تمپوی خفهکننده کربن و آدرنالین

«الماسهای تراشنخورده» ششمین اثر بنی و جاش سفدی، دو برادر برخاسته از سینمای تجربی نیویورک، حکایتگر کوششهای هرروزهی یک جواهرفروش درگیر در مخاطرات مالی و خانوادگی است، این فیلم به دلیل انسجام و سبک خاصش و بازی شایان توجه آدام سندلر از جمله آثار شاخص سینما در سال گذشته لقب گرفت.
روزگاری که برادران لومیر از خروج عجولانهی کارگران کارخانه و ایستگاه قطار فیلم میگرفتند، آن میزان استرس جامعهی صنعتی، هیجانی مفید و انگیزشی برای کارگران و محرک کارآمدی آنان در چرخهی اقتصاد نوظهور متکی به سرمایهداری تلقی میشد. امروز که بعد از صدوبیست سال برادران سفدی دوربینشان را در نیویورک به راه انداخته و تقلاهای سراسیمهی یک دلال جواهر و عتیقه به نام هاوارد را به تصویر کشیدهاند، آن هیجان عمومی مدتها است که از سطح بهینه تجاوز کرده و به تهدیدی همهجانبه بدل شده است؛ چرا که عجلهی چنین شهروندانی همچون سابق از سر احتیاج و مسئولیت نیست بلکه جایش را به اضطرابی کاذب ناشی از اعتیاد به استرس و هیجان طمعورزی داده است. این باگ نظام سرمایهداری مولود نامیمون تعلق بیش از هفتاددرصد گردش مالی جهان به بخش غیرمولد و سیطرهی هولناک «اقتصاد عصببنیان» (Neuroeconimcs) در دنیای امروز است. بازارهای مالی بیدروپیکری که هر روز پیچیدهتر و بیقاعدهتر میشوند و سفتهبازیهای شبهقماررا به امید ثروت یکشبه رواج میدهند و پولهای بادآورده آنها نیز صرف زرقوبرقهایی چون اسپانسرینگ سلبریتیها میشود که سرریزش در نهایت آتش طمع عمومی را شعلهور میکند، چنانکه پول نقد کوین گارنت، هاوارد را به مسیری بیبازگشت کشاند. این سازوکار مخرب پایهی اصلی هشدارهای متفکرانی چون نوام چامسکی است که در صورت استمرار این چرخه، شهروندان را بیش از پیش برای انطباق پذیری با نرمهای مستعجل جامعه به بیحسی محیطی و تصمیمات پرخطر کشانده و سرانجامی چون فروپاشی حیات اجتماعی و نزول تمدن نخواهد داشت، فرآیندی که فیلم الماسهای تراشنخورده (Uncut Gems) تشریح مناسبی از آن در اختیارمان قرار داده است.
امتیاز فیلمنامهی Uncut Gems نسبت به اثر قبلی برادران سفدی GoodTime تقلیل عنصر حادثه و شانس و افزایش دز ارادهی شخصیت در پیشروی روایت است؛ هاوارد در ظاهر چارچوب یک زندگی شایسته را داراست، ثروت و مکنت کافی دارد و به هنجارهای اجتماعی و خانوادگی خود پایبند است اما به لطف نقشآفرینی درخور آدام سندلر که با نگاه مات و صدای مونوتونش انگار هیچ واقعهای او را از عمق وجود شادمان، هیجانزده یا غمگین نمیکند، به حالتی از بیمیلی و کرختی رسیده است که حتی لزومی نمی بیند تگ لباسش را بکند. پس قابل باور است که هرپولی به دستش میرسد به جای اینکه با آن بدهی قبلیاش را سروسامان دهد قمار بعدی را رقم میزند، در واقع این کاراکتر بهرغم ملاحتش بهمثابه یکی از قربانیان سازوکاری که در بالا اشاره شد، در پی آرامش و استقرار نیست، بلکه غرق در روزمرگی شتابناک و میان هیاهوی زنگ تلفنها و ارتباطات و درگیریها اعتیادش به اضطراب و فشار عصبی را سیر میکند.
هر رویکرد دیگری غیر از پرداختی که برادران سفدی به کار گرفتهاند این قصه را دچار تناقض منطقی یا دافعه مخاطب میکرد، ولی تمپوی مرعوبکنندهی مسلط بر لحن فیلم (با ضرباهنگی برگرفته از ریتم الاسدیزده سینمای دهه هشتاد؛ به ویژه بعد از ساعتهای اداری اسکورسیزی) بهواسطهی بهکارگیری حاشیهی صوتی میگرنزای ناشی از حجم زیاد همهمه و تراکم آمدوشدها و دادوفریادهای پیرامونی، نمونه اعلایی از یک تکنیک است که با اتخاذ شدن در بستر مناسبش، یک فرم سینمایی در خدمت محتوای اثر را شکل داده است. فرمی که نهتنها منطق درونی قصهی تصمیمات خودخواهانه و نسنجیدهی این قمارباز عجول را منطقی جلوه میدهد، بلکه سمپاتی بیننده را نیز چنان برمیانگیزد که به جای ملامت هاوارد بابت حرصزدنهایش، او را در مخمصهی طلبکاران جورواجور که خودخواسته برای خودش ساخته، از نزولخواران ریشهدار جهود تا گنگهای مهاجر، همراهی کند.
در شوک پایانی فیلم، پاداش تحمل این رولرکاستر سرسامآور برای همگان محفوظ است: قبل از همه برای هاوارد که با لبخندی به لب از این دور باطل خلاص شده و سر پرشورش با پیوستن به ابدیت الماسهایش آرام میگیرد و هم برای تماشاگری که با فروکش کردن آدرنالین ترشحشده حین تماشای الماسهای تراشنخورده، گویی وزنهی سنگینی را زمین می گذارد، وزنهای به سنگینی یکی از بهترین فیلمهای سال.
*س_برچسبها_س*