وصیت شهید محسن وزوایی | امیدوارم جنازهام کمکی برای اسلام باشد
اگر نتوانستید جنازهام را به عقب بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، شهید محسن وزوایی از دانشجویانی بود که در موضوع تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران نقش موثری داشت. محسن با آغاز جنگ در غرب و جنوب کشور عازم جبهه شد و دهم اردیبهشت 1361 در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) به شهادت رسید. آنچه می خوانید وصیت این شهید عزیز است.
«بسم الله الرحمن الرحیم
ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوی ماست در این جبههها خداوند را مشاهده میکنیم که به کمک رزمندگان اسلام میشتابد و آنها را نصرت میدهد و به مصداق آیه شریفه که میفرماید (کَم مِن فِئَه قَلیلَه غَلَبَت فِئَهً کَثیرَهً) را میبینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهای مردمی بر تعداد کثیری از نیروهای دشمن غلبه مینماید.
بیاد دارم در عملیات بازیدراز در قسمتی از عملیات مقداد ما 6 نفر بودیم و بر 300 نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبههها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویی اصلا قابل تصور نیست هنگامی که در قسمتی از عملیات صحبت از داوطلب شهادت میشود دعوا بین برادران میافتد. اینها ارزشهایی است که ملت الله ارزانی بشریت داشته است.
حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت میدانم. میخواهم بگویم ای عازمان و ای عاشقان لقاء الله، ای مخلصین اخلاق و ای کسانی که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکی به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبههها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکی به درگاه خداوند رسیدهاند که نوجوان تازه داماد پس از 3 ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر میشود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایی را سراغ دارید؟
خدا را شاهد میگیریم هنگامی که در 14 شهریور 1360 در سرپلذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم، خون زیادی از بدنم رفته بود؛ وقتی به کمک الهی نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادی میبردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوری که در یک شب ده عدد والیوم 10 به من تزریق شد تا کمی آرام گرفتم، اما هنگامی که درد میکشیدم در عین زجر بدنی، از لحاظ معنوی و روحی لذت میبردم.
حس میکردم که بار دوشم سبک میشود و هنگامی که شخص پرستار مراقب من، به مسخره میگفت: چرا این کارها را کردی و خودت را به این روز انداختی، به خمینی بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست میکنه و همینطور هم شد.
والله قسم وقتی کمی از فشار کارم کم میشود در خود احساس ضعف و کوچکی میکنم. آخر میدانیدای امت شهیدپرور ایران امروز در شرایطی هستم که لحظهای غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.
باید با هم برای خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداختهاند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامی وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانی سودی ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز میشویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزی است.
پس ما نباید نگرانی داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بیخبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبههها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور میکنید. شما نامردان تاریخ هستید که روی تمامی جباران تاریخ را از یزیدبنمعاویه گرفته تا به هیتلر سفید کردهاید. شرمتان باد ای خود فروختگان به اجنبی! آخر چگونه حاضر میشوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟
این امت باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید میکند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب یعنی همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمیگذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانی تربیت نمودهاید که شهادت را بالاترین سعادت خود میشمارند و فقط روی پشتوانه الهی حساب میکنید و شکست در راه چنین حرکتی مفهومی ندارد.
وصیت شهید محمدمهدی فریدونی | اعتراف میکنم وظیفه فرزندی خود را به جا نیاوردمخدا را شکر میکنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر میکنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمینهای سرد و بیروح گشته از وجود صدامیان به نور خدایی نصیبم شد و از خدا میخواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهی از این دنیای فانی رفتم در زمره شهدا به حساب میآیم و از خدا میخواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بندهای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک.
و، اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادری بر خود میبالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهی است. پدرم! هنگامی که بیاد میآورم در سنین کودکی صدای فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم میپیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایی دلنشین در گوشم طنین میافکند و شکر نعمت خدای را مینمایم.
سفارش میکنم همانگونه که تا به حال عمل کردهاید به یاری امام بشتابید و او را تنها نگذارید.
و در آخر برادران و خواهرانم، به امید اینکه انقلاب حرکتی است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگی ماست، دستورات الهی را فراگیرید و در عمل نیز آنها را به کارگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده شما فرزندان انقلاب هستید. من هر چه باشد مدت زیادی از سنم در زمان طاغوت گذشته است، اما شما امروز (از) نعمت حکومت اسلامی بر خوردارید و این بزرگترین موهبتی است که خداوند به شما ارزانی داشته است. قدر آنرا بدانید و شکر نعمتش را بجا آورید.
در آخر میخواهم که 14 روز روزه و سه ماه نماز قضا برایم بجا آورید و راجع به آنچه که دارایی من محسوب میشود آنطور که پدرم تصمیم بگیرد اجرا شود منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلام اختصاص داده شود. در ضمن اگر نتوانستید جنازهام را به عقب بیاورید آنرا به روی مینهای دشمن بیندازید تا اقلا جنازه من کمکی به اسلام کرده باشد.
انشاءالله و من الله التوفیق
1360/12/26 ساعت یازده شب جبهه بلد - دزفول»