یک‌شنبه 15 مهر 1403

امسال یلدای بدون تو جای انارهای سرخ خون دل دانه دانه می‌کردم

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
امسال یلدای بدون تو جای انارهای سرخ خون دل دانه دانه می‌کردم

یک چیزدیگری هم که یادم رفت بگویم. خیلی سخت گذشت امسال یلدای بدون تو به جای انارهای سرخ، خون دل دانه دانه می‌کردم و در سبد دلتنگی هایم می‌گذاشتم.

یک چیزدیگری هم که یادم رفت بگویم. خیلی سخت گذشت امسال یلدای بدون تو به جای انارهای سرخ، خون دل دانه دانه می‌کردم و در سبد دلتنگی هایم می‌گذاشتم.

گروه فرهنگی خبرگزاری مهر؛ می‌خواهم بنویسم عاشقانه ای درخور آخرین نگاهت. روزهاست که قاب نگاهت راجلوی دیدگانم به نظاره می‌نشینم واشکهایم ناخودآگاه جاری می‌شود برروی دستان کودکانه ی هانیه دخترمان. دست‌هایش رادرمیان انگشتانم خمیه انداخته وپناه آورده به آغوشم که حالا باید به جای تو هم پناهگاهش باشد. این روزها که هرثانیه اش برایم عمری به اندازه‌ی نبودنت تلخ می‌گذرد بیشتر به خاطراتمان فکر می‌کنم. اصلاً بگویم همین خاطرات است که قوت قلبم شده باور می‌کنی؟؟ روزهای خوشی که عمرشان به اندازه‌ی عمرت کوتاه بود اماماندگارو پربرکت. یاد آن خاطرات لبخند کم رنگی می‌شود برروی صورت رنگ پریده‌ام وحسرتی از ندیدن خنده‌هایت که رنگ زندگیم بود برایم به ارمغان می‌آورد. هانیه را محکم می‌گیرم درآغوش به یاد آغوش‌هایی که سرشار از مهر پدریت بود. یادت هست چندین بار هانیه را بردیم جمکران حتی درگرمای داغ تابستان؟! گفتند و گفتم هانیه گرما زده می‌شود. گفتی: "شیعه باید تحملش رابالا ببرد." وقتی این حرف رامی زدی می‌خندیدی از آن خنده‌هایی که عجیب دلم را می برد. راستی علی جان یک سوال؟! آن لحظه که تیری داغ سینه‌ات راشکافت چقدر درد را تحمل کردی به عشق شیعه بودنت؟! به عشق پاسدار حرم بودنت. می‌گفتی: "حاج قاسم گفته است این کشور حرم است باید حفظ شود ". غبطه می‌خوردی به حال شهدای مدافع حرم‌. اشک می‌ریختی و ندبه سر می‌دادی. چکارکردی که خدا اینقدر زود خریدارت شد و شدی شهید مدافع حرم. یک‌چیزدیگر بگویم؟ هانیه عجیب این روزها بهانه ات رامی گیرد دخترمان رامی گویم. شاید بگویند بچه است. اما باید ازمن بپرسند که مادرش هستم بی تابی بچه گانه اش را. یادت هست صدای کلید انداختنت که می‌آمد با اشاره به در نامت را با زبان کودکی اش صدا می‌کرد و قند توی دلش آب می‌شد. تازه یادگرفته بود اسمت راصدا کند. روی دو زانو می‌نشست و دست میزد و می‌گفت: علی دد. چقدر ذوق حرف زدنش را داشتی. تازه تولد یک سالگی اش را جشن گرفته بودیم گمان می‌کردم سال‌ها باهم برایش جشن‌های به یاد ماندنی خواهیم گرفت و من با عشق کیک‌ها خواهم پخت. مانده ام روزی که به مدرسه می‌رود وقتی می‌نویسد بابا آب داد یابابا نان داد. شاید دردلش هجی می‌کند آواها را، الفباهارا. شاید بگوید آهسته دردلش: "بابا جان داد". یک چیزدیگری هم که یادم رفت بگویم. خیلی سخت گذشت امسال یلدای بدون تو. به جای انارهای سرخ، خون دل دانه دانه می‌کردم و در سبد دلتنگی هایم می‌گذاشتم. تو که رفیق نیمه راه نبودی. هانیه که هنوز ازآب وگل درنیامده. عیبی ندارد تو خوش باش پیش اربابت اینجا می‌مانم وهانیه را فاطمی بارمی آورم. همانطور که می‌خواستی. برای همان راهی که جان دادی. همیشه زنان بدحجاب راکه می‌دیدی غصه ات می‌گرفت. چقدر غیرت داشتی روی ناموس زن مسلمان. برای همین هم شدی مدافع حرم تا امنیت سرزمینت به یغمانرود. خوب می‌دانستی امنیت که به تاراج بود پشت سرش ناموس هم. منتظرت هستم تا به زودی همراه امام زمان (عج) با سپاهی از شهیدان رجعت کنی و دوباره روی ماهت را ببینم.