غفاری: جامعه نیازمند احساس شنونده شدن است / چه کنیم شاهد چنین حوادثی نباشیم؟
مصطفی غفاری تحلیلگر مسائل اجتماعی گفت حکومت باید دو پیام را به جامعه بدهد؛ یک اینکه در برابر این اغتشاشها میایستد و دیگری اینکه شنونده مردم هست.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، مصطفی غفاری نویسنده کتابهای «فتنه تغلب» و «از نیمه خرداد» درباره فتنه 88 و عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع)، در نشست تخصصی هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد این دانشگاه به تحلیل اتفاقات اخیر کشور پرداخت.
متن زیر مشروح صحبتهای غفاری در این نشست که در ادامه میخوانید:
پدیدهای که این روزها خیلی در بین دوستانی که اهل بحث و تحلیل هستند میبینم این است که اعتماد به نفس خودشان را در مقابل وقایع زود از دست میدهند. هر موج این بحران که از آن رونمایی میشود، تکانی به فکر آدم یا وضعیتهای قبلی که به استقرار در آن عادت کرده بودیم میدهد. البته انعطاف در مقابل واقعیتهای جدید خوب است اما این که انسان اعتماد به نفس خودش را از دست بدهد و دست و پایش را گم کند یا احیاناً به این دلیل اهل تجدیدنظرطلبی در اصول خود بشود، کار پسندیدهای نیست.
9 نکته سلیمینمین درباره اعتراضات و اغتشاشات اخیر؛ زخمها را باید علاج کرداین وجه منفی و تذکار این قضیه است. وجه مثبت موضوع این است که وقتی به تاریخ تطور اندیشه و فکر در علوم انسانی و اجتماعی نگاه میکنیم، اتفاقاً بحرانها پرورشگاه یا جنینی است که ایدههای جدید را متولد میکند یا ایدههای جدید در آنها ساخته و پرداخته میشود؛ هرچند ممکن است زایمان با تأخیری صورت بگیرد و نوزادی متولد شود. اتفاقاً تاریخ تفکر و تجربه بشری نشان میدهد که در وضعیتهای عادی تولید نظریه نمیکنیم و دقیقاً ایدهها اغلب محصول شرایط فشار و اضطرار هستند.
سیاستگذاری فرهنگی بدون توجه به جامعهشناسی فرهنگی انجام میشود
نکتهای که باید به آن توجه شود این است که سیاستگذاری فرهنگی بدون جامعهشناسی فرهنگی اتفاق نمیافتد؛ یعنی سیاستگذار حتماً با شناختی از جامعه خودش، اقدام به سیاستگذاری کرده است ولو اینکه این شناخت درست نباشد. ما میتوانیم در آن شناخت مناقشه کنیم که آیا شناخت سیاستگذار از جامعه درست هست یا نیست یا شناختش کفایت میکند یا ناقص است؟ ولی نمیتوانیم بگوییم بدون هیچ شناختی اقدام به سیاستگذاری کرده است. حتماً حکمران درکی از جامعه خودش دارد که اقدام به وضع سیاستی یا اجتناب از سیاستی کرده است؛ هرچند نتواند درک را خودش هم درست بیان کند.
مثلاً اگر دست روی جنبه سیاستگذاری حجاب بگذاریم، شاید اینگونه نباشد که حجم انبوهی سند پشتیبان داشته باشد یا مطالعات مشخص جامعهشناسی و فرهنگشناسی داشته باشد. اما بالاخره درکی اجمالی یا تفصیلی پشت این سیاست هست. سوال بنیادین که باید از این نقطه به آن خوب ورود کنیم این است که «سیاستگذار با چه شناختی از جامعه این سیاست خاص فرهنگی را وضع کردهاست؟» یا با چه نگاهی چنین اقدامات اجرایی را پیشبینی کرده و انجام دادهاست؛ چرا بر آن پافشاری کرده و این پافشاری درست بوده یا خیر و هزینهای که برای آن کرده معقول و منطقی است یا خیر؟ همینها سؤالاتی است که برای ما از منظر مطالعات فرهنگی مطرح میشود.
