دوشنبه 17 شهریور 1404

کیستند اینان که نان از دست کودک می‌ربایند؟

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
کیستند اینان که نان از دست کودک می‌ربایند؟

به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا قزوه شعر تازه‌ای سروده و آن را به شهید امیرعلی حاجی‌زاده تقدیم کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا قزوه شعر تازه‌ای سروده و آن را به شهید امیرعلی حاجی‌زاده تقدیم کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، علیرضا قزوه شعر تازه‌ای سروده و آن را به شهید امیرعلی حاجی‌زاده تقدیم کرده است.

در ادامه شعر قزوه را با هم می‌خوانیم؛

*

عشق یک لمعه است از برق نگاه چشمگیرش

عقل یک شمه است از عطر نگاه دلپذیرش

اجر خود را عاقبت می‌گیرم از دستان عقبی

بنده‌ی دنیا نخواهم بود تا باشم اجیرش

خلق و خوی‌اش مصطفایی باشد و شورش حسینی

هر که را در روز محشر مرتضی شد دستگیرش

غبطه بر احوال خوبش می‌خورم، بر حال خوبش

رشک بر نام شهیرش می‌برم، نام شهیرش

هر که را جام شهادت داده ساقی بی خبر شد

از عبادت شور و حالی هست در جان خبیرش

هر که را در رقص خون دیدم به میدان شهادت

از ولایت شور و وجدی داشت وجدان بصیرش

می‌دود در رعد و برق آسمان فریاد خشمش

می‌رسد از پرده‌های آسمان بانگ و نفیرش

پرده یکسو می‌رود، زنگار دل را می‌زداید

دیده روشن می‌شود از دیدن ماه منیرش

تهنیت بادا بر آن ملت که تو باشی شهیدش

آفرین بادا بر آن کشور که تو هستی امیرش

خواندنی شد تا هماره، ماندنی شد تا همیشه

ابتکار بی مثالش، اقتدار بی‌نظیرش

کیست این عاشق‌ترین عاشق که در معراج غیرت

شد شهادت هدیه او در شب عید غدیرش

بعد از این هر ماه و هر روز آسمان را می‌نوردد

از نُه اسفند تا بیست و سه خرداد، تیرش

رفت تا هفت آسمان را چون شهاب تیزپایی

صف به صف دیدم ملک را ایستاده در مسیرش

آن شب قدری که موشک شد دعای دردمندان

آسمان روشن شد از صد پاره‌ی جوشن کبیرش

چون شهاب ثاقبی در آسمان پر می‌گشاید

همچو آرش بر زمین ننشسته تا امروز تیرش

چیست این سرمایه‌ی بسیار، این احسان سرشار

این که از هر نعمت افزون‌تر شده خیر کثیرش

بی درفشی تیر زهرآلود بر جانش نشانده

دیدمش با جوشن زرین به تن همچون «زریر» ش

کیستند اینان که ما را خوار می‌خواهند آخر؟

وضع دنیا را ببین با حکمرانان صغیرش

کیستند اینان که نان از دست کودک می‌ربایند؟

پادشاهانش اگر اینند، ای وای از فقیرش

بوی گل‌های بهشتی را نمی‌فهمند خاران

عبریان را بی خبر می‌بینم از بوی عبیرش

خصم ما بگذار از فردای محتومش نداند

دست و پایی می‌زند در آرزوهای حقیرش

گفت پیغمبر - سلام ما بر او - «من کنت مولا...»

هست بعد از من امیرالمومنین حیدر، امیرش

روز بیعت شد سر پیمان و عهد خویش باشید

هر که را امروز میثاق بشیر است و نذیرش

عشق را دیدم که مدهوش است از هوش شگفتش

عقل را دیدم که حیران است در کار خطیرش

عشق را سرلشکر است و عقل را هست او سپهبد

عقل آخر شد مریدش، عشق آخر شد اسیرش

هم نظامی بود و هم سرلشکر فرهنگ ما شد

هرچه می‌گردم سیاست را نمی‌بینم نظیرش

آن همه زخم زبان را کاش می‌شد با کسی گفت

او ولی چیزی نگفت از دردهای ناگزیرش

تا دیار روم از ایران‌زمین تیر تو می‌رفت

می‌ستایند اسم او را از صغیرش تا کبیرش

می‌رسد خضر نفس‌سبزی که با دستار گلگون

پاره‌های پیکر ما را بپیچد در حریرش

خضر صحراگرد اوییم و سراپا غرق گردش

خانقاه عاشقان را در بیابان و کویرش

موسی از سمت خدا برگشته بشتابید مردم

آخرین فرعون افتاده است از تخت و سریرش

کیست این شیطان‌تر از شیطان کودک‌کش که روزی

مادرش ابلیس از پستان غفلت داد شیرش

پرچم سرلشکری در دست حاجی‌زاده‌ی ماست

او امیر است و علی، بی خود نمی‌خوانند امیرش

این کتاب غرق در خون نعش حاجی‌زاده‌ی ماست

هست تاریخ من و تو رازهای دور و دیرش

بنده‌ی دنیا نخواهد گشت، شیخا! طعنه بس کن

پاک‌مردی را که زرق و برق دنیا شد اسیرش

سرزمینم سبز می‌شد با غرور سربلندش

آسمانی بال می‌زد در نگاه سربه زیرش

مرحبا مردی که یک شب در مدار عشق چرخید

ماه شد، پا را برون نگذاشت یک دم از مسیرش

سفره‌ای را ساده‌تر از سفره‌ی چشمش ندیدم

من که عمری ساختم با سفره‌ی نان و پنیرش

گرچه دانم غیرتش را برنمی‌تابد قصیده

کرده‌ام این چامه را نذر دل روشن‌ضمیرش

ما توکل کرده‌ی اوییم و ما گل کرده‌ی او

حسبنا اللهی بخوان در بارش نِعمَ‌النصیرش