سنت نعت حضرت رسول (ص) و معراج نامهها
روایت زندگی و صفات پیامبر اکرم (ص) و داستان شب معراج و معجراتی نظیر شق القمر دستمایه ابراز ارادت و شفاعت خواهی شاعران و ادیبان پارسی زبان در سراسر قلمرو این زبان است.
روایت زندگی و صفات پیامبر اکرم (ص) و داستان شب معراج و معجراتی نظیر شق القمر دستمایه ابراز ارادت و شفاعت خواهی شاعران و ادیبان پارسی زبان در سراسر قلمرو این زبان است.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: سنت ادب پارسی این است که هر کتاب و دیوان به نام خداوند آغاز شود و با مدح و نعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ادامه پیدا کند تا به متن اصلی برسد، که چند نمونه عالی آن را در خمسه نظامی و بوستان سعدی میتوان دید. اما این تنها صورت ذکر پیامبر اکرم (ص) در کتب فارسی نیست.
یکی از مواردی که در مورد ایشان بسیار بدان پرداخته شده، واقعه معراج است. در آیه نخست سوره اسری میخوانیم: «منزه و پاک است خدایی که شبی بندهاش _محمد صلی الله علیه وآله وسلم_ را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، حرکت داد، تا نشانه هایِ خود را به او نشان دهیم؛ یقیناً او شنوا و داناست.» همین یک آیه که اشاره اش به معراج رفتن حضرت رسول (ص) _به راهنمایی جبرئیل و سوار بر مرکبی به نام بُراق_ است، دستمایه نوشتن کتابهایی به نام معراج نامه شده که به شرح و تفسیر این واقعه میپردازند.
قدیمیترین معراج نامه به قرن هشتم مربوط است که در کتاب جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی آمده؛ معروف ترین این معراج نامهها نوشته ابوعلیسینا است، هرچند میرحیدر، احمد موسی، عمان سامانی، شمس قریشی و... مهدی مدرس آشتیانی نیز معراج نامههایی دارند. جدای از مطرح کردن مباحث کلامی و فلسفی در معراج نامهها که درباره معراج جسمانی و روحانی یا جسمانی حضرت رسول و دیدن ذات احدیت با چشم سر یا چشم دل بحث میکند، این کتابها دستمایه نگارگریهای ارزشمند هنرمندان نیز هست. توجه به معراج نامهها از دوره ایلخانان شروع شد و کمال الدین بهزاد و سلطان محمد نگارههای زیبایی با این موضوع کشیدهاند.
برگی از خمسه نظامی، موزه بریتانیا معراج حضرت رسول (ص)، اثر سلطان محمد نگارگرسعدی بر اساس همان سنت ذکر شده، در ابتدای بوستان و ذیل عنوان نعت رسول اکرم داستان معراج را به طرزی شیرین و خلاصه بیان میکند. او با این ابیات آغاز میکند:
کریم السجایا جمیل الشیم
نبی البرایا شفیع الامم
امام رُسُل، پیشوای سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل
شفیع الوری، خواجه بعث و نشر
امام الهدی، صدرِ دیوان حشر
کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست
شفیع مطاع نبی کریم
قسیم جسیم نسیم وسیم
یتیمی که ناکرده قرآن درست
کتبخانه چند ملت بشست
چو عزمش برآهخت شمشیرِ بیم
به معجز میان قمر زد دو نیم
چو صیتش در افواه دنیا فتاد
تزلزل در ایوان کسری فتاد
به لا قامت لات بشکست خرد
به اعزاز دین آب عُزی ببرد
نه از لات و عزی برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد
بعد از این توصیفات و بیان نیکوییهای سیرت و صورت پیامبر اکرم (ص) به بیان واقعه معراج میپردازد:
شبی بر نشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک درگذشت
چنان گرم در تیه قربت براند،
که بر سدره جبریل از او بازماند
سعدی ذات روایت کننده و قصه گو دارد، و معراج پیامبر را نیز با گفتگوی بین او و جبرئیل تبدیل به داستانی به یادماندنی میکند:
بدو گفت سالار بیتالحرام
که ای حامل وحی برتر خرام
چو در دوستی مخلصم یافتی
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟
بگفتا: فراتر مجالم نماند
بماندم، که نیروی بالم نماند
اگر یک سر موی برتر پرم،
فروغِ تجلی بسوزد پرم!
