جمعه 9 آذر 1403

اژدهای اصلی در دوران بازنشستگی وارد می‌شود

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع
اژدهای اصلی در دوران بازنشستگی وارد می‌شود

به بیان دیگر، پایان مسیر قهرمان حقیقی آن است که به خانه برگردد و درگیر نبردی شود که نه علیه یک دشمن بیرونی، بلکه علیه هیولاهای درون خود اوست. اگر در این نبرد نهایی (که دشوارترین نبرد هم هست) برنده شوی، پیروزی حقیقی از آن توست.

زندگی موفق یعنی زندگی قهرمان‌ها. می‌خواهی در شغلت برنده باشی؟ اهدافت را مشخص کن، بکوش، رنج بکش، فداکاری کن، برنده شو، و پیروزمندانه بازگرد. پایان‌بندی جذابی است. اما پس از پایان چه؟ هیچ‌کس آنجایی که قهرمان‌ها کنار می‌کشند را روایت نمی‌کند. کنارکشیدن یعنی بازنشسته‌شدن. آرتور بروکس می‌گوید احساس سردرگمی بازنشسته‌ها دقیقا به همین خاطر است: بازنشستگی هیچ‌جایی در داستان قهرمان‌شدن ندارد، غافل از اینکه غول مرحله آخر در همین ایام به‌سراغ آدم‌ها می‌آید.

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، آرتور سی. بروکس در آتلانتیک نوشت:

زندگی یک نمایش‌نامه خاص دارد که بسیاری از ما، آگاهانه یا ناآگاهانه، آن را پذیرفته‌ایم. این نمایش‌نامه را می‌شود در بسیاری از داستان‌های خیالی محبوب دید. حداقل از نگاه بیرونی، شبیه آن زندگی‌هایی است که معمولا مردمان موفق دارند. این نمایش‌نامه را هم اغلب به نام «سفر قهرمان» یا «اسطوره یگانه» می‌شناسند.

ادوارد برنت تیلور، انسان‌شناس قرن نوزدهم میلادی، اولین کسی بود که سفر قهرمان را در ادبیات کشف کرد. او نشان داد که بسیاری از داستان‌های ماجراجویانه عالی در طول تاریخ تابع یک قاعده بنیادی‌اند. از داستان داوود در کتاب مقدس تا «جنگ‌های ستارگان» امروزی، این قاعده همه‌جا صادق است.

تصور کنید که این قاعده سه پرده دارد. پرده اول، دعوت به ماجراجویی است، جایی که قهرمان آینده داستان تحریک می‌شود تا کاری جسورانه انجام دهد، آن‌هم معمولا عمل به وظیفه‌ای مهیب است، مثلا مبارزه با جالوت یا امپراطوری. بخش دوم امتحان سخت است، جایی که آزمونی دشوار از قهرمان گرفته می‌شود و او باید کاری نشدنی را به انجام رساند، مثلا غولی را در میدان نبرد نابود کند یا ستاره مرگ را منفجر سازد.

پرده سوم پیروزی است، جایی که قهرمان از پس امر تقریبا محال برمی‌آید و فاتحانه بازمی‌گردد.

کارل یونگ روانکاو معتقد بود که افراد موفق عادت دارند زندگی‌شان را از دریچه این اسطوره ببینند. او نوشت: «آنکه هرگز با اژدها روبه‌رو نشده اصلا قهرمان نیست...

به همین منوال، فقط آنکه خطر کرده تا به نبرد اژدها برود و مغلوبش نشده، غنیمت می‌برد... او و فقط اوست که به‌راستی مدعی اعتمادبه‌نفس است چون او به مصاف وادی تاریک خویشتن خود رفته و بدین‌ترتیب خویشتنش را به چنگ آورده است».

حرف‌های یونگ در اینجا گویی نسخه روشنفکرانه حرف‌های آنتونی رابینز هستند: می‌خواهی در مسیر شغلی‌ات برنده باشی؟ پس باید مسیر قهرمان خاص خودت را طی کنی: اهدافت را تعیین کن، بکوش، رنج بکش، فداکاری کن، برنده شو، و پیروزمندانه بازگرد! پایان.

