تشنه برون آمدی از موج آب
حسین شریعتمداری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:
امروز اگر چه روز میلاد است اما، گویی کتاب شهیدان کربلایی باید از پایان خوانده شود و اینگونه است که؛
1- ریگهای صحرا زیر تابش آفتاب به گلولههای آتشین تبدیل شده بود. هوا داغ و تبدار بود. آتشی در میان نبود اما چشمها از شدت گرما، هوا را آلوده به دود میدید. تیره و تار! تشنگی امان همه را بریده بود، زنان بیشتر و کودکان از زنان هم تشنهتر. چند روزی بود که حرامیان آب را بر اردوگاه حسین(ع) بسته بودند. ابوالفضلالعباس(ع)، سپهسالار سپاه امام حسین(ع)، رفته بود تا محاصره فرات را بشکند و با آبی که میآورد تشنگان را سیراب کند. عباس در سپاه دشمن هماوردی نداشت. صف درهم فشرده و پُرشمار سپاه دشمن را شکافت، به فرات دست یافت و بر کناره آن نشست تا مَشکهایی را که با خود آورده بود پُر آب کند. عباسبن علی(ع)، خود نیز از تشنگی میسوخت. حالا که به آب رسیده بود، مشتی از آب را که در آن هنگامه گواراترین نوشیدنی در سراسر جهان بود برگرفته و به دهان مبارکش نزدیک کرد. آب حیات بود. اما، عباس را چه میشود؟! چرا در نوشیدن درنگ میکند؟ مگر تشنه نیست؟ البته که هست. پس درنگ چرا؟ شاید میخواهد لذت نوشیدن آب را بیشتر بچشد؟ احتمال دور از انتظاری نبود. آنهم در اوج آن تشنگی که امانش را بریده بود!... ولی درنگ عباس به درازا کشیده است! عباس زود باش! درنگ جایز نیست. سپهسالار تشنه حسین! مگر نمیدانی که حرامیان به خونت تشنهاند؟ هر لحظه ممکن است سر برسند! عباس اما، انگار سودای دیگری در سر دارد. مشت آبی را که به دهان مبارکش نزدیک کرده بود، فرو ریخت... چرا چنین کرد؟! او سپهسالار لشکر حسین است. عقل و شرع و منطق همه یکصدا به نوشیدن حکم میکنند. پس چرا آب را نمینوشد؟!...
یَلام البنین(س)، فرزند امیرالمؤمنین به یاد حسین و یاران و زنان و کودکان تشنهاش افتاده است. اما، یک مشت آب در مقایسه با امواج خروشان فرات، فقط قطرهای از دریاست. یعنی هیچِهیچِهیچ است... ابوالفضل سپهسالار سپاه است. اگر سیراب شود بر تاب و توانش افزوده میشود و برای انجام ماموریتی که بر عهدهاش است، توان بیشتری خواهد داشت... اما چرا از نوشیدن چشم پوشید و مشت آب را به فرات باز گردانید؟! چرا؟!...
کار عباس عاقلانه است، اما فراتر از عقل ما... آنجا باید از عقل محاسبهگر، دست شست. آنجا «پای استدلال چوبین» است و «سخت بیتمکین»! آنجا باید از ژرفای دل زبان به ملامت عقل معاش گشوده و به اعتراف نشست که: «آزمودم عقل دور اندیش را... بعد از این دیوانه سازم خویش را»...
2 - زمستان سال 1357 است. کارکنان شرکت نفت در حمایت از انقلاب و برای پیشگیری از صدور و غارت نفت، دست به اعتصاب زدهاند. نفت به سختی در دسترس بود. در ایران اگرچه «به کوری چشم شاه، زمستان هم بهار بود» ولی امام راحل ما -رضوانالله تعالی علیه - در سرمای آن روزهای نوفل لوشاتو دستور داد بخاری اتاقش را خاموش کنند و در پاسخ به پرسش همراه با حیرت اطرافیان، فرموده بود «وقتی مردم ایران با کمبود نفت روبهرو هستند و این سختی را به خاطر اسلام و انقلاب تحمل میکنند، نمیتوانم از محل گرم و دور از سرما برخوردار باشم».
3- حضرت آقا نگاهی به ظرف غذا که میزبان برایشان آورده بود انداخت و خطاب به او فرمود؛ ظرف را از جلوی ایشان بردارند! میزبان با تعجبی آمیخته به نگرانی پرسید؛ ایرادی در آن است؟ حضرت آقا ضمن تشکر از میهماننوازی ایشان فرمودند؛ نه، این روزها قیمت گوشت خیلی بالاتر از آن است که بسیاری از مردم توان خرید آن را داشته باشند. من نمیتوانم از غذایی که حاوی گوشت است استفاده کنم.
4- حاج قاسم عزیز ما، شهید سلیمانی در بخشی از نامه به دخترش مینویسد: «دخترم خیلی خستهام، 30 سال است که نخوابیدهام، اما دیگر نمیخواهم که بخوابم. من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرأت برهم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من، آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان، تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است، حسینم و رضایم است، از من چه توقعی دارید. نظارهگر باشم؟ بیخیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی کنم.»
5- سال 1361 بود. دقیقاً در همین روزها. 22 بهمن ماه. شهید ابراهیم هادی همراه بر و بچههای گردانهای کمیل و حنظله در کانال فکه به محاصره دشمن درآمده بود. آتش دشمن سنگین و طاقتفرسا بود. محاصره 5 روز ادامه داشت. از دشمن آتشباری سنگین و از ابراهیم هادی و یارانش مقاومت بیامان و جانانه... سرانجام حلقه محاصره تنگتر و تنگتر شد. برو بچههای گردان به ابراهیم اصرار میکردند که در سایه مقاومت آنها از حلقه محاصره بیرون برود. استدلال محکمی داشتند، هرچه باشد تو جنگ آزموده و کارآمدی. باید بروی... شهید ابراهیم هادی اما، ایستاد. آنها که بازگشته بودند میگویند از یکسو آر پی جی شلیک میکرد و از سوی دیگر پشت تیربار مینشست و... و در فرصت برخاسته از مقاومت، یارانش را به عقب فرستاد و... پیکر مطهرش هنوز باز نگشته است...
6 - و... و... و... شمار آنها بیرون از شمار است... انقلاب اسلامی اینگونه است که ماندگار است...
میلاد ابوالفضل العباس علیهالسلام مبارک باد...