یک‌شنبه 18 آبان 1404

هم در قدرت، هم اپوزیسیون!

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
هم در قدرت، هم اپوزیسیون!

علی ربیعی: «چرا مردم و حکومت حرف هم را نمی‌فهمند؟» این پرسش، نه پرسش یک ناظر بیرونی است، نه دردِ یک تحلیل‌گر بی‌جایگاه. این پرسش از سوی کسی مطرح شده که بیش از سه دهه در بالاترین سطوح امنیتی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حکومت حضور داشته است. از معاونت وزارت اطلاعات تا دبیری شورای عالی امنیت ملی، از وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی تا سخنگویی دولت، و امروز هم در جایگاه دستیاری اجتماعی رئیس‌جمهور نشسته است. این سخن نه سخن تنها علی ربیعی بلکه سخن بسیاری از کسانی شبیه به اوست که نه تماشاچی وضع موجود بوده‌اند و نه قربانی آن؛ آنها یکی از سازندگان اصلی آن بوده‌اند.

این پرسش به جای نقد ساختار، سند اعتراف به کارنامه این قبیل افراد است، که هم در قلب قدرت بوده اند هم امروز می خواهند در جایگاه «پرسشگر» حضور پیدا کنند. سیاستمداری که سال‌ها در تعیین سیاست‌های کارگری، رفاهی، اجتماعی، امنیتی و رسانه‌ای نقش داشته، نبایدامروز با لحنی آرام از «بحران کار کودک، مهاجرت، ناامنی روانی و فروپاشی اعتماد» سخن بگوید؛ چون اینها نه پدیده‌ای بیرون از قدرت، بلکه نتیجه‌ی تصمیمات همان ساختاری است که اینان در آن صاحب جایگاه بوده‌اند.

اینکه بگویید «نهاد علم و انجمن‌ها به مسائل اجتماعی بی‌پیوند مانده‌اند»، پرسش اصلی را پنهان نمی‌کند، پرسش اصلی این است، چگونه شد که در دوران وزارت شما، در دوران سخنگویی شما، و در دوران مسئولیت امنیتی شما، نهاد علم، جامعه مدنی، و صدای مردم از ساختار تصمیم‌سازی حذف شد؟ اگر حذف شد چرا؟

عبید زاکانی، حکایت امثال شما را 700 سال پیش نوشته است، در رساله دلگشا، عبید حکایت واعظی را نقل می‌کند که بر منبر، زهد و قناعت تبلیغ می‌کرد و مردم را از دنیا برحذر می‌داشت؛ در حالی که همان لحظه، غلامش در پشت منبر حساب خرجِ مجلس عروسی پسرش را می‌نوشت. عبید نمی‌خواست واعظ را مسخره کند؛ می‌خواست نشان دهد که مشکل جامعه، نبودِ سخن درست نیست؛ نبودِ تطابق بین سخن و عمل است.

امروز، همین حکایت مصداق دارد، برخی درباره «فاصله مردم و حکومت» سخن می‌گویند، اما از نقش خود و دیگر هم کیشانشان در ایجاد این شکاف سخنی نمی گویند.

شکاف مردم و حکومت، اگر هم به قول این گروه باشد، نتیجه فقدان تحلیل نیست؛ نتیجه فقدان اراده برای شنیدن مردم بود، آن هم در زمان‌هایی که برخی از همین منتقدان و اپوزیسون نماهای فعلی در جایگاه تصمیم بودند.

جامعه امروز تحلیل نمی‌خواهد، پاسخ می‌خواهد، مردم نمی‌پرسند «چرا درک متقابل شکل نمی‌گیرد؟»، مردم می‌پرسند: کسانی که در تمام سطوح قدرت بودند و امروز از وضع موجود ابراز نگرانی می‌کنند، چرا همان زمان کاری نکردند؟ چرا هیچ‌یک از بحران‌های اجتماعی که امروز فهرست می‌کنند، در دوره مسئولیتشان کاهش نیافت؟ چرا وقتی قدرت در دستشان بود، در پیوند دادن مردم و حاکمیت کاری نکردند؟ آنهم حاکمیتی که به واسطه حل مشکلات مردم به بسیاری جایگاه و فرصت خدمت داده بود. مردم می پرسند چرا امروز که در مسند امرند کاری از پیش نمی برند؟

وقتی کسی پس از سال‌ها تصمیم‌سازی، تازه به یاد «پرسشگری» می‌افتد، جامعه او را منتقد ساختار نمی‌بیند؛ بلکه سیاستمداری می‌بیند که امروز دنبال تطهیر دیروز خود است.

تا زمانی که سیاستمداران مسئولیت گذشته را نمی‌پذیرند، پرسش‌هایشان نه کلید حل مسأله، بلکه بخشی از استمرار همان مسأله خواهد بود، اگر قادر به انجام کار صحیح نیستند، بهتر است به جای فرافکنی مسئولیتها را را به افراد کارآمد بسپارند.