از کارآگاه تا ماجراجو؛ تیپهای تصمیمگیری پنجگانه
اگر به مسیر حرفهای خود نگاه کنید، میبینید که از یک جایی به بعد از چارچوبی مشخص برای تصمیمگیری استفاده کردهاید. که ممکن است ناخودآگاه باشد یا آگاهانه. میتوانید اسمش را بگذارید عادت یا الگو. چه خوشتان بیاید چه نیاید، شما به مرور سبک تصمیمگیری خودتان را پیدا کردهاید که امتحانش کردهاید و برایتان جواب داده. اما آیا روش شما بهترین روش است؟ معمولا سبک تصمیمگیری و حل مساله شما، همان...
کرت: شریل، ممنون که دعوت ما را پذیرفتی. ابتدا می خواهم از تو بپرسم که چرا ما عادت داریم بر اساس الگو یا رفتار خاصی تصمیم بگیریم؟ این از کجا می آید؟
شریل: خب، دو دلیل دارد. اول، ما معمولا به چیزهایی گرایش داریم که با آنها راحت تریم. مثلا افراد راست دست، بسیاری از کارها را با دست راستشان انجام میدهند چون اینطوری راحت ترند. و برعکس. در مورد تصمیمگیری هم همین است.
دوم، شکلی که ما خود را ارائه می دهیم، یعنی همان عادات و الگوهایی که با آنها راحت هستیم، منعکس کننده ارزش های ما هستند و همان ارزش ها زیربنای تصمیمات ما هستند.
رهبران سازمانی باتجربه، یکسری الگوهای رفتاری دارند که برایشان جواب داده و به همین دلیل، به آنها گرایش دارند. از سوی دیگر، آنها به اقتضای شغلشان بیشتر در موقعیت های جدید قرار میگیرند. و خب، چون الگوهای رفتاریشان، همیشه جواب داده، احتمالا در موقعیت های جدید، باز هم سراغ همان الگوها می روند. برای رهبران سازمانی سخت تر است که روشهای جدید را امتحان کنند چون با خودشان می گویند «شیوه من موفقیت آمیز بوده که من را به این جایگاه رسانده». پس نمیتوانند روش دیگری را متصور شوند. اما گاهی روشهای قدیمی جواب نمی دهند. قبل از پرداختن به این موضوع، بیا درباره انواع «حل کنندگان مشکل» صحبت کنیم که تو در جریان تحقیقاتت آنها را شناسایی کردی. ماجراجو، کارآگاه، شنونده، متفکر و تصویرساز. میتوانی خیلی اجمالی درباره هر یک توضیح دهی و ویژگی های اصلیشان را برایمان بگویی؟
ماجراجو کسی است که آسان تصمیم میگیرد. او به ندای درون یا همان غریزه اش گوش میکند و به همین دلیل ممکن است شواهد و اطلاعات دریافتی از دیگران را نادیده بگیرد، مخصوصا اگر با واکنش غریزی اش در تضاد باشند.
کارآگاه دوست دارد داده ها را دنبال کند. مشکل اینجاست که این افراد، بیش از حد به حقایق بها میدهند و ارزش آدم ها را دست کم می گیرند. شنونده ها، مشارکتی ترین نوع تصمیمگیرنده ها هستند. آنها معمولا از دیگران اطلاعات و نظر می خواهند. اما گاهی نمیتوانند به ندای درون خود دسترسی پیدا کنند. متفکرها بیشتر متکی به عقل هستند. آنها دوست دارند چراها را درک کنند. و راز موفقیتشان، بررسی مسیرها و نتایج متعدد است. آنها به دلیل تمرکز بیش از حد روی گزینه ها و مقایسه آنها با هم، گاهی نمیتوانند به موقع تصمیم بگیرند و ممکن است از تصویر بزرگتر غافل شوند. و آخرین گروه، تصویرسازان هستند که افتخارشان، دیدن مسیرهایی است که دیگران نمی بینند.
این افراد ممکن است دچار یک نوع سوگیری به سمت گزینه های کمیاب شوند و از چیزهای معمولی اجتناب کنند در حالی که گاهی راهحل معمولی، موثرترین راهحل است.
همانطور که می بینی، هر یک از این رویکردها دارای یکسری ساختار ارزشی متفاوت است. پس هر کدام برای رفع مشکلات از معیارهای متفاوتی استفاده میکنند.