در همین چهار بیت، به سادگی و ایجاز بیان میکند که پیامبر اکرم (ص) در شب معراج به جایی میرسد که جبرئیل هم یک سر موی برتر نمیتواند پرواز کند.
نماند به عصیان کسی در گرو
که دارد چنین سیدی پیشرو
چه نعت پسندیده گویم تو را؟
علیک السلام ای نبی الوری
سپس در ابیاتی از صحابه و امیرالمؤمنین علی علیه السلام نام میبرد و پس از آن اینطور دعا میکند:
خدایا به حقِ بنی فاطمه
که بر قولِ ایمان کنم خاتمه
اگر دعوتم رد کنی ور قبول،
من و دست و دامان آل رسول
چه کم گردد ای صدر فرخنده پی،
ز قدر رفیعت به درگاه حی،
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل؟
خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد
زمین بوس قدر تو جبریل کرد
بلند آسمان پیش قَدرَت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل
تو اصل وجود آمدی از نخست
دگر هرچه موجود شد فرع توست
ندانم کدامین سخن گویمت
که والاتری زانچه من گویمت
تو را عز لولاک تمکین بس است
ثنای تو طه و یس بس است
چه وصفت کند سعدی ناتمام؟
علیک الصلو ای نبی السلام
به جز سعدی، اشارات به معراج و توصیفات آن را در خمسه نظامی نیز بسیار میبینیم. نخست چند بیت از ابتدای منظومه عاشقانه خسرو و شیرین را میخوانیم:
محمد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغافروز چشم اهلِ بینِش
طراز کارگاه آفرینش
سر و سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سر خیل انبیا را
ریاحینبخشِ باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
به معنی، کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالم
ز شرع خود نبوت را نَوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد
اساس شرع او ختم جهان است
شریعتها بدو منسوخ از آن است
جوانمردی رحیم و تند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیر
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سِرِ معراج
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش
پس از ابیات طولانی ای در توصیف نبی اکرم (ص) نظامی از او میخواهد تا در پیشگاه الهی شفیع او باشد برای آمرزش:
من آن تشنهلبِ غمناکِ اویم
که او آب من و من خاک اویم
به خدمت کردهام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبیالله چه تدبیر؟
کنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک،
برآری دست از آن بُردِ یمانی،
نمایی دستبُرد آن گه که دانی
کالهی! بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زنار بگشای
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور
اگر چه جرم او کوه گران است،
تو را دریای رحمت بیکران است...
در بخش نعت پیامبر در منظومه لیلی و مجنون، بیش از صد بیت به وصف او میپردازد که با این دو بیت آغاز میشود:
ای شاهسوار ملک هستی
سلطان خرد به چیرهدستی
ای ختم پیمبران مُرَسل
حلوایِ پسین و ملحِ اول
و در نیمه دوم آن روایتی نسبتاً مفصل از شب معراج میسراید که با طبع استعاره پرداز و علاقه نظامی به ستارگان و نجوم هماهنگ است:
ای نقش تو معرج معانی
معراج تو نقل آسمانی
از هفت خزینه در گشاده
بر چهار گهر قدم نهاده
از حوصله زمانه تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ
چون شب علم سیاه برداشت،
شبرنگ تو رقص راه برداشت
خلوتگه عرش گشت جایت
پرواز پری گرفت پایت
از اینجا به بعد ماجرای نزول جبرئیل بر پیامبر در خانهام هانی را روایت میکند:
سر برزده از سرای فانی
بر اوج سرای اُم هانی
جبریل رسید طوق در دست
کز بهر تو آسمان کمر بست
بر هفت فلک دو حلقه بستند
نظاره توست هر چه هستند
برخیز هلا! نه وقت خواب است
مه منتظر تو آفتاب است
در نسخ عطارد از حروفت،
منسوخ شد آیت وقوفت
زهره طبق نثار بر فرق،
تا نور تو کی برآید از شرق
خورشید به صورت هلالی،
زحمت ز ره تو کرده خالی
مریخ ملازم یتاقت،
موکبرو کمترین وشاقت
دراجه مشتری بدان نور،
از راه تو گفته چشم بد دور
کیوان، عَلَمِ سیاه بر دوش
در بندگیِ تو حلقه در گوش
در کوکبه چنین غلامان
شرط است برون شدن خرامان
امشب شب قدر توست، بشتاب!