برداشتی ساده از حکمرانی اسلامی
به نظر میرسد یک تلقی از حکمرانی اسلامی از پیشا انقلاب تا کنون این بوده است که ما باید احکام شرعی را در قالب قانون دربیاوریم یا در ذیل این قوانین آنجایی که قانونی وجود ندارد، قوانینی را وضع نماییم تا به اجرا دربیاید. در حوزه فرهنگ نیز این تلقی وجود دارد. سیاستگذار فرهنگی وقتی دارد مسئله حجاب را به عنوان بخشی از سیاست فرهنگی و مشخصاً سیاست مذهبی خودش اعمال میکند، تقریباً همین تلقی را دارد و خود را محتاج به شناخت جامعهشناسانه فرهنگی نمیداند؛ همینقدر که حجاب یک حکم دینی است، برای تصمیم به قانونی و اجرایی کردن آن کفایت میکند.
واقعیت این است که اولاً وضعیت فعلی ما تحت تاثیر این فهم از حکمرانی فرهنگ و سیاستگذاری فرهنگی در مسئله حجاب است. ثانیاً کارنامهای که این چندماه از خودمان به جا گذاشتهایم، ما را درشرایطی قرارداده که بسیاری از پنجرههای فرصت و امکان را از ما گرفته است. کجا گرفتهاست؟ به نظر میرسد امروز ما فراتر از حجاب، اساساً موقعیت مناسب امر به معروف و نهی از منکر را از دستدادهایم. در حالی که حجاب با همه اهمیت و جایگاهش در منظومه احکام و افکار دینی، قطعاً شأنش با شأن امر به معروف و نهی از منکر برابری نمیکند.
چرا شناخت درستی نداریم؟
چرا شناخت درست برای سیاستگذاری حاصل نشده و چه مانعی در دستیابی به این شناخت وجود دارد؟ پاسخ به این سؤالات بسیار مهم است.
من فکر میکنم که مشکل عمده نظام حکمرانی در مقوله سیاستگذاری به اینجا برمیگردد که اولاً سیاستگذار فکر میکند یگانه «بازیگر معناساز» خودش است! یعنی فقط خود را منبع معناساز مشروع میداند. همچنین تلقی سیاستگذار آن است که دیگران هم معنای مورد نظرش را همچنان که او اراده کرده میفهمند و قبول میکنند یا حداکثر نسبت به آن بیتفاوت هستند؛ یعنی درجهای از بیتفاوتی عمدی و انتخابی. برای این تلقی، بدترین خبر این است که برخی از مردم به این معانی معترض باشند، یعنی عدهای از مردم چنین سیاستگذاری را نپذیرند و آن را پس بزنند.
این واکنش از منظر سیاستگذار بیمعنا و بیهوده است؛ چون او فقط خودش را صاحب اقتدار مشروع در معناسازی و فرهنگگستری میداند. نهایتاً با خود اینگونه میاندیشید که اعتراضها به علت «عدم انتقال صحیح معنا» به مردم صورت گرفته است. رد پای این نگاه را حتی در عنواندهی به سیاستها و اقدامات هم میبینیم. مثلاً معنای ضمنی گشت ارشاد یا امنیت اخلاقی، این است که من مجری قانون هستم، مثل داروغه در شهر میچرخم و با متخلف که امنیت اخلاقی مردم را نقض کرده، برخورد میکنم. در این تلقی، مردم ابژه منفعل سیاستگذار هستند. ادراک یا اراده آنها نقش عمده ندارد، مگر بهصورت پسینی و منفعل، یعنی آنها یا درست نمیفهمند یا اگر اعتراضی هم دارند، وارد نیست. البته مفهوم «ارشاد» معنای مثبت فوقالعادهای دارد ولی در شرایط اجتماعی فعلی بعید است بتوان آن معنا را احیا و ترویج کرد.