فرض کن من مدیرم و می خواهم تصمیم بگیرم که برای یک جلسه متشکل از تیم های مختلف، چه غذایی سرو شود. هر کدام از این گروه ها چطور تصمیم می گیرند؟
ماجراجو به منوی غذاهایی که میتواند سرو کند نگاه میکند و بلافاصله یکی را انتخاب میکند و می گوید: «این به نظر خوب است.» او بلافاصله بر اساس یک غریزه طبیعی، انتخاب میکند و به انتخابش مطمئن است.کارآگاه به مواد تشکیل دهنده نگاه میکند و به این فکر میکند که کدام گزینه با ذائقه همه جور است. روی همین موضوع تمرکز میکند و بر اساس حقایق، تصمیم میگیرد.
شنونده دوست دارد نیازهای غذایی افراد مختلف و دمای اتاق را لحاظ کند. ممکن است به این فکر کند که خوردن چه غذایی در آن شرایط راحت تر است.
آیا واقعا میرود و از همه سوال میکند؟
قطعا. ممکن است از کارمندها سوال کند. آیا کسی آلرژی خاصی دارد؟ چون او دوست دارد همه افراد حس کنند در تصمیمش سهیمند. پس به شکل مشارکتی تصمیم میگیرد.
متفکر به گزینه های مختلف نگاه میکند و هر کدام را با دیگری مقایسه میکند. «این غذا سنگین است اما آن یکی، سبک است.» او واقعا زمان می گذارد تا نقاط منفی را کاهش دهد چون متفکرها «زیانگریز» هستند. برای آنها شکست نخوردن تصمیم، مهمتر است تا بهترین نتیجه ممکن.
تصویرسازان ممکن است به گزینه ها نگاه کنند و بگویند «من این غذا را می پسندم اما با یک سس متفاوت». و از مسوول تهیه غذا می پرسند که آیا امکانش هست چیزی درست کند که در منو نیست.
چه زمانی می فهمیم که رویکرد همیشگیمان جواب نمی دهد؟
گاهی در موقعیتی قرار می گیری که باید بستر، وضعیت، مرحله زندگی، میزان نقش در تصمیم و دینامیک های تیمی را لحاظ کنی. من اسمش را «موقعیت گرایی» گذاشته ام. مثلا فرض کن تو یک ماجراجو هستی و همیشه به غریزه ات گوش می کنی. حالا وارد یک محیط جدید شده ای که برای پیشروی، ایجاب میکند که شنونده باشی.
ممکن است تیپ ماجراجو تو را به این شغل رسانده باشد اما لزوما قرار نیست در آن شغل نیز، جواب دهد.
یا شاید در همان ابتدا جواب ندهد. چون وقتی وارد یک محیط جدید می شوی، باید با آدم های جدید آشنا شوی و مسوولیت های جدید را در آن سازمان یاد بگیری. پس اینجا بهتر است مثلا شنونده باشی. گاهی هم بهتر است در شرایط جدید، همان رویه سابق را پیش بگیری، مثل مدیر یک شرکت تکنولوژی فضایی که دارای سبک تصویرسازی بود و با تمرکز بر هدف بزرگتر و کمک به دنیا، تصمیمگیری می کرد اما وقتی وارد یک سازمان جدید شد، شک و تردیدهایش باعث شد نقش کارآگاه بگیرد. وارد جزئیات شد و در جزئیات گیر کرد تا جایی که با رهبری سازمان، مشکل پیدا کرد. با هم این مشکل را بررسی کردیم و دیدیم که بهتر است همان رویکرد تصویرساز را ادامه دهد. او به روال سابق برگشت، اختلافات فروکش کردند و مسیر موفقیتش باز شد.
پس بسته به شرایط، گاهی باید سبکمان را تغییر دهیم. وقتی متوجه می شویم که در حل مشکل ناتوانیم و ظاهرا از آن سر درنمی آوریم، باید چه کنیم؟ اولین سوالی که باید از خودمان بپرسیم چیست؟
ابتدا مشکل را تعریف کن. چه تجربه ناخوشایندی در محیط کار برایت پیش آمده که نیاز به تصمیمگیری دارد؟ سپس موقعیت و عوامل موثر در تیم را ارزیابی کن. دورکاری یا حضوری؟ آیا عضو تیمی هستی یا کارمند مستقلی؟ و چیزهایی از این قبیل.
