شنبه 3 آذر 1403

اخلاق برای پیشرفت

وب‌گاه اقتصاد نیوز مشاهده در مرجع
اخلاق برای پیشرفت

در یادداشت قبلی به اهمیت «قانون برای زندگی» پرداختم. اما آیا سعادت و رفاه و پیشرفت یک جامعه صرفا با تصویب و اجراو نظارت بر اجرای قوانین خوب به پیش می‌رود؟

آیا همه ابعاد زیست اجتماعی و شخصی یک شهروند محصور به قانون است؟ آیا فقط قوانین شهروندمحور هستند که می‌توانند حس سعادت را در اعضای یک جامعه برانگیزانند؟

قانون برای زندگی!

مساله قانون خوب، شرط لازم اما ناکافی برای افزایش رضایت شهروندان از جامعه‌ای است که در آن زیست می‌کنند. همانطور که در یادداشت قبلی اشاره شد، قانون مشخص کننده نسبت حقوق و تکالیف همه اشخاص جامعه - اعم از حقیقی و حقوقی - نسبت به یکدیگر است اما آیا میزان رجوع به مرجع قانونی برای تعیین حق بین اشخاص و اطراف، از دیگر ملاک‌های سعادتمندی و پیشرفت یک جامعه نیست؟ چه چیز باعث می‌شود در عین اینکه حقوق قانونی افراد محفوظ و محترم است، اما نیاز به حکمیت قانون کمتر شود؟ آیا جز رعایت اخلاق - به معنای عام آن - ابزاری برای مراعات انصاف و به‌زیستی شهروندان می‌شناسیم؟ قانون خوب می‌گوید ریختن آشغال در خیابان ممنوع است و مشمول عواقب، اما چه چیزی موجب می‌شود در یک خیابان خلوت و به دور از چشم قانون، در خیابان آشغال نریزیم و یا چه دلیلی دارد اگر چوب قانون و ترس از عواقب آن نباشد فردی ابایی از ریختن زباله در معابر عمومی نداشته باشد؟ اگر قانون بر ابعاد زندگی مدنی ما حکم می‌راند، این اخلاق است که بر وجدان‌ها حکومت می‌کند. اگر بعضا در اخبار می‌خوانیم فلان کشورتعداد زندان‌هایش را کم کرده یا در دیگر مملکت دادگاه‌ها به دلیل کم بودن پرونده‌های ورودی تنها روزهای خاصی در هفته کار می‌کنند آیا دلیلش توسعه اخلاق است یا افزایش ابزارهای نظارت و اعمال قانون؟ اگر افراد یک جامعه راهی جز تظلم‌خواهی از مرجع قانونی برای احقاق حقشان نداشته باشند آیا آن جامعه روی خوش می‌بیند؟ البته حتما وجود قوانین مترقی و عادلانه - که مبسوط در یادداشت گذشته در مورد آن بحث شد - در توسعه ارزش‌ها در یک جامعه نقش خواهند داشت اما در یک جامعه سالم که زیست اخلاقی دارد، رجوع به قانون باید آخرین راه باشد. در جامعه امروز ما در مساله زنان و خانواده چه اتفاقی می‌افتد؟ یک بخش از آسیب‌های پر تکرار حوزه زنان از محل قوانینی است متضمن رابطه عادلانه در خانواده نیست. اما آن بخش از احکام و قوانین حمایت‌گرانه از زنان آیا رعایت می‌شوند؟ چه میزان از موارد اختلاف‌های خانوادگی بدلیل خلا قانونی است و چه میزان به دلیل عدم رعایت اخلاق؟ اساسا وقتی این حجم از پرونده به دادگاه خانواده ارجاع می‌شود یعنی راه‌های مصلحانه و اخلاقی کارکرد خود را در بین کسر قابل توجهی از جامعه از دست داده است و انسان‌ها مستقیما به سراغ آخرین راهکار یعنی قانون می‌روند.

