پاتریک دوویت و انتشار رمانی تازه / شعر برای لحظات بحرانی خوب است
رماننویس کانادایی که ادبیات را با داستانی از جان اشتاینبک کشف کرد، شعر را برای زمانهای بحرانی کارساز میداند و درخشش جوآن دیدیون را به تازگی کشف کرده است.
رماننویس کانادایی که ادبیات را با داستانی از جان اشتاینبک کشف کرد، شعر را برای زمانهای بحرانی کارساز میداند و درخشش جوآن دیدیون را به تازگی کشف کرده است.
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، پاتریک دوویت نویسنده کانادایی که سال 1975 متولد شده با انتشار اولین کتاب داستانیاش با عنوان «استحمام» در سال 2009 به فهرست کتابهای نیویورک تایمز راه یافت و با رمان دومش «برادران سیسترز» در سال 2011 به شدت مورد توجه قرار گرفت و در تمام جوایز ادبی کانادا و بسیاری از جوایز معتبر دیگر نامزد شد که نامزدی جایزه ادبی بوکر 2011 از جمله آنهاست. کتاب «برادران سیسترز» به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است.
پاتریک دوویت که پنجمین رمانش را به تازگی منتشر کرده، در مصاحبهای از مهمترین کتابهای زندگیاش گفته است.
مشروح اینمصاحبه کوتاه سوالجوابی را در ادامه میخوانیم؛
* اولین خاطره من از کتاب خواندن
یادم میآید 8 سالم بود و از کتابخانه وست ونکوور برمیگشتم. مجموعه کتابهای «ماجراجویی خودت را انتخاب کن» را به امانت گرفته بودم و نمیدانستم کدام را اول بخوانم، زیرا همه آنها بسیار هیجانانگیز به نظر میرسیدند.
* کتابی که من را در نوجوانی تغییر داد
14 یا 15 ساله بودم که کتاب «تورتیلا فلت» نوشته جان اشتاین بک را خواندم و متوجه شدم که همه این شخصیتها و رویدادها نه از زندگی نویسنده بلکه از تخیل او سرچشمه میگیرد. به عبارت دیگر معنی داستان تخیلی را فهمیدم. این مفهوم را پیش از آن از نظر فکری میفهمیدم، اما از نظر احساسی درک نکرده بودم، و با درک آن از این که بیشتر رمانها اختراع شدهاند، ناامید شدم. اما بعد شروع کردم به نوشتن و معنی تجلی را کشف کردم و فهمیدم میتوانم از هر چیزی صحبت کنم. [این رمان شرح حال رنگین پوستان کالیفرنیا است که در عین فقر و تنگدستی با روحی شاد و بدون غم روزگار میگذرانند. نسخه فارسی آن هم منتشر شده است].
* کتابی که باعث شد بخواهم نویسنده شوم
«آخرین خروجی به بروکلین» و «مرثیهای برای یک رویا» هوبرت سلبی جونیور را در دبیرستان خواندم و آنها را از نظر فرم و نحوه نمایش تحقیر انسانی بسیار جالب دیدم. پدرم مرا به دیدن مراسم کتابخوانی سلبی در مکانی به نام لارگو در لسآنجلس برد. انتظار داشتم مردی وحشی را ببینم که دهانش کف کرده و سوزنهایی از گردنش آویزان باشد، اما آقایی ضعیف و باهوش را دیدم. او ترکیب عجیبی از لطافت و قدرت را بازتاب میداد و حضورش قدردانی من از کارش را عمیقتر کرد. به نظر میرسید که او راز بزرگ و شادیبخشی را در اختیار دارد، که من به طور غریزی آن را به واقعیت نویسنده بودن او ربط دادم.
* کتابی که دیگر نتوانستم بخوانم
همانطور که بیشتر موسیقیهایی که دوران جوانیام را تشکیل میدادند دیگر مرا تکان نمیدهند، حالا ادبیات «بیت»، به طور کل دیگر برایم جذاب نیستند و حتی بسیاری از آنها بسیار بیمعناست.
* نویسندهای که بعدها در زندگی کشف کردم
جوآن دیدیون و مقالههایش قطعا بهترین هستند.
* کتابی که حالا دارم میخوانم
دو کتاب؛ یکی رمان، یکی خاطرات: «خانم اکدورف در هتل اونیل» نوشته ویلیام تروور و «به راحتی به دنیایی دیگر لغزیدن» نوشته هنری تردگیل. اواسط هر 2 تای آنها هستم.
* کتابهایی که به من آرامش میبخشند
اشعار فرانک اوهارا برای لحظات بحران خوب هستند. فکر میکنم شعر به طور کلی این خاصیت را دارد. آهسته خواندن شعر، محتاط و متحیر بودن در انتظار لحظهای که ناگهان شعر خودش بیاید: «تمام شب نشستهام / بالش نخریدهام / ساعتم هفته گذشته خراب شد / کار زیادی نکردهام / خیلی کم دوست داشتهام / و از دویدن خسته شدهام». اوهارا همراه خوبی در این مسیر است.
رمان جدید پاتریک دوویت با عنوان «کتابدار»؛ رمانی درباره یک کتابدار بازنشسته به نام باب کامت که همه زندگیاش را صرف ادبیات کرده، به تازگی منتشر شده است.