یک‌شنبه 30 اردیبهشت 1403

پناهگاه را حفظ کنید / خاطره کمک کانونی‌ها به زلزله‌زده‌ها

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
پناهگاه را حفظ کنید / خاطره کمک کانونی‌ها به زلزله‌زده‌ها

در تاریخ 20 اردیبهشت سال 1376 در مناطقی از جنوب خراسان زلزله‌ای به شدت 7 ریشتر می‌آید. بیش از 2000 نفر در این حادثه طبیعی، جان خود را از دست می‌دهند. کانونی‌ها هم برای امداد می‌روند.

در تاریخ 20 اردیبهشت سال 1376 در مناطقی از جنوب خراسان زلزله‌ای به شدت 7 ریشتر می‌آید. بیش از 2000 نفر در این حادثه طبیعی، جان خود را از دست می‌دهند. کانونی‌ها هم برای امداد می‌روند.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: اکرم کشایی، کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در یادداشتی که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، به مساله واگذاری کتابخانه‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان پرداخته است.

مشروح این یادداشت را در ادامه بخوانید:

در ماه‌های گذشته، انتشار خبر احتمال واگذاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به یک سازمان دیگر، دوستداران کانون را نگران کرد. هر چند به نظر می‌رسد مساله واگذاری کانون فعلاً منتفی شده اما نگرانی اخیر دوستداران کانون، مسئله انتقال تعداد زیادی از مربیان کانون به آموزش و پرورش و خالی شدن کتابخانه‌های کانون از نیروی با سابقه، آموزش دیده و با تجربه است. این کانون کجاست و این کانونی‌ها چه کسانی هستند که حتی انتشار یک خبر پیرامونشان، همه را نگران می‌کند؟

در تاریخ 20 اردیبهشت سال 1376 در مناطقی از جنوب خراسان زلزله‌ای به شدت 7 ریشتر می‌آید. بیش از 2000 نفر در این حادثه طبیعی، جان خود را از دست می‌دهند. گروه‌های امدادی از سراسر ایران عزیز به این منطقه اعزام می‌شوند. کانونی‌ها هم راه می‌افتند... یک شماره از مجله گلبانگ (مجله داخلی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان) روایتگر امداد رسانی کانون در این حادثه تلخ است. مطالبی که از نظر شما می‌گذرد، همه برگرفته از همین مجله است:

این حرکت که از حس همدردی و همراهی نشأت می‌گرفت، حرکت در فضایی جدید بود. کانونی‌ها می‌رفتند تا ببینند چه می‌توانند بکنند. آوارها را کنار بزنند؛ زخمی‌ها را تیمار کنند؛ مرده‌ها را غسل بدهند... اما آنها کانونی بودند و خود را مسئول کودکان و نوجوانان می‌دانستند. این حرکت در طول ماه‌ها حضور در منطقه و برقراری ارتباطی مداوم با بیش از دو سوم کودکان و نوجوانان آن منطقه، تعریفی دیگر از وظیفه‌ی امداد رسانی بود. آن چه کانون در این مدت انجام داد، تیمار روح صدمه دیده بچه‌ها یا به سخن دیگر، نجات روح کودکی از زیر آوارهای زلزله بود. این فعالیت که در زمانی بیش از صد و بیست روز انجام گرفت، نتایج متعددی داشت که از جهات گوناگون قابل تأمل و بررسی است.

وقتی کانونی‌ها به محل حادثه می‌رسند با یک ناباوری و حتی دفع از طرف سازمان‌های امدادی روبه‌رو می‌شوند. آنها می‌گویند مردم به چادر و دارو و غذا نیاز دارند، شما آمده‌اید به بچه‌ها کتاب بدهید؟ لذا روزهای اول از سوی مسئولان استقبال چندانی از حضور کانون در منطقه نشد. ولی به فاصله چند روز، وقتی نتیجه مثبت فعالیت‌های کانون بروز کرد و تأثیر آن در زندگی افراد منطقه ظاهر شد، نظرها کاملاً فرق کرد. بعد از آن هر امکاناتی که کانون می‌خواست در اختیارش قرار می‌دادند. جدیت و عنایت مربیان کانون در کار برای بچه‌ها همه را متعجب کرد و به تدریج زمینه‌ی ابراز درخواست‌هایی برای تداوم حضور کانون در منطقه را فراهم آورد. کانون توانسته بود با ایجاد یک فضای امن عاطفی و با استفاده از ابزارهای ساده‌ای مثل خاطره نویسی و نقاشی و... جرأت روبرو شدن با مشکلات را در بچه‌ها به وجود بیاورد. کانون اوقات فراغت بچه‌ها را پر نکرده بود، مساله بالاتر از این حرف‌ها بود. کار کانون یک برنامه‌ی درمانی بود که روح و روان کودکان و نوجوانان و به تبع آن، کل مردم داغ دیده منطقه را درمان می‌کرد.

