نسبت حیا و عشق با اتکا به ماجرای عشق دانته
ماجرای عشق دانته آلیگیری نویسنده بزرگ و صاحب کمدی الهی، ماجرایی وجدآور و وجودی و خاص است که نمادی از نسبت عشق و حیا است. لحظه مواجه شدن او با بئاتریس (زنی که دانته عاشق او می شود) توسط نقاشانی بزرگ به تصویر درآمده که یکی از شاخص ترین آنها فرد هالیدی است. در نقاشی او می بینیم دو زن دیگر که شاید از بئاتریس زیباترند و مسلماً بلندقامت تر، توجه دانته را جلب نمی کنند؛ دو زنی که می خندند، سخن می گویند و پیش ترند. او (بئاتریس) که ساکت است و به دانته نظر نمی کند و دامن چیده (وقار) نظر دانته را می رباید.
برای توضیح و یادآوری نگاه عرفانی اسلام به ویژه این حدیث حضرت امیر (ع) که اگر به دنیا پشت کنی، دنیا به تو رو خواهد کرد (نقل به مضمون) باید گفت دنیا نیز مانند دانته عمل می کند. بئاتریس یا سلمی شدن چشمان ما برای دنیا (هستی) درست در لحظه غفلت (بی توجهی عامدانه) ما رخ می دهد؛ یک بی توجهی که حاصل استغنا و عمق باطن است نه محصول ناتوانی. محصول نخواستن است نه نتوانستن. این همان زمانی است که می توان و باید گفت توانستن در نخواستن است. همیشه خواستن، توانستن نیست و همیشه توانستن، خواستن (می توانی، پس می خواهی) بلکه گاه، اینکه نخواهی، اوج توانایی و قدرت است.
عشق در عزل نظر و عزلت از جهان خود را می نماید. هر چند این عزلت و عزل درست مقابل زل زدن است و مساوی ترک جهان نیست. در لبه جهان ایستادن است نه خارج جهان از ایستادن. نوعی بندبازی همراه با غرور (شجاعت) و اضطراب است.
عشق، غیاب و حجاب
عشق همواره با حدی از غیاب همراه است و اما آن غیابی که سبب ظهور عشق افزون بر / از حضور او می شود، غیابی است که تو را در پی یافتن می بَرد و عطشی در تو بر می انگیزد (ایمان).
عشق همواره با یک حجاب همراه است. دانته حتی نگاه آن زن را ندید، او نخواست با چشمانش دانته را برباید، نخواست او را عاشق خود کند اما بئاتریس یاور او در بهشت (کمدی الهی) شد، بر بوم هالیدی نقش بست و داستان ها از آن ساخته شد.
عشق در پی ظهور است تا حضور
زنی عاشق ادوارد مونک (نقاش معروف) بود. در لحظه مرگش او را صدا کرد که به دیدارش برود. مونک که بالای سر زن رفت، زن گفت به او دروغ گفته و مرگی در کار نیست. او در حقیقت گفته است که هرگز عاشق مونک نبوده است. چراکه عشق بیش از آنکه در پی حضور باشد در طلب ظهور است. این ظهور هم عمدتا نه در ظَهر یا ظاهر، که در بطن یا باطن (قلب) رخ می دهد.
آرمان هم همواره با قدری عدم تحقق همراه است. این عدم تحقق موید استکمال و پایان ناپذیری آرمان است؛ منشأ امید و امکان آینده و خلاقیت است. آرمان همچون عشق با تحقق تام _با فرض این_ از میان می رود. باری، نرسیدن می تواند منشأ امید باشد. نخواستن می تواند عامل خواستهشدن (خواستنی شدن) باشد.
در نهایت و بر اساس آنچه گذشت باید گفت زن آرمانی و عشق آرمانی و نیز مرد آرمانی، با پوشیدگی و حیا است که اقتدار و درخشش و جلوه می یابد نه با جلوه گری و خودنمایی و بدن نمایی. این حیا است که عشق و آرمان عشق و عشق آرمانی و با دوام را ممکن می کند و مانع فروکاست کشش انسانی به کشش حیوانی می شود. عشق آرمانی، عشقی است که فرد عاشق و معشوق را به ظهور و بروز می رساند حتی اگر غایب باشند. به بیان دیگر، این عشق هرگز به حضور و دمدستبودن تقلیل نمی یابد. همچنین هرگز به ظاهر (تن و زیبایی) کاهش پیدا نمی کند.