رونق «بنجلسازی» در شبکه نمایش خانگی / سیروس مقدم چگونه یک «جزیره» را نابود کرد؟! + عکس
ظاهرا بعد از بازسازی مناسبات اقتصادی بیمارگون در جامعهی ایران و شکلگیری یک طبقهی نوکیسهی اشرافی، حال سینما و نمایش خانگی وطنی به دنبال تبلیغ تصویر جعلی «آشتی طبقاتی» به سبک سینمای هند است.
سرویس فرهنگ و هنر مشرق - سهیل صفاری: مجموعهی نمایش خانگی «جزیره» (فیلیمو) به روشنی نشان داد که مقدم فیالواقع آب ندیده بود، وگرنه در ساخت سریالهای «آبگوشتی» ده تا منوچهر هادی را در قوطی میکند. احتمالا آقای مقدم یک استعداد نامکشوف در بنجلسازی داشتهاند که زیر برخی استانداردها و قید و بندهای سازمانی (تلویزیون) پنهان مانده بود و حالا که دریچهی نمایش خانگی باز شده تا هر آن چه دل تنگش می خواهد بگوید، نتیجه آن، مجموعه کپیکاری سهرگهی هندی - ترکیهای - کلمبیایی با عنوان حماسی «جزیره» شده است.
از کجای این شاهکار بگوییم که حق مطلب ادانشده باقی نماند؟
پیش از هر چیز باید گریزی بزنیم به نامگذاری سوپرهنری که در سریالهای نمایش خانگی باب شده است. «شاهد شاهنگ»، «ارشد شاهنگ»، «صحرا صراف»، «گلرخ خوبان»، و... در سریال «جزیره» نگارنده را ناخودآگاه یاد آخرین فیلم بهرام بیضایی یعنی «وقتی همه خوابیم» انداخت که تلاش وسواسگونه بیضایی برای نهادن نامهای سره و وزندار، شخصیتهایی با نامهای ثقیل و نچسبی چون «شایان شبرخ»، «نیرم نیستانی»، «پرند پایا»، «چکامه چمانی»، «نجات شکوندی» و... رقم زده بود. این نوع نامگذاری نه تنها قشنگ و خوشآهنگ نیست، که صرفا رنگ و لعاب قلابی و «جلافت» این آثار پارودیک را بیشتر می کند.
انتخاب لوکیشن کیش به عنوان جغرافیای اصلی فیلم یا سریال، برای خود عالمی دارد. هم فال است و هم تماشا، هم فیلمسازی هم بیزینس هم تبلیغات هم تفریح. نماهای هلی شات توریستکش از کیش و دور دور بازی با شاسی بلند... فضل تقدم این نوع رپرتاژسازی توریستی از کیش به اسم فیلمسازی، از آن خانم آزیتا موگویی و فیلم «ایده اصلی» (1397) است، اما «جزیره» از منظر یک روایت آبدوغخیاری از اشرافیت نوکیسهی عقدهای در بستر نماهای مثلا کارتپستالی و توریستپسند از کیش الحق و الانصاف یک سر و گردن از ایده اصلی بالاتر می ایستد. دوربین سیروس مقدم همچون «ندید و بدید» ها روی آب و رنگ و رستورانهای لوکس و قایق تفریحی می چرخد و به زور می خواهد «لاکچری» بودن فضا و «خفن» بودن کاراکترها را به مخاطب حقنه کند.
اما از بازیگری...
انصاف باید داد وقتی فیلمنامه به معنای واقع کلمه سطح پایین باشد، از بازیگر کار چندانی برنمی آید، حتی اگر آن بازیگر، استاد اکبر زنجانپور باشد و البته ضربه بزرگی به اعتبار هنری بازیگران هم هست.
السا فیروزآذر (در نقش ماهک) هیچ گاه، حتی به معنای مُضیق و اقل کلمه، بازیگر نشد و تا الان هم حضورش در سینما مرهون خالهی محترم (سرکار خانم تهمینه میلانی) بود. با هر دید و نگاهی، هر اندازه خطاپوش و ستار العیوب، حضور او افتضاح است (از لفظ حضور استفاده کردیم چون اسم کاری که خانم فیروزآذر در سریال می کند، «نقشآفرینی» نیست).
حسام منظور، بازیگر کاربلدی که عقبه تئاتری خوبی دارد و از جذابیت و وقار مردانهی خاصی برخوردار است، موقعیت ترحمانگیزی در نقش «سعید» پیدا کرده است، چرا که ابدا دلقکبازی و شلنگ تخته انداختن بلد نیست وخب نقش او کلا مضحکه است. حسام منظور قربانی بزرگ سریال است.