سپس ببین در کدام مرحله از مسیر شغلی ات هستی. آیا ابتدای مسیری یا در اوجی یا چیزی به بازنشستگیات نمانده؟ سپس نظرات افرادی را که با آنها کار می کنی لحاظ کن. پس از بررسی موقعیت، ببین برای تصمیمگیری از چه سبکی استفاده می کنی. سبک همیشگی ات یا سبکی دیگر؟
برای اجتناب از نقاط کور یا الگوهای رفتاری ای که معمولا به آنها گرایش داریم چه کارهای دیگری میتوان کرد؟
باید سبک خودت و نقاط قوت و سوگیری های شناختی خود در تصمیمگیری ها را بشناسی. مثلا یک ماجراجو معمولا خوشبین است. در واقع، دچار «سوگیری خوشبینی» است. می داند اگر تصمیمش اشتباه از آب در بیاید، همیشه تصمیم بعدی در راه است. پس حقایق و جزئیات را نادیده میگیرد.
کارآگاه ها معمولا اهل تحقیق هستند و گرایش به تایید دارند. اگر یک کارآگاه باشی، دنبال این هستی که ببینی آیا فلان اطلاعات، مفروضه تو را تایید میکند یا نه.
اگر به سبک خود آگاه باشی میتوانی آن را به چالش بکشی.
گفتی که جایگاه ما در مسیر شغلی هم در تصمیمات ما موثرند. مثلا بازنشستگی.
وقتی در اواخر مسیر شغلی هستی، یعنی یک فرد باتجربه ای که معمولا مشکلات را به یک روش خاص حل کرده ای.
در این مرحله، تغییر رویکرد سخت تر است. تجربه، دید ما نسبت به راهحل را محدود میکند.
گاهی درگیر تصمیمی می شویم که اصلا در حیطه اختیار یا کنترل ما نیست. میزان نقش ما در تصمیم چه تاثیری در این فرآیند دارد؟
«مالکیت تصمیم»، موضوعی است که از آن غفلت شده. آیا این تصمیم را تو باید بگیری؟ چقدر روی تو یا سازمانت تاثیر دارد؟ چقدر برای تو یا سازمان مهم است؟ «تاثیر و اهمیت» دو چیز متفاوتند. ممکن است یک تصمیم، تاثیر بزرگی داشته باشد اما اهمیتش کم باشد و برعکس. پس ابتدا ببین آیا این تصمیم توست یا نه و سپس ببین دیگران چقدر در آن سهم و حق اظهارنظر دارند. چون کسانی که تحتتاثیر تصمیم هستند باید در آن نقش داشته باشند.
آیا منظورت از مالکیت تصمیم، این است که سبک خود را به شنونده ها نزدیک کنیم؟ یعنی کسی که دارای سبک شنونده است، در این شرایط موفق تر است؟
به نکته خوبی اشاره کردی. یک شنونده به طور اتوماتیک به نظر دیگران گرایش دارد. یک کارآگاه اما ممکن است نظر دیگران را لحاظ نکند چون به داده ها متکی است. یک ماجراجو دوست دارد سریع تصمیم بگیرد چون به غریزه اش اعتماد دارد. پس هر یک از سبک ها دیدگاه متفاوتی نسبت به مالکیت تصمیم دارند.
بله. ممکن است یک شنونده به نظر افراد اشتباهی، گوش کند.
شنونده ها معمولا یکسری مشاور مورد اعتماد برای خود دارند. و ممکن است به دلیل علاقه یا وابستگی به آنها، به اطلاعاتی که از آنها می گیرند بیش از حد اعتماد کنند.
برای یک شنونده سخت است که صداهای بیرون از این دایره یا حتی صدای خودش را بشنود.
وقتی سبک خود و نارسایی هایش را شناختیم و تغییر رویکرد به اقتضای شرایط جدید را یاد گرفتیم، آیا این به مرور برایمان به یک عادت تبدیل میشود؟
وقتی سبک های دیگر را می شناسی، میتوانی همیشه و در موقعیت های مختلف، آنها را امتحان کنی. اگر یک کارآگاه هستی، میتوانی به عنوان یک تصویرساز به سوپرمارکت بروی و برای تعطیلات، نقش یک ماجراجو را به خود بگیری.
با امتحان کردن سبک های مختلف به جز سبک همیشگی ات، میتوانی نقاط ناامن خودت را شناسایی کنی و با آن مقابله کنی. اینطوری پویاتر خواهی شد. و به مرور زمان، امتحان کردن سبک های دیگر برایت آسان تر خواهد شد.
منبع: HBR
--> اخبار مرتبط