مواجهه با «روشنفکریِ سکولار» در منطق شهید آوینی

به گزارش خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری فارس، یکی از موضوعات مهم و جدی در مورد شهید آوینی، تقابل و بلکه جهاد او در برابر آن روشنفکرانی بود که به گفته ژان پل سارتر قرار است سخنگوی ما در کشورهای آسیایی و آفریقایی شوند. در مورد منطق این نوع مواجهه مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه طی یادداشتی که در اختیار خبرگزاری فارس گذاشت، به این مقوله پرداخت.
مهدی جمشیدی
برگ جدیدی از عصر جاهلیت
[1]. این عصری که شما سنگ آن را به سینه میزنید، یکی از اعصار «جاهلیت» است و تفاوت آن با دیگر اعصار جاهلی در آنجاست که این بار، جاهلیت را «تئوریزه» کردهاند و به آن صورتی «عملی» بخشیدهاند (حلزونهای خانه به دوش، ص 21). «جاهلیت»، تعبیری است که میتواند گویای همه حقیقت تمدن غربی باشد و آن را بیکموکاست، تصویر کند. «جامعه پیشاپیامبر»، جامعه جاهلی بود؛ چراکه از نور وحی و هدایت الهی، بیبهره بود و در رذایل و پستیها غرق شده بود. اگر چنین است که است، تمدن غربی را نیز باید نمونه کنونیِ جاهلیت شمرد، بلکه پیچیدهتر و مهلکتر و غیرانسانیتر. و این جاهلیت، در نسبتِ نقضی با هدایت الهی و نبوی است که معنا مییابد و ذات خویش را جلوهگر میسازد؛ چنانکه تمدن غربی نیز حاصل اعراض از دین و بسندگی به عقلانیت سکولار است. جریان روشنفکریِ سکولار، چنین خواستگاه و سرچشمهای دارد و تفکر خویش را از آن برمیگیرد. پس نباید تعجب کرد اگر اینان را «سربازانِ بومیِ جاهلیتِ جدید» بخوانیم.
مغلطهای به نام معاصرت
[2]. معاصربودن برای شما میزان حُسن و قبح است. شما اخلاق عملیِ خود را نیز از معیارهای روز میگیرید (همان، ص21)؛ حالآنکه اگر انسانهایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر هیچ تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. هر دوره از تاریخ، با عهد جدیدی آغاز میشود که متضمنِ شکستنِ عهد پیشین است و لذا، در آغاز این تحول عظیم تاریخ، ما را نمیتوان با توهم امروزی بودن یا نبودن فریفت. اگر بنا بود ما معیارهای روز را بپذیریم، دیگر چه داعیهای بود که خود را به رنج انقلاب و جنگ دچار کنیم؟ جنگ را بر ما تحمیل کردند تا این فکر تازه را به بند کِشند و نتوانستند (همان، ص23). انسان در آغاز عصر تاریخیِ جدیدی است که با «عبور از این مرحله» محقق میگردد (همان، ص23). روشنفکریِ غربزده، به «اکنونِ غرب» بسنده میکند و این «وضعِ مستقر» را معیار و مبنا میانگارد و تمام داوریهایش، برخاسته از چنین تصوری است. مدح و ذم و ستایش و نکوهش اینان، چیزی جز «ارجاعدادن به حالِ کنونیِ عالمِ تجدد» نیست و این امر بدان دلیل است که اینان در تمدن غربی، غرق شدهاند و جز آن را روا و موجه نمیشمارند. ازاینرو، با هر تحولی که بخواهد ما را از وضعِ مستقر برهاند و «عالم و آدم دیگری» را رقم بزند، مخالفت میورزند و به تقبیح و انکار آن میپردازند. هر صورتی از زیستن و اندیشیدن و بودن، جز آنچه که در غربِ کنونی رواج دارد، نامطلوب یا ناممکن است و به زوال ما میانجامد؛ چون آنچه که این تمدن به آن دست یافته، بهترین است و راه دیگری پیش روی ما نیست. بهاینترتیب، انقلاب ایران در نگاه روشنفکریِ سکولار، یک «خطای تاریخی» بود که به صورت اتفاقی سربرآورد و جامعه ایران را به خود مشغول داشت، درحالیکه راه به جایی نخواهد برد و در نهایت باید در برابر تمدن غربی، سر تسلیم فرو بیاورد و عقبنشینی کند. پس دعوت روشنفکریِ سکولار، دعوت به سکون و رکود و یکنواختی و دنبالهروی است نه تحرک و پویایی و شدن و عبور.
