سایهی هیولا بر فلورانس / نتفلیکس به بررسی قتلهای هولناک میپردازد

در جادههای خلوت اطراف فلورانس، در هیایوی صدای جیرجیرکها در شب و نور چراغ خودروها، کابوسی شکل گرفت که نیم قرن است خواب ایتالیاییها را آشفته کرده؛ هیولایی که عاشقها را به آغوش مرگ برد و ایتالیاییها را شوکه کرد.
زینب کاظمخواه: پرونده قتلهای زنجیرهای موسوم به «هیولای فلورانس» نزدیک به پنجاه سال است که ایتالیا را درگیر کرده است؛ مجموعهای از جنایات هولناک علیه زوجهای جوان که هنوز هویت واقعی قاتلان آن روشن نشده است. همزمان با پخش سریال جدید نتفلیکس با همین نام، دوباره بحثها و فرضیههای گوناگون دربارهی این راز خونین زنده شدهاند. مجموعهای از قتلهای بیرحمانه بود که ایتالیا را شوکه کرد و با این حال هنوز چیزهای اندکی از آن میدانیم. چرا عاشقها در خودروهایشان کشته میشدند؟ چرا اندامهای جنسی قربانیان هدف قرار میگرفت؟
برخی پروندههای جنایی آنقدر گستردهاند که حتی شمار قربانیانشان دقیق مشخص نیست. در پروندهی حلنشدهی «هیولای فلورانس» که نزدیک به نیم قرن است ایتالیا را درگیر کرده، میدانیم هفت زوج به قتل رسیدهاند. اما بعضی میگویند هشت زوج بودهاند و دستکم 16 قتل دیگر نیز به این پرونده ربط داده شده است. تعداد مظنونان تقریباً به اندازهی قربانیان است.
در آغاز «خط تحقیق ساردینیایی» مطرح شد پروندهای که به برادران وینچی، قاچاقچی و دلال روابط، مربوط میشد؛ احتمالاً آنها در نخستین قتل سال 1968 دست داشتهاند. در دههی 1990 مردی به نام پیهترو پاچانی، متهم به تجاوز، محکوم و سپس تبرئه شد. در سال 2000، دو همدست او، ماریو وانی و جانکارلو لوتی، بهخاطر قتلهایی که بین سالهای 1981 تا 1985 رخ داده بودند به ترتیب به حبس ابد و 28 سال زندان محکوم شدند.
جیانلوکا موناسترا، نویسندهی کتاب «هیولای فلورانس»، مینویسد: «پروندهای است پر از فرضیههای فریبنده و انتزاعی... داستانی که در آن هرچیز میتواند درست باشد، و همزمان نادرست.» این پرونده پر از معماست (اغلب قربانیان، زوجهای جوانی بودند که در حومهی شهر خلوت کرده بودند) و باعث ظهور گروهی از شیفتگان شده که به «هیولاشناسان» معروفاند. ناپدید و ظاهر شدن ناگهانی شواهد بسیاری از این هیولاشناسان را به این گمان رسانده که شاید برخی افراد در درون نیروهای امنیتی در ماجرا دست داشتهاند.
این ماه با انتشار سریال چهار قسمتی «هیولای فلورانس» ساختهی استفانو سولیما در نتفلیکس (22 اکتبر)، بحث دربارهی هویت هیولا دوباره داغ خواهد شد. سولیما، پسر کارگردان مشهور سرجیو سولیما، تصمیم گرفته فقط بر آغاز داستان تمرکز کند همان «فرضیهی ساردینیایی» و در نتیجه مجموعه از پردهی اول این تراژدی فراتر نمیرود (احتمالاً دنبالهای در کار است).
واقعیتها هولناکاند. در سال 1974، زوجی که در خودرویی در شمالشرق فلورانس، کشته شدند. زن 97 بار چاقو خورده بود. پس از آن تا دههی 1980 خبری نبود؛ هیولا دوباره در سالهای 1981، 1982، 1983، 1984 و 1985 حمله کرد. در همهی قتلها پوکههای فشنگ یکسانی (سری H) پیدا شد. بریدگیها و مثلهسازیها همیشه پس از تیراندازی انجام میشدند.
قتلها حالوهوایی آیینی داشتند. قربانیان همیشه در حالت عشقبازی در داخل خودرو بودند. مردها ابتدا کشته میشدند و اغلب زنان مثله میشدند. بخشی از سینهی یکی از قربانیان برای تنها زنِ عضو تیم تحقیق پست شده بود. همهی قتلها در نواحی روستایی شمالشرق و جنوبغرب فلورانس رخ داد، نزدیک شهر کوچکی به نام سانکاشیانو.
اما شاید داستان باید از 1974 آغاز نشود. در سال 1982، گزارش ناشناسی باعث شد کارآگاهان سلاح هیولا تپانچهی برتا کالیبر 22 مدل 70 را به قتلی در سال 1968 ربط دهند: باربارا لوچی و معشوقش آنتونیو لو بیانکو در خودروی مرد به ضرب گلوله کشته شده بودند، در حالیکه پسر کوچک لوچی در صندلی عقب خوابیده بود. آنها هشتمین قربانی بودند.
