شنبه 10 آذر 1403

خانه روزنامه نگاران جوان چرا تاسیس و زائری چرا بازداشت شد؟

خبرگزاری ایرنا مشاهده در مرجع
خانه روزنامه نگاران جوان چرا تاسیس و زائری چرا بازداشت شد؟

تهران - ایرنا - حمیدباباوند روزنامه نگار می گوید: زائری به خاطر آن نامه‌های معروف که خودش هم قبلا جریانش را تعریف کرده است بازداشت شد. آن روزها خیلی دقیق نمی‌دانستیم که این نامه‌ها چیست و از کجا می‌آید. خود آقای زائری مطلب را آماده می‌کرد و به نشریه می‌داد.

حمیدباباوند جانشین مدیرمسئول و سردبیر ارشد محتوایی مجلات موسسه همشهری در 1387 تا 1392بوده است. او همچنین سردبیری مجله مهر حوزه هنری و روزنامه تهران امروز را به عهده داشته است. باباوند همچنین کارشناس و مجری مجموعه تلویزیونی هنگام درنگ (مختارنامه) در سال های 1388 تا 1389 بوده است.

گفت و گوی پروژه تاریخ شفاهی رسانه های ایران ایرنا با او در پی می آید:

ایرنا: چه شد که به روزنامه نگاری علاقمند شدید؟

باباوند: روزهای جنگ بود. بمباران که می‌شد، می‌خواستیم برویم و سر دربیاوریم که چه شده است. فهمیدم که اگر خبرنگار باشم، راحت می‌توانم وارد شوم. از همان روزها و همین‌طوری به روزنامه‌نگاری علاقه‌مند شدم. گذر از کودکی هم‌زمان شد با پایان جنگ. نوجوان بودم و درگیر مسائل اجتماعی با محوریت عدالت، احتمالا مثل همه‌ی نوجوانان این سرزمین و البته حوزه‌ی اخلاق و آداب که باز هم بین نوجوانان فراگیر است. این دغدغه‌ها در کنار همان علاقه‌ای که امروز بچه‌های ما را تبدیل به شاخ اینستاگرام می‌کند و فردا احتمالا فعال رسانه یا پلت فرم‌های دیگر، باعث گرایشم به سمت نوشتن و نشر شد. معلم‌های خوبی داشتم. آقای قائم‌خواه معلم انشای دبیرستان‌مان یکی از آن بهترین‌ها بود. مدل کارش این بود که موضوعی می‌داد. باید تحقیق می‌کردیم و می‌نوشتیم. تاکید داشت فقط روی برگه بنویسید نه توی دفتر. بعد انشاها را می‌برد و می‌خواند و به ترتیب بهترین انشاء را 20 می‌داد و بقیه را به تناسب آن. من فقط یک بار 19 شدم که همان یک بار هم حسابی روحیه‌ام را خراب کرد. آقای قائم‌خواه یک بار ما را به تماشای فیلم نیاز علی‌رضا داودنژاد برد و نوشته‌ی آن جلسه‌مان شد، نقد فیلم. ایشان لطف کرد و چون از متن من خیلی خوشش آمده بود، آن را به یکی از دوستان مطبوعاتی‌اش داد برای انتشار. به من گفت منتشر شده اما خودم هیچ وقت ندیدم کجا و چطور بود. قرار بود یک نسخه از مجله را دوستش برایش بیاورد که اتفاق نیفتاد احتمالا. آن ایام هفته‌نامه‌ی امید جوان که فکر می‌کنم آقای سیاوش پورقاسمی مسئولیتش را به عهده داشت، به خاطر حواشی فوت آقای سیداحمد خمینی حسابی معروف شده بود. باز از طریق آقای قائم‌خواه و یکی دیگه از دوستانم با این هفته‌نامه آشنا شدم. با آنها تماس گرفتم و به دیدن‌شان رفتم. چند تایی مطلب نوشتم و قرار شد یک گزارش برای‌شان بنویسم. رفته بودم برای مصاحبه توی پارک‌شهر سراغ افراد. شما فکر کن با کیف سامسونت رفته بودم که گزارش بگیرم. با دختر خانمی داشتم مصاحبه می‌کردم که انتظامات پارک آمد سراغم و فکر کرد مشغول شیطنت‌های نوجوانانه هستم. داد زد که برو و منم با اعتماد به نفس گفتم که خبرنگارم و دارم گزارش می‌گیرم که خوب از همان وقت‌ها اطلاع‌رسانی جرم بود. بنابراین آمدند و بردندم به دفتر حراست. با دفتر مجله تماس گرفتند و کسی پاسخ نداد. شانس آوردم چند نسخه هفته‌نامه توی کیفم بود. رهایم کردند به شرط این که دیگر مصاحبه نکنم. این حوزه‌ی نوشتن بود اما از آن طرف بگویم که بچه که بودم یک دوربین یاشیکای کامپکت داشتیم. عمه‌ام آن را برای عروسی دوستش قرض گرفت. ظاهرا دوربین به دلیلی گیر می‌کند و آقای داماد زحمت می‌کشد و با فشار وسیله‌ی جلو بردن فیلم را می‌شکند. من تا سال‌ها این دوربین را می‌گرفتم و از کادر جادویی آن به اطراف نگاه می‌کردم و دکمه دکلانشورش را می‌زدم. یک روز دایی و پسرخاله‌ام نشسته بودند و با دوربین زنیتی که تازه وارد ایران شده بود، سر و کله می‌زدند. گفتم من عکاسی بلدم. دایی‌ام خیلی تعجب کرد و بعد از چند تا سوال متوجه شد که عکاسی برایم فقط نگاه کردن از پشت ویزور است. تحویلم نگرفتند و خیلی بهم برخورد. از همان روز رفتم و شروع کردم سر و کله زدن با دوربین البته از بین کاغذها. کتاب خواندم. مجله عکس که آن زمان مرجع خیلی جذابی بود را تا مدت‌ها می‌خریدم و می‌خواندم، گاهی با دوربین پسر خاله‌ام یکی دو تا عکس می‌گرفتم تا این که بالاخره پدرم برایم یک دوربین زنیت 122 خرید. آقای منوچهر اکبرلو مسئول بخش هنری آموزش و پرورش منطقه 11 بود. یکی از معلم‌های بی‌نظیر زندگی‌ام که این روزها با هم دوست هستیم. با حمایت‌های ایشان عکاسی را کمی جدی‌تر دنبال کردم و با حمایت همان دوستی که عرض کردم از طریق او هفته‌نامه‌ی امید جوان را شناختم؛ به واحد عکس حوزه‌ی هنری متصل شدم. آقای حسن بشارت‌نیا آن روزها قائم مقام رییس واحد عکس بود و حسابی کمکم کرد. البته این کمک‌ها همه در مسیر ارتباط با آن مجموعه بود. آقای احمد ناطقی آن روزها رییس این واحد بود که خیلی اخلاق خوبی نداشت. شاید زیادی سخت‌گیر بود. همان روزها خانه عکاسان ایران را راه انداختند و کمی بعد اولین دوره‌ی آموزش عکس را برگزار کردند. در امتحان ورودی این دوره شرکت کردم و نفر اول شدم و با تخفیف 50 درصدی ثبت‌نامم کردند. البته دوره آن طور که باید نبود و خیلی کمکم نکرد اما با آقای مجید ناگهی یک معلم خوب دیگر آشنا شدم و دوست شدیم. عکاسی زمینه‌ساز ورودم به فضای حرفه‌ای مطبوعات شد. چون بعد از ارتباطم با واحد عکس، با مجله‌ی سوره‌ی نوجوانان آشنا شدم و به عنوان نوجوان علاقه‌مند شروع کردم به همکاری با آنها و اولین مطالبم آن‌جا منتشر شد. اما اولین کار حرفه‌ای که در مطبوعات گرفتم؛ در مجموعه‌ی خانه روزنامه‌نگاران جوان به عنوان عکاس بود.

