چندین بار با دیدن تصاویر شاهچراغ گریه کردم / وقتی امنیت به هم میریزد این حوادث را در پی دارد
میرزایی گفت: وقتی تصاویر حمله تروریستی را دیدم به شدت منقلب شدم چون روی مسائلی که مربوط به ایران است خیلی حساس هستم.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از سپاس؛ پس از حادثه تروریستی حرم شاهچراغ دلهای بسیاری از ایرانیان به درد آمد و جز عدهای اندک از مردم ایران که در قلب آنها مرض است از این اتفاق وحشتناک آزرده خاطر شدند و بسیاری شب تا صبح خواب نرفتند. هرچند تعدادی از افرادی که مدیریت فهم و ادراک خود را به دست رسانههای بیگانه و غربی دادهاند انگشت اتهام را به سمت نظام گرفتند و هیچگونه ابراز همدردی با مردم ایران نکردند و حتی با وجود بیانیه داعش باز از حرف خود عقب ننشستند اما مردم ایران داغدار این مصیبت بزرگ شدند.
مصیبت فرزندی که تمام خانواده خود را در این حادثه از دست داده بود دل هر انسان آزادهای را به درد آورد و در این بین هنرمندان که احساسیتر از بقیه هستند با هنر خود با مصیبت دیدگان این حادثه همدردی کردند. یکی از این هنرمندان دختر شاعر بوشهری دههی هشتادی است که شعری دلنشین در این رابطه سروده که نشاندهندهی از جان برخاستن آن بود و با این اقدام خود را در غم ایران شریک کرد.
پایگاه خبری سپاس در گفتوگویی با خانم فاطمه میرزایی شاعر انقلابی از حس و حالی که باعث سرایش این شعر شد و همچنین نظر وی را دربارهی این اقدام سنگدلانه به گفتوگو نشست.
خانم میرزایی لطفاً خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید و کمی از سوابقتان بگویید؟ میرزایی: باسلام فاطمه میرزایی هستم در بهار 82 متولد شدم، از کودکی به شاعری علاقه داشتم و از کلاس هفتم یعنی 12 سالگی با سبک نیمایی شروع به شعر گفتن کردم بعد از آن کمکم رو به شعرهای کلاسیک آوردم و تاکنون با این سبک شعرهای مختلفی را سروده ام.
نظر خود را در خصوص حادثهی تروریستی شاهچراغ بیان کنید؟
میرزایی: ما در حال تماشای سریال شبکه سه سیما بودیم که ناگهان متوجه شدیم بالای صفحه متن شاهچراغ تسلیت نوشته شده است پس از آن نیز زیرنویس تلویزیون خبر از حادثهای وحشتناک میداد. ما با نگرانی شبکه تلویزیون را تغییر دادیم و شبکه خبر را مشاهده کردیم که در آنجا متوجه شدیم چه جنایت بزرگی در حق زائران حرم حضرت شاهچراغ رخداده است. وقتی امنیت کشور به هم میریزد این چنین حوادث را نیز در پی خواهد داشت وقتی که دشمنانی داریم که آمادهی استفاده از هر فرصتی برای ضربه زدن به مردم و کشور ایران هستند در صورت برزو نا آرامی باید منتظر اینچنین حوادث نیز باشیم.
وقتی تصاویر این حمله تروریستی را دیدید به خصوص تصاویر آرتین چه حسی به شما دست داد؟
میرزایی: وقتی تصاویر را دیدم به شدت منقلب شدم، من کلاً روی مسائلی که مربوط به ایران است خیلی حساسم تا جایی که کسی دوستدار کشور باشد میتوان از اختلافها چشمپوشی کرد. همان شب چندین بار با دیدن این تصاویر گریه کردم و قلبم به درد آمد، کسانی که آن جنایت را مرتکب شد بویی از انسانیت نبردهاند.
رسانههای بیگانه اعلام کردند که این حادثه کار خود نظام است عدهای نیز در داخل طوطیوار همین را تکرار میکنند و بدون هیچ مدرک و سندی آن را تکرار میکنند نظر شما دربارهی این افراد چیست؟
میرزایی: این یک مغلطه و یک استدلال بیهوده و عبث است، چرا حکومت یک کشور باید کسانی را که با خودش همعقیده هستند را بکشد؟ اگر این کار نظام بود که نیست آن را در جای دیگر و در مقابل کسانی که شعار پوشالی زن زندگی آزادی سر میدهند انجام میداد نه در حرم و در مقابل کسانی که مدافع نظام هستند را به شهادت برساند.
چه چیزی شما را ترغیب کرد که در این زمینه شعر بگویید؟
میرزایی: صحنهای که بارها و بارها از تلویزیون تکرار شد و لحظهای که تروریست وارد حرم شد مدام در مقابل چشمان من بود. چیزی که بیشتر از همه روی من تأثیر گذاشت خون افرادی بود که روی سنگفرش حرم ریخته شده بود و قلب هر انسان آزادهای را به درد میآورد. وقتی اولین بار ترانه از خون جوانان وطن را شنیدم تأثیر زیادی روی من گذاشت و وقتی این اتفاق افتاد مدام شعر از خون جوانان وطن لاله دمیده در ذهنم تکرار میشد. همین مظلومیت زائران حرم شاهچراغ باعث شد در این زمینه شعر بگویم.
متن شعر زیبای خانم فاطمه میرزایی را در ادامه می خوانید.
بسم رب الشهدا و صدیقین مثل هرروز، هر طلوع و غروب حرم از زائران چراغان شد به روال همیشه آرامش سهم دل های دوستداران شد کودکان نغمه خوان و مستانه شاد و دوار همچو پروانه می دویدند در پی هم و صحن خنده باران بچه سالان شد حوض در بطن صحن جان می ریخت آسمان روی آسمان می ریخت از شبستان، مِیِ اذان می ریخت ناگهان بی بهانه طوفان شد فصل پاییز بود و عطر بهار توی آن آستان قدم می زد ناگهان سر زده زمستان شد، ناگهان باغ آتشستان شد اهرمن در حرم وزید و به بغض، خون عشاق را زمین می ریخت به خیالش به نام دین می ریخت ننگ دامان نام انسان شد در حرم پیش شاهزاده ی من پیش پای امامزاده ی من زائران جوان و کودک و پیر، عشق آن شب گلوله باران شد داغ در امتداد دادنِ داغ، خبری ناگهان ز شاهچراغ آتش افتاد توی دامن باغ، باز ایران سیاهپوشان شد انتهای پیام /