چه روایت دلچسبی، خصوصا اگر سخت‌کوش بوده‌اید و در زندگی به جای خوبی رسیده‌اید. مشکل این روایت کجاست؟ در پایان‌بندی‌ای که در زندگی واقعی رخ می‌دهد، پس از بازگشت فاتحانه. هیچ‌کس نمایش‌نامه‌ای برای آن پرده ننوشته است.

در هیچ دنباله‌ای از «جنگ‌های ستارگان» نمی‌بینیم لوک اسکای‌واکر تمام روز در خانه پرسه بزند، صدای داد و فریادش بلند شود چون کسی به ترموستات دست زده است، و ماجرای منفجرکردن «ستاره مرگ» را برای هزارمین بار برای نوه‌هایش تعریف کند، نوه‌هایی که با چشم‌های گرد از سر کلافگی به او زل زده‌اند.

صدالبته کسانی هستند که از بازنشستگی لذت ببرند، اما چون من مدت‌هاست درباره شادی در ایام واپسین عمر می‌نوشته‌ام، برخی از آن‌هایی که در ایام قبلی عمرشان موفق بوده‌اند سراغم آمده‌اند که بگویند بازنشستگی چه واقعه بی‌رحمی است: احساس ناشادی، بی‌هدفی و ملال بر آن‌ها چیره شده است.

آن‌ها، در جست‌وجوی چیزی که خب خودشان هم نمی‌دانند دقیقا چیست، تصمیم‌های بدی گرفته‌اند و در نتیجه ازدواجشان به فنا رفته است (این هم به تعبیر جامعه‌شناسان به پدیده «طلاق جوگندمی‌ها» منجر شده که در بازه 25ساله 1990 تا 2015 دو برابر شده است) یا تصمیم‌های ابلهانه‌ای در زمینه کسب‌وکار گرفته‌اند که به گمانشان اگر در دوران اشتغالشان بود چنان کاری نمی‌کردند. یکی به من گفت: «از وقتی که دیگر شاغل نیستم، احساس می‌کنم برای خودم غریبه‌ام».

مسیر قهرمان آن‌زمان عالی است که در میانه‌اش باشید. وقتی قوای شما رو به زوال می‌گذارند، مشکل ایجاد می‌شود چون دیگر نمایش‌نامه‌ای نیست که طبق آن پیش بروید. به‌ندرت پیش می‌آید کسی داستانی را که برای زندگی‌اش ساخته و پرداخته تغییر دهد. مردم خشمگین می‌شوند، و می‌کوشند زندگی‌شان را به هر ترتیبی که هست دوباره در آن پی‌رنگ داستانی جای دهند، که اغلب هم نتایج غم‌انگیزی دارد.

اما منشأ این خشم یک سوءتفاهم درباره مسیر قهرمان است. اگر تعریفی شبیه من از مسیر قهرمان ارائه شود که فقط سه جزء دارد، آخرین جزء حیاتی از نظر دور می‌ماند. جوزف کمبل، استاد ادبیات و مؤلف قهرمان هزارچهره1، اشاره می‌کند که در بسیاری از اسطوره‌های بزرگ، پس از پیروزی در نبرد، شاهد یک پیچ ماهرانه داستانی هستیم. او اسمش را «گذشتن از آستانه بازگشت» گذاشته است.

کمبل می‌نویسد: «قهرمان بازگشته برای تکمیل ماجراجویی خود، باید زیر فشار جهان دوام بیاورد. نخستین مسئله قهرمان پس از بازگشت این است که بعد از تجربه کامیابی‌ای که روحش را ارضا کرد، واقعیت را بپذیرد: شادی‌ها و غم‌های گذرا، ابتذال‌ها و زشتی‌های پرهیاهوی زندگی».2

به بیان دیگر، پایان مسیر قهرمان حقیقی آن است که به خانه برگردد و درگیر نبردی شود که نه علیه یک دشمن بیرونی، بلکه علیه هیولاهای درون خود اوست. اگر در این نبرد نهایی (که دشوارترین نبرد هم هست) برنده شوی، پیروزی حقیقی از آن توست.

[...] افراد موفق در واپسین ایام عمر خویش، که تسلیم غرور و امیال و دودلی‌های خود می‌شوند، کمابیش به دیگران آسیب می‌زنند و نام نیکویی را که به‌زحمت برای خویش دست‌وپا کرده‌اند از بین می‌برند.