اما اخلاق چطور بسط پیدا می‌کند؟ چرا جامعه‌شناسان و متخصصان علوم اجتماعی سالهاست از اخلاق بعنوان یکی از گمشده‌های جامعه نام می‌برند و عواقب آن را انذار می‌دهند؟ مختصات جامعه‌ای که دروغ در آن قبح ندارد چگونه است؟ روابط خانوادگی و اجتماعی در چنین جامعه‌ای چه رنگ و بویی دارد؟ برای پاسخ به این سوال‌ها باید کمی شرایط اجتماعی را شفاف کنیم. آیا ما مصداق یک جامعه هستیم؟ آیا احساس «هم‌سرنوشتی» داریم؟ وضعیت اعتماد اجتماعی چگونه است؟ آحاد یک جامعه پویا نسبت به سرنوشت یکدیگر حساسند و خود را هم‌سرنوشت و سوار بر یک کشتی با دیگران می‌بینند و بالعکس سرزمینی که زیست اخلاقی در آن کم‌رنگ‌تر است از «جامعه» فاصله گرفته و تبدیل به «اجتماعی» از آدم‌ها می‌شود که نقاط اشتراک‌شان روز به روز کمتر می‌شود و فردیت در آن اوج می‌گیرد. در چنین شرایطی منافع شخصی نسبت به منافع جمعی اولویت پیدا می‌کنند و رذایل اخلاقی مباح می‌شوند. انسان خودش را مجاب می‌کند که می‌تواند برای نفع بیشتر به حقوق دیگران تعدی کند. خواه با دروغ، حق آگاهی را از دیگران سلب کند و خواه با غش در معامله، دیگران را با زیان مالی مواجه سازد و خواه حقوق انسانی و شهروندی همسایگان و اعضای خانواده خود را ضایع کند و برای آنها راهی جز مراجعه به محکمه باقی نگذارد.

وقتی یک جامعه به این وضعیت می‌رسد، بسط اخلاق دیگر کار آسانی نیست. فرهنگ عمومی یک شبه و با دستور و قانون اصلاح نمی‌شود. نمی‌توان مردمی که بواسطه سیاست‌گذاری‌های غلط اقتصادی هر روز فقیرتر شده‌اند و آب شدن سفره‌شان را روز به روز شاهدند را بخاطر حرص و طمع برای خرید چند دلار سوبسیت‌دار یا شرکت در لاتاری خودرو تقبیح کرد. امکان ندارد که مردم از مسوولان و رسانه‌ها دروغ بشنوند و کلامی جز حقیقت به زبان نیاورند. ممکن نیست در جامعه‌ای پوشش بیمه‌ای و خدمات اجتماعی و درمانی مناسب فراگیر نباشد و حس ناامنی در آن جامعه غالب نشود و همین حس ناامنی موجب افزایش بزه نگردد. اساسا وقتی قوانین مبتنی بر تضاد منافع در جامعه‌ای مسلط می‌شود و شهروندان هیچ حسی از پیشرفت عادلانه ندارند نتیجه‌ای جز تبدیل شدن ضدارزش‌ها به ارزش نمی‌توان متصور بود. در جوامع پیشرفته پرداخت مالیات یک ارزش، و فرار از مالیات مصداق دست کردن در جیب آحاد مردم است و دقیقا در نقطه مقابل آن در جامعه‌ای با حس ناچیز هم‌سرنوشتی و اعتماد اجتماعی پایین، «موفقیت» در عدم پرداخت مالیات است!

اگر ما می‌خواهیم رعایت اخلاق در جامعه فراگیر شود، می‌بایست به جنگ علت‌ها برویم. نمی‌شود مردم را موعظه کنیم که حریص یک باک بنزین و چند صد دلار سهمیه‌ای نباشید، اما هر روز با سیاست‌های فجیع در بازارهای ارز و پول و سرمایه دست در جیب آنها بکنیم و اعتمادشان به سیاست‌گذار را نابود کنیم. امکان ندارد از آفت تفرقه در جامعه ناراحت باشیم و مردم را به فریضه اخلاقی وحدت و تکثرگرایی و افزایش تحمل دعوت کنیم، حال آنکه در رسانه‌ها مدام بر طبل تفرقه و دوگانه‌سازی کاذب کوبیده می‌شود. اگر می‌خواهیم معلول اصلاح شود باید به جد علت را اصلاح کنیم و الگویی قابل قبول برای جامعه ترسیم کنیم و بپذیریم الناس علی دین ملوکهم و شرایط اجتماعی را آیینه حکمرانی بدانیم و ریشه نیکی و بدی آن را در نحوه مدیریت جامعه جستجو کنیم.

همچنین بخوانید