مهر به هنگام سپیده
امروز که اسم تو حماسه است، حماسه
امروز که نام تو پدیده است، پدیده
مانند هلال مه نو سر زدی آن شب
در هیأت آن ماه که در سجده خمیده
ای باقری! ای نام رشید تو محمد!
آن کیست ز تو شرح رشادت نشنیده
بر هودجی از نور به همراه ملائک
بودند به همراه تو آن شب دو شهیده
هر کس که تو را دیده، شده بیخبر از خویش
دل داده ز کف شور تو را هر که شنیده
معیار جوانمردی و پیمانه خوبی
چشمان تماشا چو تو عیار ندیده
ای سبزترین باغ پر از سرو و صنوبر
بر شاخهی تو دست تطاول نرسیده
با دیدن رزمآوری و شور و بزرگیت
کس نیست که انگشت تحیر نگزیده
دنیا چو درختی است، بر آن دیر نپاییم
ما مرغ بهشتیم که از شاخه پریده
عاشق شو و از چشمهی خورشید وضو کن
این آب حیات است ز دست تو چکیده
عقل است تو را برده به دیدار خداوند
عشق است تو را جانب معراج کشیده
در گوهرک چشم تو مردم همه دُرند
ای خلق جهان در نگهت مردم دیده
ما هیچ زمان پشت به عشاق نکردیم
جز پیش خدا قامتمان نیست خمیده
دشمن، بگذارید که در جهل بماند
ما بر سر ایمان و جنونیم و عقیده
از بهر خدا ساده مگیرید، بترسید
زین مار که در پیرهن فتنه خزیده
هر ساعتی از درد گلی گمشده داریم
چندی است که در پای وطن خار خلیده
تا رستم دستان زمانی چو تو داریم
ما را چه هراسی است ز دیوان رمیده؟
امروز ببینید شهابی شده ثاقب
این تیر که از چله قهر تو رهیده
در زلف تو بگذار بخوانیم نمازی
امشب که نسیم صلوات تو وزیده
ای کوه غرور و عظمت، کشور شیران
یک لحظه نبینیمت رنجور و تکیده
محرابی و ربانی رفتند و دل ماست
«چون طفل دوان در پی گنجشک پریده»
شیخان و محقق دو سپیدار بلندند
ما نیز خریدار شماییم ندیده
تو نذر خدا بودهای ای ناظر و منظور
چشمان زمین منظرهای چون تو ندیده
تو زود رسیدی به خدا و نرسید این
«گرگ دهن آلوده یوسف ندریده»
اسطورهی ایمان و جوانمردی ما رفت
با آن همه دانایی و با آن همه ایده
در وصف شما مصرعی آمد به زبانم
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»