نگاهی به مستند "غیرمسکونی"| شلیک معکوس به جای زدن تیر خلاص به ذهن بیننده!
مستند "غیر مسکونی" علاوه بر نمایش طلبهای که منش و سبک زندگی معمولی دارد و تعاملی خاکی با بچههای محله دارد، دچار نقصهایی است که موجب شده مخاطب همراهی لازم را با شخصیت نداشته باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیمهرچند این گفته صحیح است که منتقد در حقیقت جهانِ خود را نقد میکند نه جهانِ فیلم را، اما به هر حال مؤلف با ساخت اثر، جهانش را به میدان میآورد و منتقد هم حق دارد جهانبینیاش را بیان کند و هدفِ این نقد، رسیدن مؤلف و منتقد و مخاطب به جهانی کاملتر است.
از طرفی، برای اینکه منصفانه جهت نقد را دنبال کنیم ابتدا باید اهداف فیلمساز را پیدا کرده، آن را به چالش بکشیم. البته درست است که نقد هدف مؤلف، نقدی فلسفی است و نه نقد هنر، اما بههرحال نقد باید بر هدف و نگاه هنریِ هنرمند به خودش و جامعه و اصول حاکم بر ساخت، تمرکز کند؛ ازاینرو، ابتدا خلاصه فیلم را بیان میکنیم.
صریح با کارگردان "غیرمسکونی"؛ طلبه مشهدی بازیگری کرد یا مستند بود؟!مستند «غیرمسکونی» داستان طلبهای است که در یکی از محلات فقیرنشین مشهد به کمک مردم و حل مشکلات آنها شتافته؛ اما در این میان، با تهمت ازدواج مجدد با یکی از مراجعین، مواجه میشود و همسرش متوجه موضوع شده و زندگی شخصی طلبه به چالش کشیده میشود و او برای حفظ زندگی و خانوادهاش تصمیم میگیرد از آن محله برود و در آخر با آتش زدن علفهای خشکیده، بیان میدارد که برخی حرف ها همانند آتشی است که ویران میکند و دیگر درست نمیشود.
ماحصلی که از این فیلم میتوان دریافت، همین چند خط است که سازنده هم در رساندن این پیام موفق عمل کرده؛ لکن غیرمسکونی علاوه بر نمایش آخوند و طلبهای که منش و سبک زندگی معمولی دارد و تعاملی خاکی و موتورسوارانه با بچههای محله دارد، دچار نقصهایی است که موجب شده مخاطب همراهی لازم را با شخصیت نداشته باشد و مهمترین عامل آن را میتوان در انتخاب فرم ناصحیح دانست.
هرچند غیرمسکونی «داکیودرام» یا همان «مستند داستانی» است و ادعایی بر مشاهدهگر بودن ندارد، اما کارگردان در این مستند سعی کرده به جای فرمِ تعاملی و کنشگر، دوربینش را روایتکننده و مشاهدهگر نشان دهد و این فرم، اثر را با دو مشکل اساسی مواجه میکند:
اول اینکه، دوربین هیچ تعاملی با طلبه ندارد و نمیتواند به درون شخصیت نفوذ کند و لایههای درونی و روانی او را برای مخاطب بیرون بکشد و انگیزه دراماتیک او را در ادامه مسیر یا قطع آن، به چالش بکشد و اجازه محک زدن واقعی شخصیت را به مخاطب نمیدهد؛ چراکه مخاطب این فرصت را نیافته تا با او همراه شود و با تردید و سردرگمیاش همذاتپنداری کند و اینکه شخصیت در دوراهی رسالت جامعه یا رسالت خانواده و یا حتی رسالت و ارشاد نفس خودش، چه باید بکند و اینجاست که میمیک ناامید، افسرده و گیجِ طلبه، مخاطب را دلزده میکند و ناخودآگاه بیننده میلی به همراهی واقعی با او ندارد و اشک ریختنهای او برای مخاطب، ملموس نیست و مخاطب نمیداند او واقعاً چه درکی از صحنه دارد و چرا باید گریهاش را ببیند!
