ما داغدارانی کوچکیم در برابر رفتنت
تهران - ایرنا - منوچهر طیاب، هنوز نرفته، دلم برایت خیلی تنگ شده. برای صدای ارام و دلنشین و نگاه همیشه مهربانت؛ منوچهر طیاب نازنین، ما داغدارانی کوچکیم در برابر رفتنت. پرچمهای عزا بر کوهها و درهها و دشتهای ایران در اهتزار خواهد بود.
هر چه با سیلی صورتمان را سرخ نگه میداریم، هر چه انقدر خودمان را مشغول کار میکنیم که نفهمیم، اضطرابها و تنهاییها و رنجهایی که در جعبه ذهن و دلمان نشسته، باز خبرها مثل پتک بر سرمان میکوبد.
گفتم: اقای طیاب، دلم میخواهد بیایم و از شما عکاسی کنم. گفت: من که هستم مهرداد، فعلا برو سراغ انهایی که واجبتر هستند، گوشه نشستهاند. کنار گرفتهاند اما برای این فرهنگ بسیار زحمت کشیدهاند. انها را دریاب. یک سفر بروم اتریش، کمی درد دارم. معالجه کنم، زود برمیگردم. بیا خانهام، کلی حرف دارم با تو. دو فیلم اخرت را هم بیاور. از اتریش برگشتم، حتما قرار میگذاریم.
رویش را بوسیدم و منتظر بازگشت ماندم. در پنجاه سالگی دیر یاد گرفتم که نباید منتظر بازگشت کسی باشم. حتی مرد نستوه و خستگی ناپذیری چون منوچهر خان طیاب. بزرگ مرد بیادعایی که وجب به وجب این اب و خاک را پیمود. درباره وطن عزیزش نوشت، عکس گرفت، فیلم ساخت و خسته نشد. از خودش نگفت. تنها از ایران گفت.
با او که مینشستی، از انرژی، دانش، فهم و قدرت کلامش در شگفت میشدی. از ایران که میگفت، چشمهایش انگار که شفاف میشد. خستگی نمیشناخت. انتخاب لباسهایی که میپوشید، به تو میفهماند با یک مرد سفر و تحقیق و پژوهش روبرو هستی. هر زمان در گداری و کوهی و دره و مرغزاری.
نداریم دیگر. مثل او نداریم. هیچ وقت وارد دستهبندی و دعوا و هر انچه که ما ادمهای معمولی درگیرش میشویم، نشد. در مداری دیگر زندگی می کرد. انتخاب کرده بود. میدانست عمر عزیز را صرف چه کند که ارزش داشته باشد. صرف وطناش کرد. صرف نیکویی و زیباییها و صلابتش. صرف زاگرس و دماوندش.
منوچهر طیاب، هنوز نرفته، دلم برایت خیلی تنگ شده، برای صدای ارام و دلنشین و نگاه همیشه مهربانت. منوچهر طیاب نازنین، ما داغدارانی کوچکیم در برابر رفتنت، پرچمهای عزا بر کوهها و درهها و دشتهای ایران در اهتزار خواهد بود.
ایران یکی از فرزندان عزیزش را از دست داده. مام وطن، داغ دیده است. ما که کوچکیم. هم عصربودن تو برای ما افتخاری پیوسته است اما از این داغ لعنتی کم نمیکند.
نسلی عزیز، یک به یک میروند، بیجایگزین. تربیت نشدهایم چون شما باشیم. بیپناه کردهاید ما را. خسروخان سینایی و شما تحمل نکردید. چند روز فقط بین رفتنتان فاصله افتاد؛ اما سپاسگزار شما هستم استاد عزیزم. عزت و ابرو دادید به حرفه و شغلمان. فیلمسازی مستند را یکه و یگانه کردید در این سالها. مشعل نور و روشنایی و دانایی بودید برایمان. منوچهر خان، داغ دیدن در این کهن سرزمین امانمان را بریده. درمانده شدهایم.
*س_برچسبها_س*