منظورم کیست؟ منظورم آن مدیرعاملی است که گرچه می‌بیند عملکرد شرکتش رو به افول گذاشته، صندلی خود را رها نمی‌کند تا آنکه هیئت‌مدیره بالأخره او را کنار می‌زند. یا سیاست‌مداری که به‌جای پروراندن یک جانشین، در هشتادوچندسالگی به آخرین کارزار انتخاباتی‌اش وارد می‌شود و بدجور می‌بازد.

یا یک مثال نزدیک‌تر به خودم، پدرخانم عزیزم که پس از یک عمر اداره کسب‌وکار موفقش، همه پس‌اندازش را در یک شرکت غیرقابل‌اعتماد سرمایه‌گذاری آنلاین ریخت، شرکتی که ناگهان ناپدید شد.

گرچه کمتر کسی در زندگی‌اش راه سرراستی را پیش می‌رود که مسیر قهرمان به ما آموخته است، باز هم می‌توانید آن مسیر را یک چارچوب مفید برای تأمل پیرامون اهدافتان بدانید.

اول از همه، یک رؤیا داشته باشید و دنبالش بروید. دوم، به یاد داشته باشید که اگر اهدافتان واقعا ارزشمند باشند، دست‌یابی به آن‌ها بی‌زحمت نخواهد بود. یعنی در این ماجراجویی، رنج می‌کشید. پس آماده فداکاری باشید. سوم، اگر به اهدافتان رسیدید، از پیروزی‌تان لذت ببرید.

ولی پرده چهارم را فراموش نکنید: بوته آزمون شخصی. اگر از ایام بهار عمرتان جان به در ببرید، پیروزی‌هایتان ناگزیر رفته‌رفته رنگ می‌بازند، مهارت‌هایتان افول می‌کنند، و مشکلات زندگی بی‌خبر از راه می‌رسند. اگر سعی کنید آن شکوه و جلال را نگه دارید یا، وقتی که رنگ باخت، خودتان را به در و دیوار بکوبید، پیروزی‌هایتان بر باد می‌رود و یک پایان‌بندی ناشاد در مسیرتان رقم می‌خورد. اگر هنوز در میانه مسیر قهرمانی هستید، شایسته است هم‌اکنون تدبیری عملی بیندیشید تا بتوانید قوت و شخصیت حقیقی‌تان را در پرده آخر به نمایش بگذارید.

برنامه‌ای بریزید که ایام واپسین عمرتان را صرف خدمت به دیگران، مهربانی به خانواده و دوستان، و برجاگذاشتن اسوه‌ای نیک برای آن‌هایی کنید که هنوز در سه پرده اول مسیر قهرمانی خود هستند. شادی ایام بازنشستگی بسته به این است که چه روایتی را انتخاب می‌کنید.

پی‌نوشت‌ها: این مطلب را آرتور سی. بروکس نوشته است و در تاریخ 7 مه 2020 با عنوان «Why So Many People Are Unhappy in Retirement» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 1 تیر 1399 با عنوان «اژدهای اصلی در دوران بازنشستگی وارد می‌شود» و ترجمه محمد معماریان منتشر کرده است. آرتور سی. بروکس (Arthur C. Brooks) نویسنده و استاد سابق رشته کسب و کار و دولت، در دانشگاه سیراکیوز است و از سال 2014 برای نیویورک تایمز می‌نویسد. بروکس ده کتاب تألیف کرده است که از این میان می‌توان به کتاب جاده آزادی (The Road to Freedom) اشاره کرد. [...] بخش‌هایی از این نوشته حذف شده است.

[1] The Hero With a Thousand Faces [2] برگردان این بخش از ترجمه شادی خسروپناه (نشر گل آفتاب، 1392)، با اندکی دخل و تصرف، انتخاب شده است [مترجم].

__________________

بیشتر بخوانید؛

*س_*چرا و چطور انگلیسی را یاد گرفتم _س* *س_*اتاق کارهای باز؛ جذاب و احمقانه _س* *س_*حقه تصویر بدنی مثبت_س* لینک کوتاه: asriran.com/0035Cf