قضیه من، جویس و آن کتاب دستنیافتنی
مجتبا هوشیار محبوب، رماننویس و منتقد ادبی به مناسبت انتشار دومین مجلد ترجمه فرید قدمی از «اولیس» نوشت که پس از انتشار این ترجمه حتی یک نقد منصفانه که مولفش صاحب بغض نباشد، روی آن نوشته نشد.
مجتبا هوشیار محبوب، رماننویس و منتقد ادبی به مناسبت انتشار دومین مجلد ترجمه فرید قدمی از «اولیس» نوشت که پس از انتشار این ترجمه حتی یک نقد منصفانه که مولفش صاحب بغض نباشد، روی آن نوشته نشد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: مجتبا هوشیار محبوب
خوب یا بد من خیلی سال پیش سرسام جویس گرفتم. بدش احتمالا این بود که هضم جویس مکافات بود و من مصر بودم در همان زمان نوجوانی به طور کامل درکش کنم. هر کتابی از او، یا درباره او منتشر میشد میگرفتم و میبلعیدم. کلی کتاب میشد. اما مسئله این بود که به غیر از آثاری که درباره او یا شاهکار مشهورش بود؛ از او جز «دوبلینیها» و کتاب مستطاب «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» فارسی نشده بود و بعدها هم که نمایشنامه نه چندان پراهمیت «تبعیدیها» یش فارسی شد، هنوز تو نخ شاهکارهایش «اولیس» و finnegans wake - که به غلط و ناگزیری بارها به «بیداری فینیگانها» ترجمه شده - مانده بودیم. تکلیف یک جورهایی با finnegans wake که ترجمه ناپذیر است مشخص بود. باید قید ترجمه فارسی را میزدیم. اما «اولیس» با همه دشواریهای معروفش میتوانست فارسی شود. و شده بود.
سالها بود که همه در انتظار ترجمه منوچهر بدیعی بودند و هر چند وقت یکبار به واسطه انتشار یکی از پارههای «اولیس» یا حاشیهای بر آن، امید بسته بودند، که اولیس به هر ضرب و زوری که شده از سانسور فرار میکند و به دستمان میرسد. اما موضع بدیعی هم سفت و سختتر از اینها بود که کوتاه بیاید. میگفت کلمهای از آن حذف نمیکنم. بارها این را گفت. بعد یک چیزی میگفت که امیدوار میشدیم و با خودمان میگفتیم بنا به فلان حرفش لابد قرار است بخشی از حذفیات به زبان ایتالیایی و بخشی به زبان اصلی منتشر شود و چشممان به جمال شاهکار قرن بیستم روشن شود. بعد دوباره چند وقت بعد امیدمان به خاکستر مینشست. بعد بدیعی بخش هفدهم از کتاب - بخشی سراسر نوآوری؛ همان بخشی را که نبوغ جویس دیوانهمان میکرد - منتشر میکرد و با خودمان میگفتیم این بار لابد خبری هست. اما نه، نبود. بدیعی گفته بود اگر قرار بود «اولیس» را منتشر کند، حالا دیگر واقعا منصرف شده؛ چون از همین بخش هفدهم مگر چقدر در بازار کتاب یا میان مخاطبان حرفهای استقبال شده است که فکر انتشار بقیه کتاب را در سر داشته باشد. بازی میخوردیم یا نه، در هر صورت آن اواخر فهمیدیم که ترجمه بدیعی هرگز منتشر نخواهد شد. آن موقع بود که باید با همان انگلیسی لهی که بلد بودم «اولیس» میخواندم. با هزار جور بدبختی میرفتم جلو، خسته میشدم و دوباره یک روز بعد از ظهر شروعش میکردم و سرانجام عطایش را به لقایش میبخشیدم. یکجورهایی با مدرنیسم آقای نویسنده، زبانورزیهای مشهورش، جریان سیال ذهن یا تکگویی درونیهایش و دامنه وسیع تأثیر گذاریاش بر نویسندگان و شاعران مدرن و آوانگارد که گوش عالم را پاره کرده بود، وداع کردیم. در تمام این سالها که صرفا از جویس و اولیسش خواندیم، نه خود کتاب را، چنان از اولیسی که در ذهنمان هست کاخی عظیم و هزارتو ساختیم که ارتباط گرفتن با متن اصلی سخت شد. چنان در انتظار امری غیرعادی و محیرالعقول ماندیم، که همه نویسندگان دنیا هم دور هم جمع میشدند نمیتوانستند ذرهای راضیمان کنند.