بر اینها اضافه کنید فضای سردی که حاکم بر روابط درون خانواده طلبه است و علیرغم رستوران رفتن و پارک رفتن و مانند اینها، مخاطب گرمی آغوش خانواده را حس نمیکند.
از طرفی، انتخاب فرم غیرتعاملی، این شائبه را حداقل برای بیننده حرفهای ایجاد میکند که قصه رئال پیش نمیرود و حوادث در زمان تصویربرداری اتفاق نیفتاده و برخی از صحنه ها بازسازی به نظر میرسد و هوشیاری مخاطب در این مسئله، موجب عدم همراهی بیشتر و چه بسا ترک فیلم در دقایق اولیه میشود و آنچه موجب تقویت این حس میشود اینکه ما شاهد صحنههایی هستیم که قبلاً در سینمای مستند از آنها استفاده شده؛ از جمله غذا دادن به معتادان و تبدیل ماشین به استخر شنا برای بچههای فقیر محله.
البته بازسازی رئال و واقعی صحنه ها در فیلم مستند، به خودی خود ایرادی ندارد و داستان واقعی همراه با شخصیت واقعی، ولو بازسازی باشد، باز هم مستند حساب میشود؛ اما به شرطی که کارگردان تدابیر لازم را بیندیشد تا مخاطب احساس نکند در معرض فریب قرار گرفته است.
اینها به کنار؛ کارگردان خودش هم به اصول دوربینِ روایتگر پایبند نیست و در صحنههایی از جمله مشاوره طلبه از استادش شاهد ورود دوربین به ماشین و نزدیکیِ بیش از حد به شخصیت ها هستیم.
در فیلمسازی مستند، دوربین به شرطی میتواند به شخصیت نزدیک شود که حضور آن قبلاً برای مخاطب تعریف شده باشد و مخاطب بداند که او هم، همراه دوربین در صحنه ها حضور دارد و دوربین در حقیقت چشم او و کارگردان است؛ لذا اگر کارگردان به درستی ادبیات و سبک فرمی خود را در ابتدای فیلم مشخص نکرده باشد، مخاطب احساس میکند با اثری داستانی مواجه است تا مستند، و بدی کار آنجاست که دیگر فیلم را جدی نمیگیرد و اگر بر فرض جذاب بودن قصه، تا انتها هم دنبال کند، باز نگاه داستانی به اثر دارد.
گفتنی است، تجربه نشان داده اگر فیلمنامه و قصه جذاب باشد، مخاطب آنچنان درگیر میشود که نواقص فرمی را در درونش هضم میکند که متأسفانه فیلمنامه این اثر، علیرغم پتانسیل بالایی که برای جذابیت دارد، از این نقص خالی نیست.
ایراد دیگری که در راستای کارگردانی مشهود است، استفاده از قابهایی است که بوی شلختگی میدهد و کارگردان برای اینکه ذهن مخاطب هوشیار نشود و بر روایتگری دوربینش اصرار داشته باشد، از قابهای پُرتکان و بعضاً تنظیمنشده استفاده میکند که در نقاط حساسی از اثر، هارمونی چشم و ذهن مخاطب را به هم میریزد و باعث میشود بیننده علاوه بر ارتباط نادرست با شخصیت، با خودِ اثر هم رابطه درست و بهینهای برقرار نکند.