قدرِ شبِ قدرِ خویش دریاب!
ای دولتی آن شبی که چون روز،
گشت از قدم تو عالم افروز
پرگار به خاک در کشیدی
جدول به سپهر بر کشیدی
برقی که بُراق بود نامش
رِفقِ روش تو کرد رامش
بر سفت چنان نسفته تختی
طیاره شدی چو نیک بختی
زآنجا که چنان یک اسبه راندی
دوران دواسبه را بماندی
رَبع فلک از چهارگوشه
داده ز درت هزار خوشه
از سرخ و سپید دخل آن باغ
بخش نظر تو مُهر مازاغ
بر طره هفت بام عالم
نه طاس گذاشتی نه پرچم
هم پرچم چرخ را گسستی
هم طاسک ماه را شکستی
طاووس پران چرخ اخضر
هم بال فکنده با تو هم پر
جبریل ز همرهیت مانده
«الله معک» ز دور خوانده
میکاییلت نشانده بر سر
وآورده به خواجهتاش دیگر
اسرافیلت فتاده در پای
هم نیم رهت بمانده برجای
رفرف که شده رفیق راهت
برده به سریر سدره گاهت
چون از سر سدره برگذشتی
اوراق حدوث در نوشتی
رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی
سبوح زنان عرش پایه
از نور تو کرده عرش سایه
از حجله عرش بر پریدی
هفتاد حجاب را دریدی
تنها شدی از گرانیِ رخت
هم تاج گذاشتی و هم تخت
بازار جهت بههم شکستی،
از زحمت تحت و فوق رستی
خرگاه برون زدی ز کونین
در خیمه خاص قاب قوسین
هم حضرت ذوالجلال دیدی
هم سرِ کلام حق شنیدی
از غایت وهم و غور ادراک،
هم دیدن و هم شنودنت پاک
درخواستی آنچه بود کامت،
درخواسته خاص شد به نامت
از قربت حضرت الهی
باز آمدی آنچنانکه خواهی
گلزار شکفته از جبینت
توقیع کرم در آستینت
آورده برات رستگاران
از بهر چو ما گناهکاران
در هفت پیکر هم باز نظامی از معراج رسول نام میبرد و مدح او را میگوید:
نقطه خط اولین پرگار
خاتم آخر آفرینش کار
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درالتاج عقل و تاج سخن،
کیست جز خواجه مؤید رأی؟
احمد مرسل آن رسولِ خدای
شاه پیغمبران به تیغ و به تاج
تیغ او شرع و تاج او معراج
همه هستی طفیل و او مقصود
او محمد رسالتش محمود
زاولین گِل که آدمش بفشُرد
صافی او بود و دیگران همه دُرد
و آخرین دور کهآسمان رانَد
خطبه خاتمت هم او خوانَد
امر و نهیش به راستی موقوف
نهی او منکر امر او معروف
آنکه از فقر فخر داشت، نه رنج
چه حدیثیست فقر و چندان گنج؟
وانک ازو سایه گشت رویسپید
چه سخن سایه وانگهی خورشید؟
ملک را قائم الهی بود
قائم انداز پادشاهی بود
هرکه برخاست میفکندش پست
وان که افتاد، میگرفتش دست
با نکو گوهران نکو میکرد
قهر بد گوهران هم او میکرد
تیغ از اینسو به قهر خونریزی
رفق از آنسو به مرهمآمیزی...
بعد از این مقدمه بخش مفصلی به توصیف شب معراج میپردازد:
چون نگنجید در جهان تاجش
تخت بر عرش بست معراجش
سربلندیش را ز پایهپست،
جبرئیل آمده براق به دست
گفت بر باد نِه پی خاکی،
تا زمینیت گردد افلاکی!
پاس شب را ز خیلخانه خاص
تویی امشب یتاقدارِ خلاص
سرعت برقِ این بُراق توراست
برنشین! کهامشب این یتاق توراست!
