هپروتِ جاماندگان
میلاد باقری - هپروت کجاست؟ این نخستین برخورد مخاطب با متن ((چرندیات دراماتیک)) خواهد بود! یک آن میبینی درست مقابلت فضایی در حال شکلگیریست که خودآگاه در انتزاع شکل میگیرد. هپروت این بار، محل زندگی شخصیتهایی است که نویسندگان بزرگ قصد داشتند آنها را بنویسند و نیمهکاره و ناتمام رهاشدهاند. حالا که این روزها ((چرندیات دراماتیک)) روی صحنه است، بد ندیدم با عارف محمودی نویسنده و خالق...
چرندیات دراماتیک؛ اسم غیرمعمولی نیست؟
بهطورکلی انتخاب نام برای من مهمترین بخش نوشتن یک نمایشنامه است. همانطور که در آثار دیگری که ساختهام هم پیداست ترجیح میدهم کارم را با یک جمله نامگذاری کنم. برای مثال: روایت رقتانگیز و دهشتبار یک زوج نسبتا خوشبخت یا مرثیهای برای صفحه حوادث. به نظر من صحنه تئاتر جایی برای جان بخشیدن به وضعیتهای غیرمعمول است از همین رو تمایل بیشتری بهعنوانهای غیرمعمول دارم. عنوانهایی که عموما شاه کلیدی برای درک بیشتر اثر است. نام کامل این نمایشنامه هم ((چرندیات دراماتیک یک نویسندهی آماتور)) است که به صلاحدید حامد پور محمد، کارگردان نمایش، کوتاه شد.
عنوان «چرندیات دراماتیک» طنز و جدیت را همزمان تداعی میکند؛ این دوگانه در متن چگونه حضور دارد؟
گروتسک، همیشه برای من جذاب است و هیچگاه از فضای کارهایم دور نمیشود. شاید این مسئله ریشه در جهانبینی من نسبت به اطرافم داشته باشد. جهان و تاریخ (علیالخصوص جهان امروز) برای من یک گروتسک به تمام معناست. جهانی سراسر جدیت بر سر موضوعاتی کمدی و با ترسناکترین اعمال. از این جهت شاید درونمایهی بیشتر آثارم گروتسک باشد.
قبل از شروع گفتگو، مثالی از محمدرضا اصلانی زدی، فکر کنم بیان آن اینجا و برای معرفی نگاهت به اثر بد نباشد.
بله، در دیدار کوتاهی که با محمدرضا اصلانی داشتم جملهای از ایشان شنیدم که به گفته خودشان بسیار جسورانه بود چراکه تعریفی را از فیلم (یا بهطورکلی اثر هنری ازنظر من) ارائه دادند که شاید خیلی از فیلمهای خوب را زیر سوال ببرد. جمله این بود: فیلم خوب را نمیشود برای کسی تعریف کرد بلکه در وصف آن همینکه باید بروی و ببینی بس است. البته نمیخواهم بگویم چرندیات اثر خوبیست اما خودم همیشه در منتقل کردن ماجرای چرندیات برای دیگران مشکل داشتم و ترجیح میدادم خودشان ببینند یا بخوانندش. هرچه آدم بگوید از جذابیت برخورد اولیهی مخاطب با اثر کم میکند.
در بیشتر نمایشنامههای کوتاه، یک شخصیت محوری و بهدوراز دیالوگ داریم. منظورم منطق گفتگوییست، اما اینجا، اگرچه شخصیت اول، سعی بر سلطه دارد، اما نهایتا هر شخصیت نقش پررنگ خودش را حفظ کرده، این موضوع چطور در متن شکل گرفت؟
چرندیات برای من مثل یک قطعهی موسیقیست. سازها هرکدام مستقل از هم، درعینحال باید هماهنگی و هارمونی را حفظ کنند. موسیقی وقتی دلنشین میشود که حتی سکوت بهاندازه و درست باشد. شاید به همین دلیل من دوست دارم شخصیتها را ساده اما پررنگ بنویسم. هر شخصیت ابتدا خود را با ریتم چرندیات همسو میکند و صدایی جدید به مجموع جملهها میبخشد. این اصوات چرندیات را شکل میدهند.
کنار هم قرار گرفتن شخصیتهای داستانها در جهان متن ایده جالبیست. اما چیزی که منو آزار داد این بود که بهجز لوسیفر بقیه شخصیتهایی که وارد متن شدند اگرچه جایگاه خوبی به لحاظ روابط مکانیکی درونمتنی پیدا کردند، اما شخصیت نشدند. لوسیفر عالی بود، یک شیطان جدید غیرقابلاعتماد. اما گورکن، زن و مردِ فلوبری و... هیچکدام هیچوجه مشخصی پیدا نکرده بودند.