ایرنا: آشنایی‌تان با خانه روزنامه‌نگاران جوان و آقای زائری چطور صورت گرفت؟ باباوند: آقای جواد جزینی معلم خوبم در داستان‌نویسی قرار بود ویژه‌نامه‌ی روزانه‌ی نمایشگاه کتاب را برای خانه‌ی روزنامه‌نگاران جوان در سال 74 دربیاورند. به من گفتند تو بیا برای عکاسی. بعد آقای جزینی این کار را انجام نداد اما من را معرفی کرد و رفتم برای کار در خانه‌ی روزنامه‌نگاران که آن روزها دفترش در انتهای خیابان مطهری بود. اتفاقا فهمیدم که آقای زائری همان مجری برنامه‌های شبی با قرآن در مسجد شارعی بود. آن ویژه‌نامه برای من بسیار خاطره‌انگیز بود چون از یک طرف برای خانه عکاسی می‌کردم از آن طرف داشتم با مجلات رشد (آقای حمزه‌زاده) کار می‌کردم. بسیاری از نویسندگان و شاعران می‌آمدند و می‌رفتند اما آن جا یک عکس خاطره‌ساز از مرحوم قیصر امین‌پور گرفتم که به نظرم عکس خاص و خوبی است. یک نسخه از عکس را برادرم که شاعر بود و با خانه‌ی شاعران و انجمن شاعران جوان به گمانم رفت و آمد داشت؛ برد و داد به خود آقای امین‌پور. نمی‌دانم عکس چطور به دست طراح جلد کتاب‌شان در نشر افق رسیده بود که بعدها از آن استفاده کردند. این عکس را خیلی دوست دارم؛ چون آقای امین‌پور را دوست داشتم. بعد از آن نمایشگاه خانه‌ی روزنامه‌نگاران دفتری در خیابان فجر کوچه‌ی رو به روی بیمارستان جم گرفت. برای هفته‌ی دولت یک ویژه‌نامه منتشر می‌شد و دوباره عکاسی‌اش با من بود. بعد هم اولین نشریه را در خانه به نام یادفهمیده‌ها منتشر کردم که کار طراحی‌اش با مسعود شجاعی طباطبایی بود. کمی هم فکری کردیم و پلاک و چفیه‌ای را اسکن کرد و بعد از اصلاح که زمان زیادی می‌برد توی آن مجله استفاده کرد و از آن به بعد این یک تم ثابت در نشریات با موضوع بسیج و دفاع‌مقدس شد. آن روزها قرار بود این را به حساب پیش‌شماره‌ی هفته‌نامه‌ی خانه بگذاریم اما می‌دانید که همه‌ی تصمیم‌ها در ایران خیلی زود تغییر می‌کند. این تصمیم عوض شد اول یکی از دوستان بزرگوار مامور شد تا هفته‌نامه‌ی خانه را با تعدادی نوجوان منتشر کند اما آن تصمیم هم تغییر کرد و در نهایت آقای شامانی به عنوان سردبیر به مجموعه آمد و هفته‌نامه‌ی خانه را منتشر کرد.