بعد از زلزله، پدرها و مادرها در حال و هوای خودشان بودند، در نتیجه بچه‌ها هم خسته و آشفته و بی پناه مانده بودند. اغلب پدرها علت کشته شدن بعضی از بچه‌ها را سهل انگاری مادرها می‌دانستند و مادرها هم شکایت می‌کردند که چرا مردها در ساختن خانه تعلل می‌کنند. مردم حساس شده بودند. کانون در چنین شرایطی بچه‌ها را در آغوش می‌کشید و به آنها توجه می‌کرد. پس از زلزله روحیه بچه‌ها خیلی خراب بود. بعضی از آنها می‌دیدند که پدرشان، خواهر و برادر و مادرشان را از زیر خاک بیرون می‌آورد و غسل می‌دهد و دفن می‌کند. فهم این چیزها برای یک کودک خیلی مشکل بود.

در یکی از روستاها دختری بود به نام فاطمه. مربی کانون می‌گوید: نمی‌دانستم چرا فاطمه موهایش را از ته تراشیده است. در نوبت صبح که دخترانه بود، فاطمه اولین نفری بود که وارد چادر کانون می‌شد و تا آخرین لحظه می‌ماند. عصر روسری‌اش را بر می‌داشت و با بلوز و شلوار با نام حسین در کلاس‌ها شرکت می‌کرد و خودش را برادر فاطمه معرفی می‌کرد. آن قدر این کار را ماهرانه انجام می‌داد که تا سه روز من متوجه این مساله نشده بودم. روز اول که از او پرسیدم تو برادر فاطمه هستی گفت: بله. با خودم فکرمی کردم آن‌ها دوقلو هستند. اما روز سوم به من خبر دادند که فاطمه همان حسین یا حسین همان فاطمه است. فقط لباسش عوض می‌شود! کودکی در خاطره‌اش نوشته بود: پدرم، خواهرم را کشت و او را در سوراخی زیر خاک گذاشت. نمی دانم خواهرم چه کار کرده بود. می‌ترسم مرا هم بکشد! در محوطه کوچکی از یک قبرستان بیش از بیست سنگ قبر دیده می‌شد. گویا جملگی از یک خانواده بودند.

دختر بچه‌ی هفت ساله‌ای دور قبرها می‌چرخید و یک به یک سنگ‌ها را می‌بوسید. شاید او در دنیای کودکانه‌اش فکر می‌کرد عزیزانش که در دل خاک خفته‌اند، گرمای بوسه‌هایش را حس می‌کنند! آن چیزی که کانونی‌ها با آن دست و پنجه نرم می‌کردند، این روحیه خراب بود. اما آنها توانسته بودند بچه‌ها را جذب کنند. بدیهی است که در این شرایط خاص، احساس آرامش و امنیت از بین می‌رود. کانونی‌ها مهم‌ترین وظیفه خود را برگرداندن این احساس امنیت به بچه‌ها می‌دانستند. مربی‌ها توانسته بودند با کتاب و بازی و فعالیت‌های دیگر تا حد زیادی به تجدید قوای روانی کودکان کمک کنند. یک روز کودکی به یکی از کانونی‌ها می‌گوید: چند نفر از همکلاسی‌های ما که مرده‌اند، علاقه زیادی به کتاب داشتند. حالا اگر ما به قبرستان برویم و بر سر قبر آنها کتاب بخوانیم، صدای ما را می‌شنوند؟

کانون به بچه‌ها یاد داده بود که به آینده امیدوار باشند. در شرایط ناپایدار روانی که تقریباً تمام نهادهای اجتماعی به ویژه خانواده‌ها دچار آسیب شده بودند، کانون توانسته بود با تقویت ایمان، نوع دوستی و اخلاق، در ترمیم صدمه‌های وارد شده موفق باشد. بچه‌ها دوست داشتند کانون در روستایشان کتابخانه بسازد. تأثیر گذاری فعالیت‌های کانون در منطقه چنان چشمگیر بود که یکی از اعضای شورای اسلامی آبیز سراغ کانونی‌ها می‌رود و از آنها می‌خواهد حضور کانونی‌ها در منطقه دائمی باشد و فعالیت‌های کانون در آن جا تعطیل نشود. او می‌گوید: «از وقتی کانون به اینجا آمد، روحیه بچه‌ها و بزرگ‌ترها تغییر کرد. روزهای اول بچه‌ها میان خاک و آفتاب رها شده بودند. کانون آمد و بچه‌ها را جمع کرد. به آنها روحیه داد و از غم و غصه و فکر زلزله جدایشان کرد. شب‌ها وقتی بچه‌ها به خانه بر می‌گشتند، چون شاد بودند، پدر و مادرهایشان هم شاد می‌شدند. ما نامه‌ای نوشتیم و امضا کردیم که کانون ازاینجا نرود.»

