لعل، سنگی ارزشمند با جهانی از قصه و معنا

لعل گوهر ارزشمند و نمادینی است با جهانی قصه و معنا که در سپهر گسترده ادب فارسی میدرخشد.
لعل گوهر ارزشمند و نمادینی است با جهانی قصه و معنا که در سپهر گسترده ادب فارسی میدرخشد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: لعل (یا Spinel) یکی از گوهرهای قیمتی و کمیاب است که در گذشته به دلیل شباهت زیاد با یاقوت سرخ، اغلب با آن اشتباه گرفته میشد. ترکیب شیمیایی لعل معمولاً MgAlO است و ساختار بلوری ایزومتریک دارد. سختی این گوهر در مقیاس موس بین 7.5 تا 8 (الماس 10، یاقوت 9) قرار میگیرد و به دلیل رنگهای متنوع، بهویژه قرمز آتشین، بسیار مورد توجه جواهرسازان و کلکسیونرهاست. این سنگ نیمه قیمتی به دو صورت شفاف و نیمه شفاف یافت میشود و فاقد پدیده چند رنگی و فلورسانس بوده و ضریب شکست نور آن 1.718 تا 1.735 است.
شیوه شکلگیری لعل
لعل یا اسپینل عمدتاً به عنوان یک کانی دگرگونی شناخته میشود و در سنگهای آهکی دگرگونشده (مانند مرمرها) شکل میگیرد. این گوهر همچنین در سنگهای آذرین و رسوبی نیز یافت میشود اما مهمترین منابع آن سنگهای دگرگونی هستند. لعل در شرایط دما و فشار بالا و در حضور عناصر منیزیم و آلومینیوم شکل میگیرد. معمولاً در محیطهای زمینشناسی که سنگهای آهکی تحت تأثیر دگرگونی قرار میگیرند، بلورهای اسپینل یا لعل تشکیل میشود. این گوهر در طبیعت به صورت بلورهای هشتوجهی یا دوازدهوجهی دیده میشود و اغلب در معادن بدخشان افغانستان، برمه (میانمار)، سریلانکا، تانزانیا و تاجیکستان استخراج میشود.
لعل به همراه دیگر کانیها مانند کرندوم (یاقوت)، کلسیت و دولومیت دیده میشود و از نظر زمینشناسی معمولاً در کنار این کانیها یافت میشود؛ در مناطق فعال زمینشناسی که دگرگونی یا تکتونیک صفحاتی رخ میدهد، شکل میگیرد. فشار و دمای بالا در این مناطق باعث تبلور این کانی میشود. شکلگیری لعل به زمان زیادی نیاز دارد و ممکن است میلیونها سال طول بکشد تا ساختار بلوری کامل و گوهرین آن شکل گیرد.
لعل یکی از قدیمیترین سنگهای قیمتی است که از دوره برنز به عنوان سنگ قیمتی و حتی ساینده استفاده میشده است. در گذشته به دلیل شباهت زیاد آن به یاقوت سرخ، گاهی با آن اشتباه گرفته میشد. به عنوان مثال، گفته شده یاقوت مشهور Black Princes Ruby در تاج امپراتوری بریتانیا در واقع یک لعل بزرگ است که قرنها به اشتباه یاقوت پنداشته شده بود.
لعل در ادب پارسی
در ادب فارسی از لعل و آنچه به این گوهر مرتبط است بسیار استفاده میشود. لعل در اشعار عارفانه فارسی معانی پنهان و چندلایهای دارد که فراتر از یک سنگ قیمتی سرخرنگ است و به زبان رمز و استعاره، مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه را منتقل میکند.