جملهای کلیدی در متن وجود دارد. هپروت جایی برای شخصیتهای دوریخته شده از داستانهاست، داستانهای نیمهتمام و اتودها... باید قبول کرد گورکنی که کافکا نیمهتمام گذاشته همچنان ناتمام است. اما لوسیفر به خواست و ارادهی خودش آنجاست. کامل است و منسجم. بالاخره او شیطان است!
«گردهمایی شخصیت نویسندههای مختلف، باید با شناخت اونها انجامگرفته باشه، دوست دارم بدونم برای نوشتن این متن، بیشتر تحت تاثیر کدام نویسنده یا نوع ادبی بودی؟»
در برخی نگاههای نو و شاید پستمدرنیستی خلاقیت و خلق آثار هنر بهمثابه امر بینامتنی در نظر گرفته میشود و یعنی هرچه تولید میشود ترکیبی از متنها اسطورهها و تجربیاتیست که از سر گذراندیم. پس میتوان نتیجه گرفت چرندیات بازتابی از چیزی بود که تا آن روز خوانده، دیده یا فهمیده بودم. البته برای اینکه بینامتنی شود پیچیدگیهای دیگری باید در نظر گرفته شود، معناها در کنار هم چفتوبست پیدا کنند و... اما درمجموع نگاهم اینطوری بود که بیان کردم. و البته نباید فراموش کنیم که علی بروجی و حامد پور محمد بهعنوان پایههای شکلگیری این اثر بسیار نقش پررنگی داشتند چراکه من به نوشتن نقش برای اجرا و خود بازیگران معتقدم.
یعنی نقش را برای بازیگری از پیش تعیینشده مینویسی؟
بله! در سال 97 من تصمیم به نوشتن و کارگردانی چرندیات گرفتم. طرح کلی و صحنههای اول را نوشتم، بازیگران را انتخاب کردم و تمرینمان را شروع کردیم. من در هر جلسه تمرین صحنه بعد را با در نظر گرفتن توانایی و خلاقیت بازیگران طراحی میکردم و به همین منوال نمایشنامه را تمام کردم. همین مساله ما را از بازنویسی بینیاز کرده بود چراکه همهچیز دقیق و باظرافت جلو میرفت. تمام شوخی هارا با وسواس طراحی و هدایت کردم بهگونهای که مخاطب نتواند حدس بزند که با متن طرف است یا این جملهها را از خودشان درمیاورند چراکه مکان وقوع داستان جایی خارج از متن است و زیباترین و چالشبرانگیزترین قسمت چرندیات است.
با این تجربه، فکر میکنی بازیگر این متن، باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
بهطورکلی یا شما بازیگر هستید یا نیستید. اگر هستید که خودتان میدانید باید چه کنید. اما اگر نیستید هزار بار هم خودتان را به درودیوار بکوبید صدایتان را تغییر بدهید فرمهای خرچنگقورباغه دربیاورید روی سرتان بچرخید و زور بزنید، ساعتها بدن و بیان کارکنید یا دادوبیداد کنید بازهم فقط خودتان و مخاطب را اذیت کردهاید. بازیگر در درجه اول باید بتواند جمله را بفهمد و در سلامت آن را بازگو کند. متاسفانه خیلی از کسانی که فکر میکنند بازیگر تئاتر هستند، حتی جملههای ساده را درست نمیخوانند چه برسد به اجرا و بازگویی صحیح آن. (باخنده) بیشتر درگیر ژانگولر بازیهای تئاترند.
از بازی بگذریم. درمجموع اوضاع نمایشنویسی امروز را چطور میبینی؟
بهطورکلی فضای حاکم امروز در تئاتر کشور تمرکز بیشتری بر سبک و شیوههای اجرا دارد تا متن. امروزه نورهای پرزرقوبرق، دکورهای گرانقیمت، حرکات فرمیک و موسیقی حرف اول را میزنند
پس نمایشنامه نویسان و نمایشنامههایشان در خانه میمانند تا تئاتر ایران باز به اهمیت و نقش کلیدی متن پی ببرد. اما فعلا اوضاع همین است...
«من بارها شنیدم که آدمها دیالوگی از فیلم را استفاده میکنن و بعد مثلا میگویند، آلپاچینو تو پدرخوانده میگه، فلان یا بهمان... انگار مخاطب همیشه نویسنده را بهخصوص در تئاتر و سینما فراموش میکنه... مخاطب فراموش کرده هرچه شنیده، نوشتههای نویسنده بوده. نظرت دراینباره چیه؟»
من از گذشته بر این عقیدهام که خالق یک فیلم یا یک تئاتر خوب نه کارگردان نه بازیگر بلکه نویسندهی اثر است چراکه جهانی نو خلق میکند و داستانی میسازد، برای بازگفتن. کارگردان داستان را بهوسیله بازیگران به تصویر میکشد اما منتقدین و خبرنگاران به آنها میپردازند، و این مسئله باعث شده که گفتمانی جدی در حوزهی متن در تئاتر شکل نگیرد. گفتمانی که نیاز اصلی پیشرفت ادبیات نمایشی است.