تا اینکه چند سال پیش بود که فرید قدمی به من گفت میخواهد «اولیس» را فارسی کند. آن روزها هنوز کار خبر میکردم. پرسیدم: «جدی میگی؟» و وقتی دیدم تأیید کرد، واقعا هنوز مردد بودم. نمیدانم چرا اینطور فکر میکردم، اما یادم میآید با خودم گفتم سریع خبرش کنم تا پشیمان نشده. او چنین آدمی نبود البته و گفته بود حتا که کار را شروع هم کرده، اما چشم ما بدجور ترسیده بود حقیقت. در آن روزهای آخر خبرنگاری میخواستم گفتوگوی مفصلی هم داشته باشم درباره همین ترجمه اولیس که خودش گفت: «حالا بگذار بعد...».
چهار سالی گذشت. خبر آمد جلد اول اولیس در نشر مانیا هنر به ترجمه فرید قدمی منتشر شد. جلد اول، کتاب اول. قرار است کتاب در شش جلد منتشر شود و حالا که دارم این کلمات را مینویسم، جلد دوم هم منتشر شده. واقعا مسخره است که کلاف قصه به اینجا که رسید هزار جور گره خورد و بسیار اسفناک که خود جامعه ادبی علت العلل بودند و شروع کردند به غر و لند و بغض پراکنی. من چند بار از حب و بغضهای ادبی نوشتهام. سالهای روزنامهنگاری حسابی از این جهت مجربم کرده. بدخواهیهای غیرعلنی و علنی تا دلتان بخواهد دیدهام. اعتراضها و گلهها شروع شد. کسانی که حتا یک فصل از Ulysses را نخوانده بودند گفتند خوب فارسی نشده و آنها که کتاب قدمی را هنوز تورق نکرده بودند، کردند تو بوق و کرنا که نسخه سانسور شده است. دریغ از حتا یک نقد منصفانه که مولفش صاحب بغض نباشد. اصلا همه فراموش کردند که داریم درباره شاهکار قرن بیستم حرف میزنیم. شاهکاری که حالا باید بعد از صد سال بخوانیم. برای همین هم میتوان با حدسی قریب به یقین گفت که هنوز بخش عمدهای از جامعه ادبی ما برایش مهم نیست، که جویس را بشناسد. این نویسنده جایش برای ما هنوز در موزههای ادبی است. حواشی برایمان اهمیت بیشتری دارد.
چیزی که حالا میخواهم از آن بنویسم، درباره ترجمه دیگر این کتاب توسط خانم پدرامنیاست. الان اصلا لازم نمیبینم بنویسم چرا ترجمه قدمی را ترجیح میدهم. مسئله این نیست. نه. میگویم کسانی که گمان میکنند آن ترجمه ارجح است، آن را بخوانند، اگر قرار است واقعا بخوانندش. همین.
گمان میکنم حواشی دور و بر این کتاب، غالبا برای نشناختن و نخواندن جویس است. یعنی یکجورکاهلیست به نظرم. برای همین پیشنهاد کردهام که اگر بخشی از اهالی جامعه کوچک ادبی ما کار خانم پدرامنیا را ارجح میدانند، همان را بخوانند. موقعیت مواضع جاروجنجالکنندگان بیآنکه چنین گفته باشند، این است: «ما ترجمه منوچهر بدیعی را مو به مو خواندهایم و با متن جویس تطبیق دادهایم. یک شاهکار است.» یا «متن یولیسیز جویس را خواندهایم، و همینطور فارسی قدمی و پدرامنیا را؛ باید بگوییم فرید قدمی با همه ایراداتی که به ترجمه خانم پدرامنیا گرفته، ترجمهایست به قدر کفایت متعالی.» یا گزارههایی از این دست. در غیر این صورت بیراه نیست اگر بگوییم این حواشی فقط برآمده از حب و بغض است، نه چیز دیگر.
دربارهی متن فارسی شده فرید قدمی از اولیس و تصورم از ترجمه او بعدها باید بنویسم. حالا زیاد نوشتم برایتان؛ باقی برای بعد.