کدام نویسنده مرثیهای برای یک راهبه را آشغال خواند؟
ایرنا نوشت: نویسنده داستانهای جنایی خاص و نمایشنامهنویس اسکاتلندی که با اثر تارتان سیاه - Tartan Noir شناخته میشود، از رمان مرثیهای برای یک راهبه ویلیام فاکنر که آلبر کامو با اقتباس از آن، نمایشنامهای به همین نام نوشت به عنوان اثری بیارزش توصیف کرد.
دنیس مینا - Denise Mina نویسنده سهگانه گارنتیل - Garnethill series در گفت و گو با روزنامه گاردین، از این اثر به عنوان کتابی نام میبرد که دیگر نتوانسته آن را بخواند. او در توصیف این کتاب میگوید: از من نپرس، این آشغال است. مرثیهای برای یک راهبه - Requiem for a Nun نخستین بار در سال 1951 منتشر شد؛ این اثر داستانی مانند بعضی دیگر از روایتگریهای تجربی فاکنر هم به صورت رمان نوشته شده و هم بخشهای نمایشی دارد. درواقع سه پیشدرآمد که به اصل و اساس بهوجود آمدن دادگاه، کاپیتول و زندان میپردازد و بعد از آن هفت صحنه نمایشی که داستان را روایت میکند. این کتاب مرجع جمله معروفی از فاکنر است: «گذشته هرگز نمرده است، حتی نگذشته است.» باراک اوباما در یکی از سخنرانیهایش این جمله را به کار برد و همچنین در فیلم «نیمهشب در پاریس» این جمله نقل میشود. این کتاب در ادامه رمان «حریم» از همین نویسنده و در واقع هشتسال پس از حوادث آن شروع میشود. داستان کتاب مانند آثار دیگری از فاکنر در منطقه ساختگی یوکنا پاتافا و جکسون و رودخانه میسیسیپی رخ میدهد. مینا در گفت و گو با گاردین همچنین میگوید کتاب صد سال تنهایی - One Hundred Years of Solitude گابریل گارسیا مارکز زندگی نوجوانی او را تغییر داده است. او این گونه توضیح میدهد: 19 ساله بودم که کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را خواندم. با خواندن آن کتاب، واقعاً در زمان و مکان سفر کردم. او این کتاب را شگفتانگیز خوانده و افزود: در نهایت احساس کردم که کتابها صرفاً چیزی برای کودکان خوب با آیندههایامیدوارکننده نیست بلکه میتوانند راه فراری نیز باشند. مینا به داستان دو شهر چارلز دیکنز به عنوان اثری اشاره میکند که باعث شده تا او یک نویسنده شود. او که در 19 سالگی این کتاب را خوانده گفت: در حال خواندن کتاب داستان دو شهر - A Tale of Two Cities دیکنز در اتاق زیر شیروانی بسیار مرطوب و سرد در خانهای محکومشده در بروملی - Bromley، در جنوب شرقی لندن میخواندم. میتوانستم نفسهایم را که جلوی صورتم ظاهر میشود ببینم و صدای کبوترها را در شبها بشنوم. اما قلبم به شدت می تپید چون در جریان انقلاب هم خیابانهای پاریس را میشکافتم و از داربست بالا میرفتم. فکر میکردم شگفتانگیز است که کسی میتواند در طول زمان به انسان دیگری برسد و هر دو را دچار وحشت کند.
5555
کد خبر 1679175