دوشنبه 5 آذر 1403

چرا زن عراقی باید عرق بریزد و جان بکند؟!

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
چرا زن عراقی باید عرق بریزد و جان بکند؟!

خانه‌شان تهِ موکب ما و ابوکرار است، دقیقتر بنویسم موکب ما در زمین‌های اوست‌. همراه با رقیه کوچولو تا می‌رسیم، سگِ خانه متوجه می‌شود و با اینکه صاحبش را می‌بیند برای خودشیرینی واق واق می‌کند.

به گزارش مشرق، محسن باقری اصل که این روزها در موکب امت محمد در مسیر پیاده‌روی اربعین مستقر است، یادداشت دیگری را در اختیار مشرق قرار داده است؛

قسمت قبلی یادداشت را اینجا بخوانید:

با چهار وَن می‌رسیم به موکب «امت محمد (ص)»

حاج‌آقا ازم پرسید چرا اربعین آمدی گفتم نویسنده‌ام، و آمده‌ام قهوه بخورم. سوال همیشگیِ همه را هم آگاهانه پرسید: کتاب هم نوشتی؟..‌. بگذریم.

حاجی خودش اهل کتاب است. کتاب نوشته درباره تسهیل ازدواج جوان‌ها.

شب رسیدیم موکب امت محمد. علی مظفری آمد پیشوازمان و هم‌دیگر را محکم بغل کردیم‌. حاج‌آقا که حالا دیگر با هم حِسابی رِِفیق شدیم، موکب‌داری را برایم «تبارشناسی» می‌کند. تویِ ونِ خانم‌ها که نشسته بودیم تفاوت عراقی‌ها و ایرانی‌ها را برایمان روشن کرد. ایرانی‌ها با کوله و کیسه و خرت و پرت راه می‌افتند اما عراقی‌ها که حرفه ای کار و راه‌اند و خِریتِ فَن، فقط لباس پوشیده‌اند و با یک دمپایی ساده که پای 20 میلیون عراقی است راه افتاده‌اند، توضیحات که می‌دهد می‌گویم یکی از این سلبریتی های مذهبی بیاید یکبار هم شده به حدود 4 میلیون یا بیشتر ایرانی توضیح بدهد و توجیه کند این بندگان خدا را که آنقدر پاهایشان توی این کفش‌ها تاول نزند و این تاول‌ها را جزو ثواب و صواب ندانند. حاج آقا که انگار اولین بار است این پیشنهاد را شنیده؛ متحیر خوشش می‌آید.

حاج‌آقا، از سختی‌ها و گاه دعواهایی می‌گوید که طی کار، لاجرم در موکب‌داری به وجود می‌آید.

ما چند گروه داریم، یکی گروه دانشجوهای دختر و پسر که لیدرشان امیرجی است، دانشجو و جوان.

دو دیگر گروه بسیار مهم و عملیاتی بچه‌تهرونی‌هایی که رفقای شخصی به اسمِ میم الف که توی سوریه هم جنگیده. میم الف را از دور دیدم، صورتی پر و عملیاتی دارد، تعامل با میم الف و رفقایش از جمله عین‌صاد ادبیات و لحن خاص خودشان را می‌طلبد که هنوز بهشان نزدیک نشده‌ام.

سه‌دیگر، گروهی که علی مظفری امسال اضافه کرده؛ و آن دایی‌هایش است، که آشپزند و کباب می‌زنند. و صبحانه و ناهار و شام می‌دهند و اهل شاهرودند و پیر غلام.

حاج‌آقا رفیق می‌گوید: کنار هم قرار دادن حداقل این سه دسته‌ی مختلف، کاری‌ست دُشوار، و باید در ادامه ببینم علی مظفری از پس این کار برمی‌آید یا با چالش‌های اساسی روبرو می‌شود و موکب‌داری برخلاف ظاهرش هم‌چنان کار آسانی هم نیست.

ظهر خواب سنگینی می‌روم و عصر که بیدار می‌شوم چند ثانیه‌ای نمی‌دانم کجا هستم. حاج آقا رِفیق را می‌بینم، می‌گوید حیفم آمد بیدارت کنم، می‌گویم دمِ شما گرم‌. باید جبران کنم و وقتی حسابی خسته است حداقل یکبار بیدارش کنم.

اطراف موکب پرسه می‌زنم تا دختربچه عراقی ای را می‌بینم که پدر مسن‌ش آورده دم در غرفه دکترمان. دکتر، خانم‌دکتر است. سریع مترجمی پیدا می‌کنم. دختربچه‌ی زیبا، سه‌ماهی می‌شود سرفه‌های خشک دارد. مرسوم است مردم این محل تا مریض می‌شوند می‌روند دکتر و همان موضع را درمان می‌کنند، و نه ریشه‌ای. یعنی فقط قرص و دارو و دوا می‌گیرند. پیرمرد می‌گوید زنش هم مریض احوال است، سریع به خانم دکتر مردد می‌گویم بیا برویم. با مترجم، همراه ابوعلی می‌رویم خانه‌اش تا دکتر، همسرش را تیمار کند. خانه‌شان تهِ موکب ما و ابوکرار است، دقیقتر بنویسم موکب ما در زمین‌های اوست‌. همراه با رقیه کوچولو تا می‌رسیم، سگِ خانه متوجه می‌شود و با اینکه صاحبش را می‌بیند برای خودشیرینی واق واق می‌کند. خانم‌دکتر و دستیارش، زن اول و دوم ابوعلی را معاینه می‌کند. هر دو رماتیسم دارند. عروسش هم دست‌هایش درد می‌کند از بس می‌زند توی آب. برای موکب امت محمد روزی لااقل 250 نان می‌پزد. خانم‌دکتر بعدِ معاینه متاثر شده، یعنی همه متأثر می‌شویم که چرا یک زن انقدر باید کار کند و عرق بریزد و جان بکند. با رقیه کوچولو و خواهر هم‌قُلش و دختر دیگری عکس می‌گیرم و بر می‌گردیم به موکب‌ها.

چرا زن عراقی باید عرق بریزد و جان بکند؟! 2