انقلابی از دل نهجالبلاغه
[3]. ما با «نهج البلاغه» انقلاب کردهایم و اینها با تحلیلهای احمقانه «موج سوم» و «تکاپوی جهانی» میخواهند از راه بازمان دارند؛ با همان کلیشههایی دام فریب گستردهاند که دانه دام خودشان بوده است؛ «جهانشهرِ هر روز کوچکتر شونده». اما آیا اگر ظلمی به وسعت یک جهان گسترده شود، آیا ضرورت مبارزه با آن از میان میرود؟(همان، ص19). منطقی ما با آن انقلاب کردیم، در برابر منطقی قرار دارد که اینان با توسل به آن میخواهند «اراده تحولخواهی» را از ما بگیرند و مرعوب و منفعلمان کنند. یک منطق از دین برمیخیزد و به «مبارزه» و «صیرورت» و «قیام» و «جهاد» فرامیخواند، و منطق دیگر، شرایطِ کنونی را «توجیه» میکند و «امکان عبور» را منتفی میسازد. و نزاع کنونی، نزاع میان این دو منطق است. اگر منطق نخست، نادرست و نابجاست، چرا انقلاب اسلامی در همین «شرایطِ تاریخیِ آلوده به تجدد»، سربرآورد و کلیتِ تاریخِ طاغوتی آن را به چالش کشید؟ و چرا چهار دهه است که ایستادهایم، و نهفقط ایستادهایم و نشکستهایم، بلکه پیش رفتهایم؟ ما میدانیم که با «تجددِ جهانیشده» روبرو هستیم و تمدن غربی، خویش را بر تمام گستره گیتی، گسترده است، اما باز هم مسیر «انقلاب» را ترجیح دادهایم و با اصل وقوع انقلاب، در عمل نشان دادیم که میشود «تاریخ جدید» را رقم زد و زائده و دنباله تجدد نبود. نیروهای روشنفکریِ سکولار ما را از تجددِ جهانیشده میترسانند و از تقابل پرهیز میدهند، درحالیکه واقعیت اینگونه نیست و از ضعف و سستی تاریخِ تجدد حکایت میکند، اما اگر آشفته و منفعل و ترسو باشی، حتی از این تمدن در آستانه فروپاشی نیز میهراسی و شهامت و جسارت خویش را در برابر هیبتِ ظاهریِ آن میبازی.
بازگشت به خویش
[4]. ما نهتنها خیال نداریم معیارهای این «جهانشهر هر روز کوچکتر شونده» را بپذیریم، بلکه کاملاً مُصریم که این تفکر تازه را به این جهانشهر عرضه کنیم و یک انقلاب جهانی به راه بیندازیم. و همه شاهدند که این تفکر جدید، چگونه دارد چهره سیاسی جهان را تغییر میدهد و با این تحول، زمینهای آماده ایجاد خوهد شد برای تجلیِ شئونِ باطنیِ فرهنگیِ اسلام (همان، ص23). نیروهای روشنفکریِ سکولار، ما را به تبعیت از معیارهای «غربی» - که خود آن را «جهانی» میخوانند - توصیه میکنند، و نه توصیه، بلکه معتقدند راهی جز این پیش روی ما نیست و «بیراههروی» نیز فرجام خوشایندی ندارد. اگر انقلاب در برابر «هنجارهای غربی» بایستد و مخالفت بورزد و ارزشهای وحیانیِ خویش ارجاع بدهد و ظلم و فساد را برنتابد، متهم میشود که «نابهنجار» است و «زیست استثنایی» را برگزیده و میخواهد «ماجراجویی» کند. روشنفکریِ سکولار، ارزشهای غربی را برآمده از «عقل» و «تجربه» معرفی میکند تا مقاومت منطقی ما در هم بشکند و چهرهای نامعقول و متعصب از ما تصویر کند؛ گویا غرب، یکپارچه بر عقل و تجربه تکیه دارد و نفسانیت و شیطانیت در آن راه نداشته است. این تصویرسازی، یک «بازیِ رواییِ نخنماشده» است که حتی در خود غرب، نیروهای فکریِ پساتجدد، آن را به چالش کشیده و برنتابیدهاند. آنچه که هست، تنها یکی از صورتهای ممکن است، و نه «صورتِ واحد»، بلکه فراتر از این باید گفت آنچه که هست، نهفقط قله و نقطه کمالِ تجربه بشری نیست، بلکه «انحطاط» و «سقوط» و «تباهی» است که صورتِ فریبنده یافته است. ازاینرو، ما برخلاف نیروهای روشنفکریِ سکولار، سخت بر این باوریم که عالمِ تجدد، از کمترین شایستگی برای جهانیشدن برخوردار نیست و ما نباید به احکامِ فرهنگی و معرفتیِ آن گردن نهیم، بلکه با به خویشتن فرهنگیمان بازگردیم و آنگاه این خویشتن را به جهان عرضه کنیم. آنچه که صلاحیت جهانیشدن و عالمگیری دارد، این هسته معنوی و معرفتی است و نه چیزی که رهآورد تجدد است.
انتهای پیام /
شما می توانید این مطلب را ویرایش نمایید
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید سید مرتضی آوینی مهدی جمشیدی روشنفکری مدرنیته این خبر توسط افراد زیر ویرایش شده است