سقوط از موقعیت «میرحسین تنها نیست» به «وضعیت سگ را بجنبان»
اگر من جای اصلاحات باشم حالا که میرحسین دست از لجبازی برنمی دارد، می گویم عیبی ندارد بیا و اگر حرفی داری بزن، نه به زبان مردم ایران، به زبان غیر مردم ایران. آخر اکنون برای اصلاحات میان فارسی زبانان ارج و قربی باقی نمانده، حرفش شنیده نمیشود.
به گزارش مشرق، این یادداشت روایت یک سقوط است، نه یک ادعای صرف که یک اعتراف علنی است. آذر منصوری یکی از همین افراد است، گفت میرحسین تغییری نکرده، میرحسین همان میرحسین است، اما نگفت که اصلاحات تغییر کرده، این اصلاحات آن اصلاحات نیست.
شاهد این تغییر را می خواهید به کانال حمیدرضاجلایی پور سر بزنید. خودش نگفت که میرحسین در 88 مانده و شرایط فرق کرده و یک رهبرسیاسی باید آینده نگر باشد نه گذشته گرا و خاطره باز، اما مطلب علی سرزعیم را بازنشر کرد که در آن همین اعترافات را کرده است.
شاهد دیگر را می خواهید به توییت محمود صادقی بروید، که نمی خواست بگوید من هم حامی میرحسین مانده در 88 هستم اما از زبان خبرنگار فرضی، نشان داد، میرحسین 88 مُرد، نیست، میرحسین زمانه ات را بشناس. اما چگونه میرحسین را به 1401 بیاوریم؟ با لگد به تابوت مرده. هر چند مرده را بلند نمی کند، اما صدایش را در می آورد.
دوم. اصلاحات مانده با این میرحسین چه کند. در 88 اما، می دانست. می گفت: "میرحسین تنها نیست". اما حالا نمی داند با زنده اش چه کند. نمی شود میرحسین 88 زنده باشد و اصلاحات او را تنها بگذارد. میرحسین 88 را باید کشت، تا میرحسین 1401 زنده شود. اما میرحسین 88 خود می خواهد زنده بماند حتی اگر تنها شود.
اکنون اصلاحات مانده با این میرحسین چه کند. اگر من جای اصلاحات باشم حالا که میرحسین دست از لجبازی برنمی دارد، می گویم عیبی ندارد بیا و اگر حرفی داری بزن، نه به زبان مردم ایران، به زبان غیر مردم ایران. آخر اکنون برای اصلاحات میان فارسی زبانان ارج و قربی باقی نمانده، حرفش شنیده نمی شود. دیگر مردم زبان اصلاحات را نمی فهمند، پس چه بهتر به زبانی غیرفارسی حرف بزنیم. شاید توجهی جلب شد و مترجمی توانست این حرفهای لجوجانه میرحسین را به زبان فارسی سلیس برگرداند.
سوم. بلای بی زبانی را البته قبل تر، اصلاحات تجربه کرده بود. مثلا متوجه همین نامه خاتمی به رهبری نشده بودند، یا همان بیانیه سالگرد پیروزی انقلاب مجمع روحانیون یا نامه های سرگشاده دیگری که اصلاح طلبان درجه دوم و سوم نوشتند.
پس چاره ای نیست، نیرویی نمانده تا توجهی را جلب کند، همه رخدادها را هم که به زعم خودشان، حاکمیت رقم زده. نه سلام فرمانده ای می توانند و دارند، نه جشن غدیری، نه مناسک سیاسی جناحی خاصی. چه برای اصلاحات مانده. تقریبا هیچ. اما خوب نیچه گفته بود، هیچ می هیچد. شاید بتوان از هیچ هم صدایی ساخت. صدایی برای شنیدن مردم. صدایی برای ملتفت کردن افکار عمومی.
شاید البته صدای یک طبل تو خالی بلند هم باشد. حالا که مردم صدای زندگان اصلاحات را نمی شنوند، شاید صدای میرحسین مانده و مرده در 88 را بهتر بشنوند. نه آن مرده که گفتیم مرده صدا ندارد، اما تابوتش صدا می دهد. باید صدای تابوتش را بلند کنیم.
چهارم. البته این لگدزنی به تابوت هم کار هر اصلاح طلبی نیست. ریتم این آهنگ نباید هماهنگ باشد، تک مضرابی از یک گوشه را با تک مضرابی دیگر از گوشه دیگر باید همراه کرد. پراکنده و هماهنگ نشده. نباید کسی متوجه شود، احیانا کسی میرحسین را جنبانده. میرحسین باید لجوج باشد که میرحسین باشد.
میرحسین باید با رای و تصمیم شخصی این کار را انجام داده باشد. در واقع باید اینگونه نمایانده شود. اما این صدای تابوت به چه کار اصلاحات می آید؟ کلید و رمز این یادداشت در پاسخ به همین سوال است. با پاسخ به این سوال روایت سقوط اصلاحات معنا می یابد. یعنی همان که گفتیم سقوط از موقعیت "میرحسین تنها نیست" به وضعیت "سگ را بجنبان".
پنجم. "سگ را بجنبان" نام یک فیلم سینمایی آمریکایی است که در ژانر کمدی سیاسی به کارگردانی بری لوینسون است. فیلم با سوال جالبی شروع می شود: "می دانید چرا سگ دم را می جنباند؟ چون سگ از دم باهوش تر است. اگر دم باهوش تر بود، دم، سگ را می جنباند." این شروع استعاری یک پیام مهم دارد.
پیامش آن است که در زمانی که حرف سیاستمدارشکست خورده در افکار عمومی شنیده نمی شود، یعنی نمی تواند پیام هایش را به آگاهی مردم برساند، باید ناخودآگاه مردم را هدف گیری کند. ناخودآگاه را تحریک کند. وقتی زبان گویا و گوش شنوایی نداری، چاره ای نیست از اینکه غیرمستقیم حرفت را به مردم برسانی. طوری هم این حرف را بزنی که کسی متوجه پیام مستقیم آن نشود.
ششم. اکنون اصلاحات نه آبرویی نزد مردم دارد و نه سرمایه نزد حاکمیت. نه می تواند مستقیم با مردم سخن بگوید، نه با حاکمیت. دیگر حتی رادیکال شدن هم جواب نمی دهد. نظیر همان کاری که تاجزاده می کرد، مستقیم و بی پروا و موهن حرف می زد، اما کمتر موفق می شد. چاره چیست؟ یک چاره شاید این باشد که حرف های تندو موهن را با لحنی رادیکال، آن هم نه توسط کنشگران عادی که توسط یک کنشگر غیرعادی و محکوم، با زبانی غیرفارسی مخابره کرد. اینگونه نه متهم به تقابل با حاکمیت می شوند نه حرفشان را مستقیم به مردم رسانده اند. اما به طور غیرمستقیم هم با حاکمیت تقابل کرده اند هم حرفشان را به گوش ناخودآگاه مردم رسانده اند.