شب شب توست و وقت وقت دعاست
یافت خواهی هرآنچه خواهی خواست
تازهتر کن فرشتگان را فرش
خیمه زن بر سریر پایه عرش
راه خویش از غبار خالی کن
عزم درگاه لایزالی کن،
تا به حقالقدوم آن قدمت
بر دو عالم روان شود علَمت
چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد این پیامِ گوشنواز،
زان سخن هوش را تمامی داد
گوش را حلقه غلامی داد
دو امین بر امانتی گنجور
این ز دیو آن ز دیو مردم دور
آن امین خدای در تنزیل
واین امین خرد به قول و دلیل
آن رساند آنچه بود شرطِ پیام
وین شنید آنچه بود سر کلام
در شب تیره آن سراجمنیر
شد ز مُهر مراد نقشپذیر
گردن از طوق آن کمند نتافت
طوق زر جز چنین نشاید یافت
برقکردار بر براق نشست
تازیَش زیر و تازیانه به دست
چون در آورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای
و بعد از بیان جزئیات سیر پیامبر در آسمانها و رسیدن به قاب قوسین که جبرئیل هم از همراهیش باز میماند:
سر برون زد ز عرش نورانی
در خطرگاه سر سبحانی
حیرتش چون خطر پذیری کرد،
رحمت آمد لگام گیری کرد
قاب قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی اَو ادنی
چون حجاب هزار نور درید
دیده در نور بیحجاب رسید
گامی از بودِ خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را بهدرست
دیده از هر چه دیده بود بشست
دیده بر یک جهت نکرد مَقام
کز چپ و راست میشنید سلام
از نبی جز نفَس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا
شربت خاص خورد و خلعت خاص
یافت از قرب حق برات خلاص
جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نماند در باقی
با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار فرود
هرچه آورد بذل یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد...
برگی از خمسه نظامی، معراج پیامبر (ص) به قلم کمال الدین بهزادنظامی در ابتدای شرف نامه نیز بخشی به نعت پیامبر اکرم (ص) میپردازد، اما مفصل تر از همه در مخزن الاسرار است که جدای از بخش مدح و نعت، اختصاصاً یک بخش به شب معراج میپردازد که با این ابیات شروع میشود:
نیم شبی کان ملک نیمروز
کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعلهداریش کرد
نظامی در انتهای این بخش به بیان باورهای کلامی خود در معراج جسمانی و روحانی و دیدار با ذات خداوند میپردازد:
رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زآن قدم آگه نبود
بر سر هستی قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود
تا تن هستی دم جان میشمرد،
خواجه جان راه به تن میسپرد
چون بنه عرش به پایان رسید
کار دل و جان به دل و جان رسید
تن به گهرخانه اصلی شتافت
دیده چنان شد که خیالش نیافت
دیده که نور ازلی بایدش،
سر به خیالات فرو نایدش
راه قِدَم پیشِ قَدَم درگرفت
پرده خلقت ز میان برگرفت
کرد چو ره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون
همتش از غایت روشندلی
آمده در منزلِ بی منزلی
پرده در انداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال
پایِ شدآمد بسر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته
رفت، ولی زحمت پایی نداشت
جَست، ولی رخصت جایی نداشت
چون سخن از خود به در آمد تمام،
تا سخنش یافت قبول سلام
آیت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود
دیدن او بی عَرَض و جوهر است
کز عرض و جوهر از آنسوتر است
مطلق از آنجا که پسندیدنیست
دید خدا را و خدا دیدنیست
دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری آنکس که بدیده نگفت
دید پیمبر نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر این چشم سر
دیدن آن پرده مکانی نبود
رفتن آن راه زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت
هست ولیکن نه مقرر بجای
هرکه چنین نیست نباشد خدای
روایت زندگی و صفات پیامبر اکرم (ص) و داستان شب معراج و معجراتی نظیر شق القمر دستمایه ابراز ارادت و شفاعت خواهی شاعران و ادیبان پارسی زبان در سراسر قلمرو این زبان است، و سنت مدح برای خاتم النبیین حضرت محمد صلی الله علیه و آله از سنتهای نیکوی ادب پارسی است.