طالبان چه نوع شری است؟
در مذاکره دنبال مشروعسازی یا نامشروعسازی یکدیگر نیستند. اگر طرف مقابل به هر دلیلی قدرت دارد که میتواند چند دهه دوام بیاورد، همین کافی است که تن به مذاکره با آن داده شود؛ مشروط به اینکه معطوف به کاهش خشونت باشد.
عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
جنایتی که در افغانستان رخ داد، در نوع خود بینظیر بود؛ هر چند هنوز هیچ گروهی مسوولیت آن را به عهده نگرفته است. در مظلوم بودن این ملت همین بس که اگر چنین جنایتی علیه مردمی دیگر صورت میگرفت، واکنشهای رسمی و تبلیغی فراوانی را شاهد بودیم؛ گویی که مرگ دختران و دانشآموزان افغانستانی به امری طبیعی و قابل انتظار تبدیل شده است و این بدتر از اصل جنایت رخ داده است، در واقع عادی تلقی شدن مرگ برای بخشی از مردم به ویژه زنان و دختران، تاسفبارتر از اصل این مصیبت است.
اتفاقی که پس از این ماجرا در فضای عمومی رخ داد محکوم کردن هر گونه گفتوگو با طالبان بود. گفته شد که طالبان تروریست است و نباید با آنها گفتوگو کرد و برخی نیز جنایت اخیر را منسوب به آنان کردند. در این یادداشت میکوشم که این نگاه را نقد کنم.
البته این به معنای آن نیست که هر گونه مذاکرهای که تاکنون صورت گرفته درست و قابل دفاع است. مطلقا چنین نیست. زیرا از جزییات ماجرا اطلاعی ندارم. به علاوه مذاکره به معنای تایید طرف مقابل نیز نیست. اصولا هدف مذاکره فراتر از تایید و رد طرف مقابل است. هدف کاهش آلام مردم است. این مسالهای بود که در کلمبیا نیز جنجالی شد. گروه تروریستی فارک دهها سال با حکومت کلمبیا درگیر بود در نهایت در چارچوب یک توافق، سعی کردند با یکدیگر کنار بیایند. در تروریستی بودن گروه فارک به ویژه در دهههای اخیر شکی نیست، ولی مساله این است که دهها هزار نفر از مردم کلمبیا قربانی این جنگ و ستیز میان فارک و حکومت شدند و باید برای آن راهحلی پیدا میشد. از فارک بدتر گفتوگو با رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی بود. اگر چه همه اینها با یکدیگر تفاوتهایی دارند ولی منطق اصلی آنها این است که در گفتوگو بیش از آنکه به سوابق گروه یا حکومت مقابل نگاه کنند، دنبال پیدا کردن راهی برای کاهش خشونت در حال و آینده هستند.
در مذاکره دنبال مشروعسازی یا نامشروعسازی یکدیگر نیستند. اگر طرف مقابل به هر دلیلی قدرت دارد که میتواند چند دهه دوام بیاورد، همین کافی است که تن به مذاکره با آن داده شود؛ مشروط به اینکه معطوف به کاهش خشونت باشد.
در ارتجاعی بودن گروه طالبان شکی نیست. نه فقط طالبان که بقایای القاعده نیز همین هستند. اقدامات تروریستی آنان نیز بر کسی پوشیده نیست، ولی واقعیت داشتن آنها را نیز نمیتوان انکار کرد. از زمان حمله ایالات متحده با آخرین تجهیزات و امکانات به افغانستان که کشورهای زیادی نیز آنان را حمایت میکردند، دو دهه گذشته است. اگر قرار بود که طالبان با قدرت نظامی نابود شود، بهطور قطع در این بیست سال نابود شده بود.
بنابراین اگر میبینیم که ایالات متحده با آنان گفتوگو میکند، فقط به معنای شکست راهبرد نظامی آنان در افغانستان است. اگر با حضور دو دههای امریکا و هزینههای هزاران میلیاردی نتوانستند طالبان را ریشهکن کنند، طبعا در غیاب این ارتش قدرتمند هم نخواهند توانست. در این صورت چند راه باقی میماند. یک ادامه وضع موجود است که به معنی وجود یک دولت مرکزی ضعیف و ناپایدار است که فقط به بخشی از خاک افغانستان حاکمیت دارد و حتی قادر نیست امنیت را در شهرهای اصلی برقرار کند.
در این صورت افغانستان روز به روز مستهلک میشود. راه دیگر جنگ تمامعیار علیه طالبان تا نابودی کامل آنان است که بعید است نیروی مسطح افغانستان قادر به انجام چنین هدفی باشد. کاری که پس از بیست سال با حضور امریکا و متحدانش نتوانستند انجام دهند. راه سوم نیز رسیدن به حدی از تفاهم و ادغام همه نیروها در ملتی واحد است. البته این هدف آسان به دست نمیآید ولی هر چه باشد معقولانهتر از ادامه وضع موجود است.
البته هیچ مذاکرهای نباید به ضعف نیروهای دولتی منجر شود. همه دولتها و همسایگان باید کمک کنند که دولت مرکزی دست بالا را در مذاکرات داشته باشد. باید پذیرفت که بازگشت پیروزمندانه طالبان و نیز ادامه وضع موجود برای همه کشورها زیانبار است و نه فقط برای مردم افغانستان. ولی این به معنای وارد شدن در یک بازی صفر و یک نیست. طالبان شری است که در یک فرآیند اجتماعی تاریخی نابود میشود و نه در یک فرآیند نظامی.