دکتر امید روحانی هم نقش عزتالله رمضانیفر در فیلمهای دهه شصت را پیدا کرده که در هر سریالی (اعم از تلویزون و نمایش خانگی) «حضورکی» به هم می رساند. کم مانده آقای دکتر با ربدوشامبر خانگی سر صحنه حاضر شود، چرا که ظاهرا لاینقطع مشغول نقشآفرینی است. حضور امیر کاظمی (در نقش امیرحسین) اصولا جدی گرفتن کار را سخت می کند. ظاهرا او قرار است «علی صادقی» جدید سینمای ایران باشد.
و لیکن حضور گادفادروار محمدرضا فروتن در نقش شاهد شاهنگ اصلا چیز دیگری است.
تعارف را باید کنار گذاشت؛ بهترین نقش آفرینی فروتن همان حضورش در یک قسمت از سریال «سرنخ» به کارگردانی پوراحمد در سال 76 بود و پس از دوران اوج «جوان اولی» در دهه هفتاد به جز حضورش در «شب یلدا» (کیومرث پوراحمد)، عملا تکرار مکرر تیپ پسر چشمگربهای صداقشنگ بوده است که آشکارا از صدای اغواگرانهی خود لذت می برد. اما در «جزیره»، فروتن جوری رفتار می کند که گویی همه به او حق «مرسی که هستی» بدهکارند، چنان که حتی موقع غذاخوردن هم عینک دودی به چشم دارد. با ناز و اطوار حرف زدن او در «جزیره» و بازی عجیب او با لب و دهان خود موقع سخن گفتن، به شدت عصبیکننده است.
میترا حجار (مهشید) تمام شده در دهه 80 قرار است با دوپینگ دوستان در سینما دوباره احیاء شود، اما خب، وقتی مایه و ملات بازیگری در وجود کسی نباشد، از دوپینگ دوستان هم کاری برنمی آید. ماجرای از رو خواندن او سر صحنه همین سریال هم که تا چند روز سوژه طنز فضای مجازی بود. او در جایی از سریال به ارشد می گوید:
"ببینم مطمئنی شخصی!؟ که دیدی گلرخ خوبان بوده؟ "
حقیقتا این نحوه مکالمه ایرانیها در سال 1400 است؟
اشکان (شهروز دلافکار) که گویی فقط یک کلاهگیس لَختِ بیمزه بر سر کرده و از وسط سریال «قورباغه» به «جزیره» پریده، چرا به صحرا سرویس می دهد؟ چرا خود را موظف می داند که جواب سوالات این جوجه خبرنگار را بدهد؟
زهیر یاری و کاظم سیاحی هم بنا بوده با حضور خود، بمب انرژی و گرما و لبخند به «جزیره» تزریق کنند، اما تنها درجه انجماد سریال را چند درجه پایینتر آوردهاند. کارکرد این زوجهای مذکر، این بیکارههای علاف با شوخیهای یخ، چیست؟ در سریال خسوف هم چنین زوج مذکر شکرپاشی بودند که یکسره در حال لمباندن در کافه بودند و تند تند چیزهایی را در لپتاپ تایپ می کردند که مثلا هکرهای خفنی هستند!
عنوان فرعی «جزیره» می توانست این باشد: «لاکچری بازی آقای ماکانبند»!
سلبریتیزم زرد پررنگ (مایل به رنگی دیگر) منجر به این می شود که امیر مقاره همچون بت عیار یا طاووس علیین شده وارد رستوران می شود و عارف و عامی به پایش برمی خیزند. زنندهتر آن که مجموعهای زنان گرد او و برای اتصال به او با هم به رقابت برخاستهاند که گویی قرار است حرمسرای ارشدی تاسیس شود.
اما سریال کمدی - سیاهبازی «جزیره» فرازهای طنز کم ندارد، به ویژه وقتی جملات گنده گنده بر دهان ادمها بیربط می گذارد. ارشد (امیر مقاره) خطاب به بادیگارد خود می گوید:
"حق با تو بود، من به دنیا اومدم برای جنگیدن!؟ "
هر کسی نداند فکر می کند این جمله را «ماکسیموس» (راسل کرو) در فیلم «گلادیاتور» خطاب به «کومودوس» (واکین فینیکس) گفته است، اما جمله از زبان همین آقا ماکانبند با دندانهای لمینت شده و پوست برنزه شده است.
یا صحرا صراف خطاب به امیرحسین (امیر کاظمی) می گوید:
"آره... ارشد شاهنگ جلال و جبروت داره..."