در روزهای پایانی فعالیت چهارماهه کانون در منطقه، یک تحقیق میدانی انجام شد. محور این پژوهش سنجیدن گستره‌ی فعالیت‌های کانون، میزان رضایت کودکان و نوجوانان تحت پوشش، میزان مفید بودن فعالیت‌ها و میزان تأثیرگذاری حضور مربیان در منطقه و در نهایت توقعات و انتظارات بچه‌ها پس از تعطیل شدن پایگاه‌های ثابت و سیار بود. نتایج این پژوهش در مجله گلبانگ (مجله‌ی داخلی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)، سال چهارم (1377) آمده است.

این روایت، تنها یک روایت از میزان تأثیرگذاری کانون بر کودکان و نوجوانان است. باید پای صحبت‌های مربیان و اعضایش نشست و روایت‌های مشابه فراوان دیگری را از زبان آنها شنید.

شرایط بحرانی فقط در پیشامد زلزله و امثال آن تعریف نمی‌شود. چه بسیار کودکان و نوجوانانی که هم اکنون به دلایل مختلف اعم از فقر خانواده، اختلافات خانوادگی و نزاع پدر و مادر، تفاوت نسل‌ها و فاصله گرفتن از پدر و مادر... در شرایط بحرانی به سر می‌برند. آن‌ها در فضای امن کانون حداقل برای دقایقی احساس امنیت و آرامش بیشتری پیدا می‌کنند و در خلال فعالیت‌های متعدد کانون، شاد می‌شوند. چه کسی می‌خواهد بچه‌ها شاد نباشند؟

آیا این یک شرایطی بحرانی نیست که امروزه جوانان و نوجوانان ما به شکل گسترده‌ای جذب موسیقیِ مبتذل افرادی که حتی آوردن اسمشان هم کراهت دارد، می‌شوند؟ هزاران نفر از طریق صفحات مجازی، آثار آن‌ها را دنبال می‌کنند و آنهایی که بتوانند در کنسرت‌های این افراد بی مایه شرکت می‌کنند. اما کانون فرزندانش را بیمه می‌کند. کودک و نوجوانی که طعم ادبیات و موسیقی خوب را چشیده باشد، گرایشی به اشعار سخیف و موسیقی ناموزون ندارد. در کانون، قصه و شعر و داستان و کاردستی و نمایش و فیلم... ابزار هستند. ابزار فرهنگ سازی. کار فرهنگی، یک سرمایه گذاری است. یک سرمایه گذاری که هم در کوتاه مدت تأثیر خودش را نشان می‌دهد و هم در بلند مدت. مدتی است که مجلات کودک یکی یکی دارند بسته می‌شوند و حالا هم خبر احتمال واگذاری یک سازمان بزرگ مربوط به کودکان و یا انتقال سرمایه‌ی انسانی آن به جای دیگر... راستی چه بر سر نسل‌های آینده خواهد آمد؟ آیا این مملکت به آیندگان تعلق ندارد؟

هر چند به علت ضعف مدیریت‌ها در سال‌های مختلف، کانون نتوانسته از حداکثر توان خود برای کودکان و نوجوانان استفاده کند، اما کانون همچنان کانون است و مربیان آن همچنان نقش خود را در فرهنگ سازی و ایجاد فضای مطبوع و دوست داشتنی و امن برای کودکان ایفا می‌کنند.

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، علاوه بر اینکه مکانی برای پرورش فکر بچه‌هاست، جایی است برای شادی آن‌ها. هر گونه ادغام و تغییرات ساختاری و یا کاستن از بدنه کارشناسی و نیروی انسانی آن، محتوا و ماهیت کانون را تغییر می‌دهد و زمینه‌ی زوال آن را به تدریج فراهم می‌کند. هر گونه سرمایه گذاری در کانون و فراهم کردن امکانات رفاهی برای مربیان کانون، یک سرمایه گذاری فرهنگی برای کل مملکت محسوب می‌شود. کانون پناهگاه است. پناهگاه را خراب نکنید!