عملکرد ضعیف صداوسیما در انتقال پیام اصلاحپذیری
در این شرایط، جامعه دائماً این پیام را به نظام حکمرانی میدهد که من صدای شما (سیاستگذار) را میشنوم و میفهمم چه میگویی و چه دغدغهای داری ولی آیا تو هم صدای من را میشنوی و حرفم را میفهمی؟ این یکی از چالشهای امروز سیاستگذاری است. برای مردم سؤال است که آیا سیاستگذار (نظام حکمرانی) میفهمد من معترض هستم؟ و اعتراض یعنی چه؟ و اعتراض حق طبیعی من است؟ اگر میفهمد چرا کل ماجرا را با دوگانه اغتشاش اعتراض سادهسازی میکند؟ بعد هم معلوم نمیشود دنباله اعتراض را چگونه باید گرفت؟ مردم حتی پیام دولت در خصوص ضرورت تفکیک اعتراض و اغتشاش را میفهمند و وظیفهشان در مرزبندی را هم میپذیرند، اما با خود میگویند پس از این، اعتراض به حقمان را کجا ببریم؟ جامعه با هزار و یک زبان مختلف این را میپرسد و تکرار میکند. این وضعیت تبعاتی دارد.
در چنین وضعیتی حکومت قاعدتاً براساس منطق سیاسی باید دو پیام را به طرف مقابل، انتقال دهد. اول این که عاقلانه، پیام اقتدار بدهد که در برابر این اغتشاشها میایستم و «من رفتنی نیستم»؛ چون در هر صورت این وضعیت شورشی باید تمام شود. دوم اینکه باید این را نشان دهد که اگر مردم اعتراضی داشته باشند و اساس این اعتراض بر حق باشد، در مقابل خواسته به حق مردم، «من شنونده و اصلاحپذیرم». جامعه ما اکنون به این پیام دوم نیاز قوی و فوری دارد. مهمترین چیزی که صداوسیما و رسانههای جمعی باید انجام بدهند، این است که فقط به یکی از پیامهای دوگانه بالا بسنده نکنند. خطرناکترین پیامی که صداوسیما میتواند به طرف مقابل بدهد این است که با زبان بیزبانی بگوید نظام اصلاحپذیر نیست. این موضوع موجب میشود که انرژی اغتشاش قویتر و تخریبیتر شود.
رسانه ملی میگوید من مناظراتی را در طول این ایام به نمایش گذاشتم تا نشان دهم حرفها به رسمیت شناخته شده و شنیده میشود؛ اولاً در میانه کشاکش خیابانی، معنای رفتار صداوسیما این بود که به معترض کف خیابان نمایندگی سیاسی بدهد! در حالی که مناظره برای قبل یا بعد از بحران است، نه حین آن. ثانیاً سؤال اینجاست آیا صداوسیما هیچ معناسازی جدیدی داشته است؟ هیچ دستهبندی جدیدی ارائه داده است؟
چه باید کرد تا چنین حوادثی دیگر رخ ندهد؟
اگر سوال کنند در اتفاقاتی که این ایام رخ داده است، صورت مسئله کجا است؟ میگویم «تجاوب»؛ یعنی اجابتکردن مردم در پی طراحی امنیتی دشمن. یعنی سؤال این نیست که شرایط اجتماعی دارد به اهداف دشمن کمک میکند. سؤال این است که چرا یک عده از مردم به آنان میپیوندند و چنین چیزی را قبول میکنند که در نقشه او بازی کنند؟ تجاوب را من اولینبار در ادبیات سیاسی رهبری در سال 1388 شنیدم، ایشان سخنی به این مضمون گفتند: کسانی ادعای تقلب کردند و یک عده از مردم هم تجاوب کردند. سؤال جامعهشناسی سیاسی این است که چگونه نیروهای اجتماعی داخل کشور ما به بیگانگان وصل میشوند و چرا وصل میشوند، چقدر اینها از نظام سیاسی، گریزمرکز پیدا کردهاند؟ چقدر از ارزشهای نظام فاصله گرفتهاند؟ به نظر میرسد پاسخ به این سؤالات حلقه مفقوده اعتراضات اخیر است. در صورتی که چنین سؤالاتی فهم شود و به آنان پاسخ داده شود و در صورتی که سیاستگذار در انتقال پیام نیز درست عمل کند و تکثر منابع معناساز را بپذیرد، ممکن است شاهد چنین حوادثی نباشیم.