شنبه 29 شهریور 1404

می‌نویسم که خوانده شود؛ نیاز باشد، اعتراض می‌کنم

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
می‌نویسم که خوانده شود؛ نیاز باشد، اعتراض می‌کنم

نویسنده برگزیده جایزه ادبی جلال آل‌احمد گفت: اگر من احساس کنم نیاز است اعتراض کنم اعتراض می‌کنم و آنجا که فرصتی باشد از آن استفاده می‌کنم. من با آدم‌ها که مشکل ندارم با رویکردها مشکل دارم.

نویسنده برگزیده جایزه ادبی جلال آل‌احمد گفت: اگر من احساس کنم نیاز است اعتراض کنم اعتراض می‌کنم و آنجا که فرصتی باشد از آن استفاده می‌کنم. من با آدم‌ها که مشکل ندارم با رویکردها مشکل دارم.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب - حسام آبنوس: «سنگ اقبال» نوشته مجید قیصری که سال گذشته در جایزه جلال آل‌احمد در بخش رمان برگزیده شد اثری است که لایه‌های مختلفی دارد و می‌تواند هر خواننده‌ای را با خود درگیر کند. اثری که وجوه نمادین بسیاری دارد و می‌تواند به معانی مختلفی دلالت کند و خواننده را با خود به هزارتوی داستان ببرد.

بخش اول این گفتگو (ناتوانی روشنفکر در برابر جهل و زور؛ تبدیل شدن زن به شیء قربانی شدن اوست) چندی پیش منتشر شد.

او در بخش دوم این گفتگو به این که برای جایزه نوشتن نمی‌نویسد اشاره کرد و گفت: «من برای جایزه نمی‌نویسم بلکه می‌نویسم تا حرفم دیده شود و به چالش کشیده شود.» قیصری در بخش دیگری درباره اینکه از هر فرصتی به نفع ادبیات استفاده می‌کند گفت: «از هر فرصتی که بتوانم به نفع ادبیات و کارم استفاده کنم تا بهتر دیده شود از آن استفاده می‌کنم.»

بخش دوم و پایانی این گفتگو را می‌خوانید:

به عنوان یک مخاطب و منتقد چقدر با داستان امروز در ارتباطید؟

من در طول سال اقلاً آثار چاپ نشده، ضعیف، متوسط و قوی خیلی می‌خوانم. چاپ شده‌ها را هم که یا خودم می‌خرم و می‌خوانم یا دوستان لطف می‌کنند می‌فرستند.

شما در سنگ اقبال یک جامعه‌ای ساختید که از فرهنگ و سنت‌های ایرانی الهام گرفته‌اید که یک انسان روشنفکر و متفاوتی دنبال روشنگری است و می‌خواهد مسیر را درست کند.

بهتره بگوییم نخبه است.

با این مختصات چه بازخوردهایی از مخاطب گرفته‌اید؟ چون می‌دانم شما دنبال رشد دادن مخاطب در مواجهه با داستان هستید و با مخاطب تنبل کاری ندارید!

آن‌هایی که خوانده بودند و به من بازخورد دادند نگاه مثبتی داشتند حالا آن‌ها که خواندند ولی نگفتند حتماً ارتباط نگرفته‌اند. ولی آن‌ها که بازخوردهایشان را می‌گفتند می‌خواهند برای دومین مرتبه باید بخوانند. می‌گفتند می‌دانیم چیزی وسط کار گذاشته‌ای که ما ندیده‌ایم و برای دومین مرتبه باید بخوانیم تا به آن لایه برسیم. این برایم رضایت‌بخش بود.

فکر می‌کردید جایزه بگیرید؟

صادقانه نه!

این رضایت برایتان ارزشمندتر است یا جایزه بردن؟ چون جایزه کمک می‌کند کتابی خوانده شود.

بالاخره کار می‌نویسم که دیده شود. تو می‌نویسی که خوانده شود. اگر دیده شود مزدت را آنجا می‌گیری وگرنه کاری بنویسیم که 10 میلیارد بدهند ولی در صندوق بماند و کسی نخواند که خیلی مسخره است.

من برای جایزه نمی‌نویسم بلکه می‌نویسم تا حرفم دیده شود و به چالش کشیده شود. یکی از بحث‌هایی که خیلی درباره این کار مشترک بود این بود که چرا این شخصیت تن می‌دهد و مبارزه نمی‌کند.

اتفاقاً این انفعال هم برایم محل سوال بود، چون او با توجه به رویکردش که به سنت روشنفکری هم پایبند است چرا کاری نمی‌کند حتی جرات فرار کردن هم ندارد.

شاید آن چیزی که تو دنبالش می‌گردی همینجا باشد؛ آن هم تصویر جامعه امروز. یک آدم نخبه‌ای که یک زمانی دنبال تغییر بود دیگر به جایی می‌رسد که کاری از دستش بر نمی‌آید.

آیا این پابند شدن علتش عشق نیست؟

نمی‌دانم. چیزی که خیلی دلم می‌خواست یک آدم قوی از دل او در بیاورم که در دل حادثه برود اما هرچی دور و اطرافم را نگاه می‌کنم همین آدم است.

آینه‌گی امروز؟

همین دارد آزارم می‌دهد. انگار همه وا داده‌اند. همه می‌گویند: «به ما چه... ول کن بابا...» این چیزی است که تکرار می‌شود و اصلاً خوب نیست.

و شما با نوشتن وا ندادید؟

بله. سعی کردم هشدار بدهم که این اتفاق دارد می‌افتد. تو تا اینجا آمده‌ای و وظیفه‌ات روشنگری است. ما که خودمان انتخاب نمی‌کنیم نخبه شویم ولی آگاهی این نخبگی را با خودش می‌آورد.

