هبوط مردگان زنده

رابرت اگرز (Robert Eggers) کارگردان سیوشش سالهای که استعدادش را در نخستین فیلم بلند خود «ساحره» (The Witch, 2015) به رخ کشیده بود، در دومین اثر خود «فانوس دریایی» (The Lighthouse) گام بزرگی رو به جلو برداشته است. داستان این فیلم حکایتگر جوانی به نام ویزلو است که برای نخستین بار برای کار در یک فانوس دریایی به جزیرهای دورافتاده منتقل میشود. وظایف پرمشقت روزمره و تحمل امر و نهی ارشد...
کلیدیترین مدخل ورودی برای رمزگشایی از فیلم فانوس دریایی استعارهی برزخ بودن این جزیره اگزوتیک است و از این طریق، میتوان کلیت بافتار فیلم را با درونمایهی سفری عمیق به درون بخش تاریک ذهن انسانی رو به موت تفسیر کرد. در چندین فراز فیلم از جمله جنازهی در ساحل و برخی دیالوگها، کدهایی داده میشود مبنیبر اینکه این جوان با قتل ویزلوی حقیقی و جعل هویتش وارد این جزیره شده است. مقولهی عذاب وجدان ناشی از این معصیت، توجیهگر دلمردگی ویزلو از ابتدای فیلم است، چنانکه رنگ بندی سیاهوسفید و خاکستری، فضای زمخت و تبآلود یک برزخ را میسازد.
مطابق عقاید مذهبی، برزخ برای گناهکاران محل عذاب و پیشدرآمدی برای جهنمی شدن است؛ همان طور که عوامل متعدد برای ویزلو در این جزیره حکم شکنجه را دارند، او از کشتن مرغان دریایی نهی شده، در حالی که مدام مزاحمش میشوند، حتی دلخوشیاش به عروس دریایی نیز نحس است، همچنین ویزلو مجبور است هر روز برای روشن ماندن فانوس دریایی عرق بریزد، در حالی که حتی اجازه ندارد به بزرگترین وسوسهی جزیره، یعنی خود فانوس نزدیک شود، نوری که به تعبیر انجیل، به پروردگار شبیه است؛ نوری غیرقابل ملاقات بر فراز همگان که شیطان مانع نزدیکی و بهرهمندی از آن است. اما الیمترین عذاب، حضور توماس تندخو و مکار است که فیلم این شائبه را ایجاد میکند که دستیار پیشین خود را نیز کشته است. این پیرمرد گوشتتلخ که از تحقیر کردن و کار کشیدن از ویزلو فروگذاری نمیکند، مسئول ارزیابی و تفتیش او نیز است، ظاهرا برای دوران کارآموزی تازهواردان در این شغل، نقشی مشابه آن مرحله از برزخ که فرد از سوی نکیرومنکر مورد سؤال قرار میگیرد. اما بزرگترین عاملی که توماس را شکنجهگر ویزلو ساخته این نکته است که توماس تجسم تمام آن چیزی است که نفرت را برمیانگیزد؛ از شمایل پدر نابکارش تا آیندهی ناامیدکنندهی همزادش، حتی برای ویزلو که چندین بار نفرت فزایندهاش از دریا را اذعان کرده، توماس در نمایی کلیدی به هیبت پوزئیدون (خدای دریا در اساطیر یونانی) ظاهر میشود.
در نگرش ساختارگرا، فیلم چیدمانی از تنازع متافورهایی است که استیون هیث در رسالهی «فیلم، سیستم، روایت» آن را «عنصر مازاد» مینامد؛ نیروهای متباینی که در عین حفظ قوام و یکپارچگی تاروپود اثر در سویههای فارغ از وحدت متن تحلیل پذیرند؛ از تقابل نور با تاریکی و خیال با واقعیت در فیلم گرفته تا تضاد کابوس پارتنر کریهالمنظر با رؤیای عروس دریایی و ناسازگاری نگاه مات و رخوت ویزلوی کمحرف با چشمان براق و انضباط توماس پرچانه. هر چه از فیلم میگذرد تقابل این شبکهی عناصر در متن به تدریج به تنش منجر شده و برای جوانک بختبرگشته، در حالی که از قایق تعویض شیفت خبری نیست، عرصه هر روز تنگتر میشود، تا جایی که فشارهای بیرونی غیرقابلتحمل شده و بهرغم هشدارها، یک مرغ دریایی را تارومار میکند و حتی توسط توماس نفرین میشود از این مقطع مدلولهای فیلم واژگون میشوند. ویزلوی روانگسیخته که در وقت کامجویی میگرید و حین خشونت میخندد، سرانجام پس از خواندن گزارشهای سراسر منفی توماس دربارهی خودش تشکیک در مراتب وجود و ادراک را به اوج رسانده و طی توهم جنونآمیزش با توماس گلاویز شده و او را به قتل میرساند. سپس در نمایی سمبلیک ساعت را خرد کرده و زمان را متوقف میکند و حال که نگهبان فانوس از سرراهش برداشته شده است میتواند با تحقق هوس نزدیکی به فانوس در نور نمادینش به استخلاص مرگ نائل گردد. مرگی که البته پایان برزخ و آغاز دوزخ است، قاب پایانی فیلم با الهام گرفتن از حماسه پرومته (خدای آتش در اساطیر یونانی) و زئوس (خدای خدایان در اساطیر یونانی)، بدن نیمهجان ویزلو را نمایش میدهد؛ در حالی که فوج مرغان دریایی از جگرش ارتزاق میکنند، پس اگر شکنجهی برزخ برای ویزلو موقتی بود، زجر دوزخ برایش دائمی خواهد بود؛ جایی که تا ابد قرار است میرانده و زنده شود.
رابرت اگرز همان طور که از یک فیلمساز جوان مسلط به تاریخ هنر و سینما و دارای اشراف تکنیکی انتظار میرود، برای قصهای متأثر از حالوهوای نوولهای ترسناک هوارد فیلیپس لاوکرفت با وامگیری از تم مشابه اعوجاج هویتها در پرسونای اینگمار برگمان، فرمی را اتخاذ کرده که در خلق اتمسفر مورد نیاز یک درام چندپهلوی روانشناسانه موفق است. از جمله به کارگیری قطع تصویر 1:1.19 روی نگاتیو که فراتر از ادای دین به آتالانت و نوسفراتو، نقش مؤثری در القای حس کلاستروفوبیا (تنگناهراسی) در بیننده برای نزدیکی به تجربهی جانکاه ویزلوی حبسشده در جزیره که در واقع گناهکاری دچار عذاب فشار قبر است، ایفا میکند. در میان تمهیدات فنی فیلم نباید از حاشیه صوتی ساخته شده از اصوات طبیعی همچون زوزهی باد، صدای امواج، ناقوس و بوق کشتی، غافل شد که در کنار جلوههای بصری به قدرت شاکلهی فیلم چنان افزوده که فرم و محتوای اثر التفاتی دوسویه برقرار کردهاند.
این اثر غریب و شگفتآور بار دیگر ثابت میکند بدون نیاز به بودجههای آنچنانی و بیگپروداکشن، با یک دوربین در فضایی محدود و با کاراکترهایی معدود، میتوان فیلمی بسیط ساخت که از ادراک مرکب سختپسندترین تماشاگران نیز سبقت بگیرد، آنچه در سینمای امروز حکم کیمیا را دارد.
*س_برچسبها_س*