همسر لوچی، استفانو مِله، به جرم آن قتل به زندان افتاد و از فهرست مظنونان هیولا کنار گذاشته شد. اما گفته میشد مِله همدستان ساردینیایی داشته است سه برادر به نام وینچی که همگی از معشوقان لوچی بودند. یکی از آنها، سالواتوره وینچی، ظاهراً با خود شوهر او نیز رابطه داشت.
روابط میان این افراد آشفته و آزارگرانه بود. به نظر میرسد سالواتوره وینچی، لوچی را به دیگران معرفی و وادار به رابطه میکرد. او در سال 1985، پس از آنکه از اتهام قتل همسر اولش (باربارینا) در سال 1960 تبرئه شد، ناپدید گردید.
سولیما دقیقاً همان کسی است که میخواهید آغاز این داستان پرپیچوخم را به او بسپارید. او طی دو دههی گذشته، چهرهی شاخص سریالهای جنایی ایتالیا بوده است؛: کارگردان سریال «رمان جنایی» (رومانزو کریمیناله) و فیلم «سابورا»، سازندهی فیلم «همه پلیسها حرامزاده هستند» دربارهی پلیسها و هواداران افراطی فوتبال، و همکار روبرتو ساویانو در اقتباسهای معروفی چون «صفرصفرصفر» و «گومورا»
سریال جدیدش بهخوبی حس گیجی و تبوتاب این پرونده را منتقل میکند. هر یک از چهار قسمت از دید شخصیتی متفاوت روایت میشود: استفانو مِله و برادرش جیووانی (که هشت ماه زندانی شد و سپس آزاد شد) و دو برادر وینچی. صحنهها در قسمتهای بعدی تکرار میشوند اما بیننده هر بار برداشت متفاوتی دارد و به سادهلوحی قبلی خود میخندد.
با این حال، چون سریال از «فرضیه ساردینیایی» فراتر نمیرود، خودش نیز اندکی سادهلوح به نظر میرسد. این مسیر تحقیقاتی در سال 1989 رسماً کنار گذاشته شد. میکله جوتاری، کارآگاه اصلی پرونده برای نزدیک به هفت سال، معتقد است این مسیر عمداً انحرافی بوده و ارتباط بالستیکی بین قتلهای 1968 و 1974 ثابت نشده است.
در دههی 2000، پس از محکومیت وانی و لوتی، جوتاری (که حالا رئیس گروه تحقیق جرایم زنجیرهای بود) بر این متمرکز شد که چه کسی دستور قتلها را داده است. او گفت: «سطحی بالاتر وجود داشت، نمیتوان آن را انکار کرد.»
اکنون بسیاری باور دارند که عنوان «هیولا» نه به یک فرد، بلکه به «توطئهای واقعی» اشاره دارد. تقریباً نمیتوان با اطمینان گفت همهی قتلها کار یک نفر بوده است. به نظر میرسد این جنایتها جمعی بودهاند؛ برخی شاهد قتلها بودهاند و اعضای بدن را منتقل کردهاند. امروزه بسیاری معتقدند نه یک هیولا، بلکه هیولاهایی در کار بودهاند. در سال 2019، پل راسل، تهیهکنندهی مقیم ایتالیا، مستندی با عنوان «هیولااهای فلورانس» (پارامونت پلاس / نتفلیکس) ساخت. او میگوید: «کل این پرونده سرچشمهی خیالپردازیهای بیپایان است.»
این خیالپردازیها تنها جنسی نیستند، بلکه تحقیقی نیز هستند. دادستانها خود تبدیل به «هیولاشناس» شدند، دربارهی لژهای ماسونی و آیینهای شیطانی گمانهزنی کردند و گاه خودشان در مرز پارانویا قرار گرفتند. میگنینی، دادستان پروندهی پروجا، مدعی بود اگر جسد ناردوچی (پزشک متوفی مرتبط با پرونده) واقعاً در قبرش باشد، پس باید دوبار عوض شده باشد! جوتاری هم تودهی سنگی را نشانهی شیطانپرستی دانست. درگیری بین دادستانهای پروجا و فلورانس بر سر مالکیت پرونده بالا گرفت: میگنینی علیه دادستان فلورانس پرونده گشود و حتی روزنامهنگار ماریو اسپتزی را به اتهام افترا بازداشت کرد (اتهامی که بعداً رد شد). اسپتزی نویسندهی مشترک کتاب «هیولای فلورانس» با داگلاس پرستون بود. خود میگنینی بعداً از اتهام سوءاستفاده از مقام تبرئه شد.
این همان کاری است که داستان «هیولای فلورانس» با آدمها میکند. دادستانها، خبرنگاران، فیلمسازان و مردم عادی مجذوبش میشوند و از آن رها نمیشوند. اما هرچه نامها، جزئیات و پیوندها را بیشتر جمع میکنیم، داستان از یک پروندهی جنایی واقعی به افسانهای دربارهی گریزان بودن حقیقت تبدیل میشود.
منبع: گاردین
5959
کد خبر 2128736