آقای قیصری آدم تنهایی هستید؟

تنهایی یعنی چی؟

ببینید نقل قولی از موراکامی خواندم که می‌گفت: «آدم‌ها هرقدر بیشتر بخوانند بیشتر تنها می‌شوند». یا به عبارتی «من در میان جمع و دلم جای دیگر است».

اینطوری حساب کنی بله.

حرف مشترک با کسی دارید؟

محدودند. کسانی که می‌شود با آن‌ها حرف زد کم‌اند.

بابت این موضوع ناراحت نیستید؟

نه. الان انقدر وقتم کم است و کار برای نوشتن دارم که این وضعیت را می‌پسندم.

مجید قیصری در آستانه شصت سالگی این انگیزه برای نوشتن را از کجا می‌آورد؟

احساس می‌کنم دارم به ته خط می‌رسم (بلند می‌خندد) و باید کارهایم را انجام دهم. این بخشی از سلوک فرد است. باید عادت کنیم.

ببینید درباره عادت‌های نوشتن نمی‌خواهم حرف بزنیم. بلکه سوالم این است که از کجا انگیزه می‌گیرید و خسته نمی‌شوید؟

نمی‌دانم. صادقانه بگویم نمی‌دانم.

من تازه فکر می‌کنم باید نوشتن را شروع کنم و آن کار بزرگی که باید بنویسم را هنوز ننوشته‌ام. دو سه تا کار گردن کلفت دارم که باید بنویسم. عجیب است که سراغشان هم که می‌روم من را به سمت کار دیگری هول می‌دهند. اخیراً رفتم زیر یه خم یک کار بزرگ را بگیرم من را به سمت دیگری هول داد. انقدر کار بزرگ، انرژی دارد و خوب است می‌گوید برو کارهایت را بکن من اینجا منتظرت نشسته‌ام تا کارهایت را انجام دهی. شاید هم هیچوقت نتوانم بنویسم ولی خب در ذهن دارم.

با توجه به اینکه دال مرکزی شما در آثارتان تغییر نمی‌کند و همواره در آثار مختلف تکرار می‌شود. با توجه به این عنصر تکرارشونده تصور می‌کنید مخاطب شما متوجه نشده و لازم است تکرار کنید؟

دست من نیست و من انتخاب نکرده‌ام.

بالاخره شما یک دکمه‌ای وسط می‌گذارید و کتی برای می‌دوزید...

بله. در باغ تلو هم یک بت داریم ولی بت کوچکی است. خرافه و باور را در آنجا داریم و یک آدم سبزی‌فروش است ولی اعمال قدرت می‌کند.

یعنی معتقدید هرکس به اندازه‌ای که دستش می‌رسد، سوار می‌شود.

دقیقاً. این قدرت ممکن است در یک خانواده باشد.

از اینکه به شما بگویند نویسنده‌ای هستید که هم جایزه حاکمیتی می‌گیرید هم به نقد قدرت دست می‌زنید نگران نیستید؟

من چنین تصوری ندارم. از هر فرصتی که بتوانم به نفع ادبیات و کارم استفاده کنم تا بهتر دیده شود از آن استفاده می‌کنم. چرا باید فرصت‌ها را از دست داد؟ مگر در مقابل دروازه چندبار فرصت گل زدن وجود دارد؟ سعی‌ام بر این است که از این فرصت‌ها استفاده کنم و طبیعی است که در زندگی تعداد فرصت‌ها خیلی محدود باشد.

نویسنده‌هایی که ممکن است با شما در ارتباط باشند و اصطلاحاً نویسنده نزدیک به حاکمیت نیستند چگونه با شما مواجه می‌شوند و به شما خرده نمی‌گیرند؟

اگر من احساس کنم نیاز است اعتراض کنم اعتراض می‌کنم و آنجا که فرصتی باشد از آن استفاده می‌کنم. من با آدم‌ها که مشکل ندارم با رویکردها مشکل دارم.

حرفم این است که مدام باید دست به انتخاب بزنیم و اگر اصولی داشته باشیم بر اساس آن انتخاب خواهیم کرد. نمی‌دانم چقدر درست انتخاب کرده‌ام و بعداً شاید بشود قضاوت کرد.

سوالم همین بود. هرکس شما را با نگاه خودش شما قضاوت می‌کند و توقع دارد آن شکلی باشید.

خیلی به این مسائل کاری ندارم. در خانه هم همین شکلی برخورد می‌کنم. مثلاً می‌گویند چرا در فلان جا شرکت می‌کنی؟ خب آنجا جمعی هستیم که داستان می‌خوانیم و من هرجا داستان باشد هستم، این فرصت را چرا باید از دست بدهم؟

به تعبیر حافظ «از ازل تا به ابد فرصت درویشان است» یعنی شما به هر جایی به چشم فرصت نگاه می‌کنید تا پرچم داستان را بلند کنید، فقط داستان باشد...

تمام شد و رفت. من فقط داستان را می‌بینم.

از ابتدا خیلی در سنگر ادبیات ایستادید و حرف زدید. ممکن است مجید قیصری یک روز بگوید بیخیال ادبیات، یک کار بفروش بنویسم خرجم در بیاید.

مطمئن باش اگر بلد بودم تا الان نوشته بودم. من بلد نیستم. شک نکن. بلد بودم می‌نوشتم. من چی باید بنویسم؟ همه زورم همین است. این نگاه من است و کاری به خوب و بد و درست و غلطش ندارم. من اینطوری نگاه می‌کنم. من اگر بدانم چطور باید بنویسم تا بفروشد حتماً می‌نویسم.

می‌نویسم که خوانده شود؛ نیاز باشد، اعتراض می‌کنم 2
می‌نویسم که خوانده شود؛ نیاز باشد، اعتراض می‌کنم 3