لعل به می سرخرنگ و باده روشن بسیار تشبیه شده است. لعل گاهی به اشک خونین عاشق مانند میشود، به ویژه در بیان سختیها و رنجهای مسیر عشق و سلوک عرفانی نمود دارد و نشان میدهد که رسیدن به گوهر لعل (کمال) نیازمند تحمل خون دل و اشک است؛ مثل این بیت حافظ:
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
اما ایده کلی بسیاری از کاربردهای لعل به این باور قدما برمیگردد که سنگها به طور کلی _اگر قابلیت داشته باشند و در نظر آفتاب قرار بگیرند و باد یمانی برآنها بوزد و روزگاری برشان بگذرد_ بدل به احجار کریمه و سنگهای قیمتی و گوهرهای ارزشمند و گرانبها خواهند شد و قدر و قیمت خواهند یافت. در مورد لعل این باور وجود داشته که این سنگ ذره ذره از آفتاب پرمیشود تا جایی که بین خود و نور تفاوتی نمیبیند و نمیتواند خود را از خورشید جدا بداند، چنانکه قطره از دریا جدا نیست. مانند این بیت از حافظ:
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق،
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
یا این بیتها از مثنوی و غزلیات شمس:
سالها باید که اندر آفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب
*
سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل
چشم از خورشید شد بینای چرخ
*
آفتاب رُخش امروز زهی خوش که بتافت
که هزاران دل از او لعل بدخشان شده است
*
چو خورشید حمل آمد، شعاعش در عمل آمد
ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را
در بخشی دیگر از مثنوی وقتی معشوق از عاشق میپرسد که مرا دوستتر داری یا خود را، او پاسخ میدهد من چنان از تو پر شدهام که اگر بگویم خود را دوست دارم، یعنی تو را دوست میدارم و این تمثیل را برای سخن خود میآورد:
همچو سنگی کو شود کل لعل ناب
پر شود او از صفات آفتاب
وصف آن سنگی نمانَد اندرو
پر شود از وصف خور او پشت و رو
بعد از آن گر دوست دارد خویش را،
دوستی خور بود آن ای فتا
ور که خور را دوست دارد او به جان
دوستی خویش باشد بیگمان
خواه خود را دوست دارد لعلِ ناب،
خواه تا او دوست دارد آفتاب
اندرین دو دوستی خود فرق نیست
هر دو جانب جز ضیای شرق نیست...
بر اساس باور ذکر شده لعل نماد گوهر درونی و کمال معنوی است، که به تدریج و در طی سالها اتفاق میافتد؛ و سالک در مسیر سلوک و معرفت سنگ سیاه وجود خود را با نور پر میکند و تبدیل به گوهری ارزشمند میشود، که در این غزل مولوی به آن اشاره میشود و مثال تبدیل سنگ سیاه به لعل در کنار دیگر مثالها آورده میشود:
تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد
هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد
آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج،
هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد
آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند،
گر بِئس قرین بود کنون نِعم قرین شد
بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج،
آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد؟
زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم،
خاری که ورا جست گلستانِ یقین شد
هر غوره ز خورشید شد انگور و شِکَر بَست،
وان سنگ سیه نیز از او لعلِ ثمین شد
اما این باور چند نکته را از نظر دور نمیدارد، آن هم قابلیت سنگی است که تبدیل به گوهر میشود، یا قابلیت و ذات انسانی که به کمال میرسد؛ مانند این بیت از حافظ:
گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند؟ بدگهر افتاد
و کسی که ارزش این گوهرها _و این انسانها_ را بداند نیست، وگرنه خورشید همچنان میتابد و سنگها را گوهر میکند:
طالب لعل و گهر نیست، وگرنه خورشید
هم چنان در عمل معدن و کان است که بود
همچنین این معنا با خود صبر را هم همراه دارد، مثل این بیت سعدی:
سنگی به چند سال شود لعل پارهای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ
یا این بیت حافظ:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود، ولیک به خون جگر شود
اشاره به خون جگر در این بیت، باوری دیگر را هم تداعی میکند. وقتی گوهر سرخی _به ویژه لعل یا عقیق_ رگهای داشته یا سایهای، آن را در میان جگر تازه گوسفند میگذاشتند تا سرخی خون را به درون بافت خود بکشد و با این روش اصطلاحاً گوهر را آبدار میکردند و رگه از بین میرفت. به این ترتیب بوده که خون در دل لعل _یا انسان_ موج میزند اگر خزف _یا فردی نادان و پست_ جایگاه او را به نادرستی بگیرد و بازارش را بشکند. مانند این بیت از حافظ:
