یک دروغ همه آرزوهای مادر «غلامرضا» را به دلش گذاشت
10 ماه دنبال تالار گشتیم برای مراسم عروسی اما همه پر بود. همزمان که ما دنبال تالار میگردیم، پایگاه بسیج غلامرضا و دوستانش را ماموریت داده بود تا بروند شهر را آرام کنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، غلامرضا بامدی از بسیجیان سنندج بود که در 16 مهر 1401 توسط یکی از اغتشاشگران به شهادت رسید و در حالی که قرار بود در مسجد سلیمان، شهر مادریاش مراسم عروسی را برپا کند به خاک سپرده شد. زهرا باقری مادر غلامرضا اینطور آن روز را تعریف می کند:
10 ماه دنبال تالار گشتیم برای مراسم عروسیاش اما همه پر بود. همزمان که ما دنبال تالار میگردیم، پایگاه بسیج غلامرضا و دوستانش را ماموریت داده بود تا بروند شهر را آرام کنند. همان روز هم اتفاقا برادرم زنگ زد گفت: زهرا برای 26 آبان، شب جمعه تالار خالی پیدا کردیم. چند ساعت بعد اما خبر دادند پسرم زخمی شده و در بیمارستان است.
وقتی رسیدم به دکترها گفتم جان بچههایتان بگویید چه شده؟ یکی از دکترها که سرش را پایین انداخت، زانوهایم سست شد. نتوانستم بایستم و افتادم. فقط گفتم: مادر شهادتت مبارک! اما نیلوفر همسرش داد میزد و باور نمیکرد، میگفت: نه غلامرضا اتاق عمل هست. خلاصه آرامش کردیم.
آخرین خواسته شهید امنیت که در گوش مادرش گفتمستقیم رفتم سردخانه. همه وجودم میلرزید. در سردخانه را باز کردند. دیدم پسر جوانم آرام خوابیده بود. با یک تیر وسط پیشانیاش. ریشهایش کاملا خونی بود. نمیدانم با چه حالی برگشتیم خانه. وقتی آمدیم شوهرم با برادرم تماس گرفت و گفت: تالار را کنسل کنید و مزار غلامرضا را آماده کنید. اصلا نمیدانم آن لحظات چه شد.
غلامرضا در امامزادهای به نام هفت سیدان در مسجد سلیمان در مقبره خانوادگیمان دفن شد؛ نزدیک مادرشوهرم. میگفت «مامان برگه بیار» و لیست مهمانها را نوشت. اصرار داشت کسی از قلم نیفتد. موقع نوشتن گفت: مامان کاش بابا بزرگ و مادر پری هم بودند، خیلی آرزوی دامادی مرا داشتند. آخر هم کنار مادر پری دفن شد.