به نظر میرسد که سریالسازان قصد ندارند دست از این «شرکتبازی» بردارید. اصولا داشتن یک شرکت خفن، با دفتر و دستک آنچنانی و قطار قطار منشی و بادیگاردِ کمربسته به خدمت، جزو ملزومات اصلی فیلمنامهنویسی برای سریالهای نمایش خانگی است، چون به خوبی امکان دونکورلئونهبازی را به کاراکترها می دهد. با این تفاوت که کسب و کار خانوادگی دون کورلئونه و پسران در «پدرخوانده» یکی از ستونهای اصلی درام است و موتور محرکه داستان را شکل می دهد، اما «شرکت» در سریالهای وطنی یک جور خالهزنکبازی دستجمعی به همراه نمایش زرق و برق و اطوار بچهپولداری است. راستی حیف است این فراز طنز از سریال از قلم بیافتد:
شاهد: همه ما می دونیم که ماهک آمادگی ورود به سطح اول بیزینس رو نداره» (با اختلاف طنزترین جمله در کل سریالهای 1400، کدوم بیزینسسس!؟)
البته یک روش مثلا خلاقانه (اما در واقع ترحمآور) برای این که بگوییم سریال ما و کاراکترهایی که خلق کردیم با دیگر سریالها و کاراکترها این است که اینسرتی از جلد کتابهای ضخیم در دست شخصیتهای اثر نشان دهیم که صحرا و ارشد خیلی خیلی فرهیخته هستند، یا بدون هیچ دلیل و بهانهای بحث درباره یک تابلوی نقاشی را در دهان ارشد بگذاریم یا از زبان صحرا اشارهای بیربط به راخمانینوف (آهنگساز و پیانیست برجسته روسی قرن نوزدهم) بکنیم که دوز آرتیستیک آن دو را بالا ببریم. آدمی یاد بیزینسی می افتد که چند سال پیش مد شده بود، چاپ جلد کتابهای نفیس با هدف ست کردن دکوراسیون! حقهبازانهترین سکانس از این نوع، سکانس تکنوازی چلو (ویولنسل) در کنار استخر روف گاردن هتل با حضور خالهخانباجیهای خانواده و همزمان تلاش برای دلبری مهشید از ارشد است. خودمان را گول نزنیم، آخر سلیقهی موسیقایی اشراف نوکیسه این مملکت که با غارت اموال ملت، یک شبه ره صد ساله رفتند، همان «چی چی بند» است.
اصولا ژورنالیسم سیاسی - اقتصادی در مملکت ما این اندازه قدرتمند و پیشرو و مستقل نیست که به چنین تاثیرگذاری برسد که با یک استوری «صحرا صراف» همه مفسدین، ماستها را کیسه کنند. در واقع در این سریال با تصویر کاریکاتوری از ژورنالیسم تحقیقی مواجه هستیم. روزنامهنگار تحقیقی اگر در مملکت ما باشد، قطعا نسبتی با دخترکی نازک نارنجی چون «صحرا صراف» ندارد که «خبرنگاری» را ابزاری برای مخزنی و دلبری از «پسر پولدار» قرار دهد. حیف که ظاهرا صنف خبرنگار در کشور ما متولی مشخصی ندارد، وگرنه بابت این تصویر جعلی می بایست پاسخ دندانشکنی به «جزیره» سازان داده می شد.
گارد تهاجمی مثلا سوسیالیستی پوچ صحرا صراف علیه سرمایهداری. رقیق و بیریشه و ترحم انگیز و تهوعآور است. از آن مسخرهتر «کارگردوستی» ارشد شاهنگ است. دهههاست که سینمای هند برای تودههای فقیر این کشور، کارکرد یک نوع «مرفین» را برای تحملپذیری فاصله طبقاتی وحشتناک در جامعهی هند دارد. ظاهرا بعد از بازسازی مناسبات اقتصادی بیمارگون در جامعهی ایران و شکلگیری یک طبقهی نوکیسهی اشرافی (با چپاول بودجههای عمومی و استفاده از رانت) در کشور ما، حال سینما و نمایش خانگی وطنی به دنبال پروموت کردن این طبقه و زیست و ارزشهای آن و ارایه فانتزیهای شیرین «آشتی طبقاتی» (همان قصه قدیمی پسر پولدار و دختر فقیر و بالعکس) به سبک سینمای هند است.
یک مشت عکس از یک عاقله مرد که در چند نشست شرکت کرده و با دشداشه و عقال عربی در مجمع داووس حاضر شده، دقیقا چه سند خاصی است، چه چیز را ثابت می کند و چگونه باعث تبرئه دخترک خبرنگار می شود که بهانه نزدیک شدن ارشد و صحرا می گردد؟
راستی خبرنگار اقتصادی چه ربطی به تورنمنت والیبال کیش دارد. اصولا چه تورنمنتی، چه کشکی، آن هم «جهانی»؟
به هر حال، دیگر دیدن آثار آبدوغخیاری، بنجل، کپی دستچندم ترکیهای و در نازلترین سطوح فنی و محتوایی در شبکه نمایش خانگی، به امری عادی و اصطلاحا روتین تبدیل شده است. به عبارت دیگر، «اصل بر بنجل بودن است، مگر این که خلاف آن ثابت شود». اما در همین سیستم «بزندر رویی»، ساخت مجموعهای که همه چیز آن بلااستثناء بد باشد، هنری است که از هر کسی برنمی آید و لابد باید بابت آن به سیروس خان مقدم (با کولهباری از تجربه) تبریک گفت.