البته کارگردان در تعامل شخصیت طلبه با بچه ها، خوب عمل کرده و ما شاهد نماهایی هستیم که در کنار هم فوتبال بازی میکنند و برای انگیزه دادن به آنها از خداداد عزیزی، فوتبالیست مشهور، دعوت میکند؛ یا روی کانتینری گعده میگیرند و بزن و برقص راه میاندازند و به کمک آنها سعی میکند مشکلات محله را حل کند؛ و یا شب قدر به کنار معتادان میرود و سعی میکند به جای مسجد، پای گفتوگوی آنها بنشیند و با آنها همدردی کند؛ و یا سعی میکند پدری را متقاعد کند که دخترش را به مدرسه بفرستد و به مطالبهگری از مسئولین شهرداری میپردازد؛ و یا با مقایسه بلندی ساختمان بانک ها و خانه فقرا، سعی در بیان اختلاف طبقاتی و اجتماعی میکند؛ اما...
اما تمرکز کارگردان بر فعالیتهای فیزیکی، محتوای قصه را هم با چالش مهمی مواجه میکند و آن اینکه فعالیت فرهنگی شخصیت در لابهلای فعالیتهای خیرانه گم میشود و یا حتی میتوان گفت که نیست میشود؛ بهخصوص اینکه در انتهای مستند مشاهده میکنیم که مشکل این مردم، فقر مالی و شغلی نیست، بلکه فقر فرهنگی است؛ و در این میان، اشتباهات تدوین هم کمک میکند تا مستند اثرگذاری شایستهاش را از دست بدهد.
کاملاً مشهود است که تدوینگر سعی کرده با کاتهای تند، ریتمِ این مستند هفتاد دقیقهای را بالا ببرد؛ اما هیچ توجهی به ضرباهنگ اثر ندارد و به قول معروف مستند تا دقیقه 35 موتورش روشن نمیشود و مخاطب تا این لحظه با هیچ فراز و فرودِ درگیرکنندهای مواجه نمیشود.
از طرفی، کوتاه کردن بیش از حد نماها موجب الکن شدن صحنه ها شده و مخاطب لذتی از فعالیتهای انساندوستانه طلبه نمیبرد و خوشحالی زنانی که چرخ خیاطی برای آنها تهیه شده و صاحب شغل شدهاند، دیده نمیشود و حتی واکنش فقیری که پول دوا و دارو ندارد و طلبه دربهدر دنبال تهیه داروی اوست، به مخاطب نشان داده نمیشود و درست در صحنهای که مخاطب میتواند با فرهنگ خیر بودن، ولو با مبلغ صدهزار تومان آشنا شود و امیدوار شود که با پول کم هم میتواند نقشی مهم در کارهای بزرگ داشته باشد، پرداختی نمیبینیم و متأسفانه تدوین به راحتی داشتههای مهم اثر را تا مرز هیچ بیاهمیت میکند!
در پایان مستند، هرچند سازنده سعی میکند با اثر فرهنگیاش، ضعف عملکرد فرهنگی طلبه را در محله جبران کند و مردم را به مسئله فقر فرهنگی و قدر ندانستن فرصتها، هوشیار کند و هشدار دهد و در این مهم هم موفق عمل میکند، اما در حقیقت امید را ناامید میکند؛ چراکه تاریخ انبیا (ع) سرشار از نامهری ها و افترا ها و تمسخر و نیشخندهاست و سازنده از این جسارت و شجاعت برخوردار نیست که حداقل انتهای اثر را مبهم رها کند و تصمیم شخصیت را در انتخاب مسیرِ درست به عهده مخاطب و جامعه بگذارد و سعی میکند که واقعبینانه عمل کند و همچون ذوالنون که از مردم خود خسته شد و آنها را نفرین کرد و عاقبت در شکم نهنگ زندانی شد، شخصیت فیلم را دوباره به ظلماتِ شکمِ نهنگ میفرستد و ما شاهد رشدی مأیوسانه از او هستیم و لحظه آخرِ مستند که موقع تیر خلاص زدن به ذهن بیننده است، معکوس شلیک میشود.
امید که انتقاد ما، انتقام عقل از هنر به حساب نیاید! با امید بهترینها و موفقیتهای بیشتر برای سازنده مستند غیرمسکونی.
محمدتقی رحمتی