نقدی بر خوانش لیبرال از تراث

خوانش انسان لیبرال مبتنی برتقابل «حالِ اروپامحور» و «گذشته» خودی استوار است. در این خوانش، غرب نه یک «دیگری» در جغرافیای فکری، که به «ذاتِ یگانه عصر» تبدیل میشود و خود را به عنوان تنها سوژه تاریخ و مبنا و معیار هر آیندهای ممکن را تحمیل میکند.
به گزاش گروه حوزه و روحانیت خبرگزاری تسنیم، حجت الاسلام دکتر علی اصغر اسلامی تنها، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) نوشت: مواجهه لیبرال ما با تراث نیز، با این پرسش بنیادین شکل میگیرد: «چگونه عصر خود را زندگی کنیم؟ چگونه با میراث خود تعامل نماییم؟» این پرسشها، که به ظاهر معطوف به اکنون و آینده هستند، در واقع از یک بحران هویتی عمیق سرچشمه میگیرند؛ بحرانی که در معاصرت فهمی او دارد. برای لیبرال ما، «معاصر بودن» به معنای همآهنگشدن با «زمان حالِ» است. مشکل اینجاست که این «حال»، حالِ دیگری است و در حقیقت «حال» خودی برای زیستن خود وجود ندارد، چرا که «حال» به طور کامل توسط «دیگری (غرب)» اشغال شده است. انگیزه اصلی این جریان، جستوجوی راهی برای زیست معاصرانه یعنی «همزمانی با تمدن غالب» و «کنارآمدن با میراث گذشته» و یافتن جایگاهی در جهان مدرن کنونی است.
چارچوب فکری این خوانش نیز بر محور گفتگوی بین «حال و گذشته» است؛ اما نه اکنون و حال ما بلکه اکنون و حال اروپای غربی. در این نگاه، «حال» بهطور کامل به «حال غرب» تقلیل مییابد؛ گویی غرب نه تنها «حال» خود، که «حال» جهانیان را نیز تعریف میکند و خود را بهمثابه «ذاتِ عصر» و مبنای هر آینده ممکن تحمیل مینماید. این غرب است که خود را به عنوان «سوژه معاصر» تعریف کرده و دیگران را به حاشیه رانده است لذا پرسش «چگونه عصر خود را زندگی کنیم؟» برای روشنفکرلیبرال ما، به یک معمای تراژیک بدل میشود. از یک سو، او نمیخواهد از قافله تمدن عقب بماند و میخواهد «در زمان خود زندگی کند». از سوی دیگر، این «زمان»، زمانِ او نیست. او خود را در «زمانی» مییابد که دیگری آن را ساخته و او تنها مصرفکننده منفعل آن است.
خوانش انسان لیبرال مبتنی برتقابل «حالِ اروپامحور» و «گذشته» خودی استوار است. در این خوانش، غرب نه یک «دیگری» در جغرافیای فکری، که به «ذاتِ یگانه عصر» تبدیل میشود و خود را به عنوان تنها سوژه تاریخ و مبنا و معیار هر آیندهای ممکن را تحمیل میکند. اثر این تحمیل آنچنان است که حتی بر نگاه به گذشته خودی نیز سایه میافکند و آن را به رنگ خود درمیآورد. لیبرال ما، در مواجهه با این هژمونی فکری - تمدنی، به ناچار از منظر این «حالِ غربی» به میراث خود مینگرد. او میراث اسلام و ملی را نه از درون منظومه معرفتی خود، بلکه از پشت عینکِ اروپامحورِ شرقشناسی (استشراق) میخواند. بنابراین، او در میراث خود هیچ نمیبیند مگر آنچه شرقشناس اروپایی دیده است. اینجاست که «خوانش استشراقی» بهصورت «شرقشناسی داخلی» تداوم مییابد؛ خوانشی که ادعای بیطرفی و عینیتِ علمی دارد، اما در عمل، دیدگاه و منظومه ارزشی غرب را بیچونوچرا میپذیرد.
روش این خوانش، اساساً تقابلی و فیلولوژیک است. دغدغه آن، رد هر پدیدهای به «اصول» و «ریشههای» غیرخودی است (یهودی، مسیحی، یونانی، فارسی و...). بنابراین، ارزش تمدن عربی - اسلامی صرفاً در نقش «واسطه» ای خلاصه میشود که میراث دیگران را حفظ و انتقال داده است. بهتبع این نگاه، «آینده مطلوب» نیز چیزی نیست جز تقلید از «حالِ غرب» و جذب کامل دستاوردهای تمدنی آن.
ادعای «معاصر بودن» در این خوانش، در عمل به خودباختگی فرهنگی و انقطاع از تاریخ خویش میانجامد. لیبرال ما نهتنها «حال» خود را عقبمانده میخواند، که گذشته و تمدنش را نیز بیارزش میپندارد. اینجاست که روشن میشود چرا این خوانش، علیرغم ادعای علمی بودن، خود به نوعی ایدئولوژی تقلیدی تبدیل شده است که «غرب» را بهمثابه تنها مرجع حقیقت میپذیرد.
نتیجه آن که خوانش لیبرال از میراث، در نهایت، گذشته خود را از چشم «دیگری» میبیند و آیندهاش را در تقلید از او جستوجو میکند. این نگرش، نهتنها امکان گفتوگوی انتقادی با غرب را از بین میبرد، که هرگونه توانایی برای بازخوانی خلاقانه میراث و بازسازی هویت مستقل را نیز نابود میسازد.
ر. ک: نحن و التراث، محمد عابد الجابری