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
یا جور و جفای محبوب خون به دل عاشق بکند:
رنگ خون دل ما را که نهان میداری،
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
از جهت رنگ و ظاهر به ویژه در تشبیه و استعاره بخصوص در اشعار غنایی_ لعل نماد لب سرخ معشوق است؛ لب، نماد محل بیان عشق، رازها و سخنان پنهان دل است که هم گرم است و هم شیرین و زندگی بخش. این ابیات حافظ نمونههای همین معنا هستند:
کنون که چشمه قند است لعل نوشین ات
سخن بگوی و ز طوطی شکر دریغ مدار
یا
فاتحهای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا، که میدهد لعل لبت به مرده جان
*
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد؟
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
یا این بیت از عطار در توصیف دختر ترسا در داستان شیخ صنعان منطق الطیر:
لعل سیرابش جهانی تشنه داشت
نرگس مستش هزاران دشنه داشت
یا این بیت از زبان شاپور در توصیف شیرین برای خسرو پرویز:
ز لعلش بوسه را پاسخ نخیزد،
که لعل ار وا گشاید دُر بریزد
که لعل استعاره از لب شیرین است و دُر (مروارید) دندانهایش. در جای دیگری از داستان خسرو و شیرین، شاپور انگشتری خسرو را به شیرین میدهد تا نزد او برود و به آن نشان خود را معرفی کند و اگر خسرو را در راه دید از لباس و تاج و کلاه لعلئنشان و صورت سرخ چون لعلش او را بشناسد:
یکی انگشتری از دست خسرو
بدو بسپرد که این بر گیر و میرو
اگر در راه بینی شاه نو را،
به شاه نو نمای این ماه نو را
سمندش را به زریننعل یابی
ز سر تا پا لباسش لعل یابی
کله لعل و قبا لعل و کمر لعل
رخش هم لعل بینی لعل در لعل
و گرنه از مدائن راه میپرس
ره مشگوی شاهنشاه میپرس...
چنانچه دیدیم لعل با شاهان پیوند دارد و برای ساخت مهر و نگین شاهی هم استفاده میشده، به این ترتیب که نقش خاص آن شاه بر نگین کنده میشده تا بتواند با آن مهر بکند:
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم؟
در این بیت حافظ به انگشتری زنهار اشاره میشود:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
انگشتری زنهار، برای رفع اتهام از کسی به کار میرفته که به دلیلی مورد خشم شاه واقع شده بوده و حالا بخشیده شده یا از او رفع اتهام شده است. به این فرد به نشانه زنهار داشتن و در امان بودن از طرف شاه انگشتریای داده میشده تا هرجا برود با نشان دادن آن کسی متعرضش نشود. اما لعل در این بیت به معنای لب محبوب یا ممدوح است که با یک کلام از دو لب لعل مانندش میتواند صد ملک سلیمان به او ببخشد. در این بیت نیز به نقش نگین انگشتر اشاره میکند:
اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب؟
که مُهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
در آثار سعدی هم به لعل به عنوان نگینی ارزشمند اشاره میشود، چنانچه در این ابیات سیاق بیت دیدن و برگزیدن چیزی ارزشمند در برابر چیزی کم ارزش است:
لعل دیدی، لاجرم چشم از شبه بردوختی
دُر پسندیدی و دست از کهربا برداشتی
شمع بر کردی، چراغت بازنامد در نظر
گل فرا دست آمدت، مهر از گیا برداشتی
در پایان جا دارد به این حکایت بوستان نگاهی بکنیم، که سعدی لعل را اولیأ خدا میگیرد و سنگها را مردمان، و با این تمثیل خواننده را به این معنا رهنمون میشود که تو همه مردم را گرامی بدار چون نمیدانی کدامشان از اولیأی پنهان الهی است، همانطور که این شاهزاده لعلی که از تاجش افتاده را در تاریکی شب از میان سنگها نمیشناسد و لاجرم به توصیه پدرش همه آنها را مراقبت میکند:
ز تاج مَلِکزادهای در مَناخ
شبی لعلی افتاد در سنگلاخ
پدر گفتش اندر شب تیرهرنگ
چه دانی که گوهر کدام است و سنگ؟
همه سنگها پاس دار ای پسر،
که لعل از میانش نباشد به در
در اوباش، پاکان شوریده رنگ
همان جای تاریک و لعل اند و سنگ
چو پاکیزهنفسان و صاحبدلان
بر آمیختهستند با جاهلان
به رغبت بکش بار هر جاهلی
که افتی بهسر وقت صاحبدلی
لعل گوهر ارزشمندی است با جهانی قصه و معنا که در سپهر گسترده ادب فارسی میدرخشد.