ایرنا: آقای زائری چرا بازداشت شد؟ باباوند: به خاطر آن نامه‌های معروف که خود آقای زائری جریانش را تعریف کرده است. آن روزها خیلی دقیق نمی‌دانستیم که این نامه‌ها چیست و از کجا می‌آید. خود آقای زائری مطلب را آماده می‌کرد و به نشریه می‌داد. البته من در آن روزها به خاطر مساله‌ای که برایم اتفاق افتاده بود؛ بیرون رفته بودم.

ایرنا: مقداری درباره تاسیس خانه روزنامه نگاران جوان و فعالیت آن بفرمایید؟ باباوند: من خبر تاسیس خانه‌ی روزنامه‌نگاران را در مجله‌ی رسانه دیدم. زمانی که به مجموعه اضافه شدم. روزهای اول کارش بود. دو تا اتفاق مهم در کنار هم قرار داشت. آقای اشعری به عنوان معاون مطبوعاتی به این کار اعتقاد داشت و حمایت خوبی می‌کرد. از آن طرف همه‌ی نیروها جوان بودند و پر انرژی. واقعا در آن دو سال به اندازه‌ی ده سال مجموعه‌های مشابه کار انجام شد البته یک از خاصیت‌های کارهای تاسیسی معمولا همین است. هدف خانه‌ی روزنامه‌نگاران این بود که همه‌ی بچه‌هایی که علاقه دارند بتوانند وارد کار نوشتن و روزنامه‌نگاری بشوند.

ایرنا:. هفته نامه خانه چرا تاسیس شد؟ چه کسانی از افراد تحت آموزش روزنامه نگاری این هفته نامه، بعدها در مطبوعات به شهرت رسیدند؟ باباوند: طبیعی بود که مجموعه‌ی خانه یک نشریه برای نوجوانان داشته باشد. آن روزها روزنامه‌ی آفتابگردان در زیرمجموعه‌ی همشهری منتشر می‌شد. از آن طرف مجموعه‌ی آموزش و پرورش و کانون اهل این کارها نبودند. اساسا این کار را مخل نظم و ترتیب موجود می‌دانستند یک جورهایی. اول بنا بود خانه نشریه‌ای باشد که تحریریه‌اش نوجوانان هستند اما به نظرم در عمل شدنی نبود. در نهایت یک تیم حرفه‌ای آمدند برای انتشار هفته‌نامه‌ی خانه. آقای شامانی سردبیر بود. مناف یحیی‌پور مدیر داخلی بود و علی‌اصغر سیدآبادی دبیرتحریریه تا جایی که یادم هست. عرفان نظرآهاری، مهران بهروزفغانی، جواد کاظمی، فرناز قاضی‌زاده، مجید سعیدی، شقایق قندهاری، سعیده اسلامیه و چند نفر دیگر. البته اینها جوان‌هایی بودند که آن روزها کمتر از امروز شناخته شده بودند. فریدون موسوی و علی مریخی هم سن و سال‌دارتر بودند. از بچه‌هایی که توی دوره‌ها بودند و بعدها معروف شدند تا جایی که یادم هست شاهده یوسفی، نغمه دانش‌آشتیانی، حسین جاسب، پناه فرهادبهمن، مرتضی توکلی، یاسر احمدوند و برادرش بودند.

*س_برچسب‌ها_س*