از ماهان نظامی گنجوی تا ماهانی بدون سایه

تهران - ایرنا - فیلم «مردی بدون سایه» با برداشتی از 2 داستان نمادین و تأویلپذیر ادبیات فارسی پدید آمده است؛ برخورداری از رمزگونگی و ویژگی تأویلپذیری چنین قصههایی، دست نویسنده و فیلمنامهنویس امروزی را برای تطبیق داستانی کهن با شرایط روزگار امروز و نیز اقتباس یا برداشتهای آزاد باز میگذارد.
ادبیات کهن فارسی، گنجینهای است آکنده از داستانها، حکایتها و شخصیتهایی که امروز میتوانند به کار داستانپردازیهای سینمایی در ایران و حتی در سینمای جهان بیایند؛ اما متأسفانه این منبع غنی الهامبخش در داستانپردازی، بسیار کم مورد توجه نویسندگان و فیلمسازان قرار گرفته است. یکی از فیلمهایی که در سالهای اخیر، براساس برداشتی آزاد از ادبیات کهن فارسی شکل گرفته، فیلم سینمایی «مردی بدون سایه» است (محصول سال 1397) که فیلمنامه آن با الهام از دو داستان از عطار نیشابوری و نظامی گنجوی نوشته شده است.
«مردی بدون سایه» براساس طرحی از مهدی سجادهچی و فرزانه شبانی با کارگردانی و تهیهکنندگی علیرضا ریسیان ساخته شده است. لیلا حاتمی، علی مصفا، امیر آقایی، نادر فلاح، گوهر خیراندیش، سیامک اطلسی و فرهاد اصلانی نیز بازیگران فیلم هستند.
آنچه در ادامه این سطرها آمده است، نه نقد و تحلیل فیلم که پرداختن به چگونگی اثرپذیری این فیلم از یکی از دو داستان الهامبخش آن، یعنی قصه حکیم نظامی است تا از این رهگذر، مروری شود بر داستانی که استاد نظامی گنجوی در خمسه خویش آن را آفریده است.
زنی پارسا و ماهان کوشیار
آن دسته از مخاطبان فیلم که «الهینامه» عطار نیشابوری را خوانده باشند به وجود اشتراکهایی بین قصه «زن پارسا» که استاد عطار آن را در مقاله نخست از «الهینامه» خویش روایت کرده و فیلم پی خواهند برد. عطار در قصه خود از زنی سخن گفته که در غیاب شوهر خویش، چندین بار در موقعیتی قرار میگیرد که میتواند به همسر خود خیانت کند، اما راه عفاف و پارسایی در پیش میگیرد به گونهای که هم در مقامات دنیایی و هم در مراتب روحانی به مرتبهای عالی دست مییابد.
در ابتدای عنوانبندی فیلم «مردی بدون سایه» چنین جملهای درج شده است: «با نگاهی به ماهان کوشیار نظامی؛ و برداشتی آزاد از داستان زن پارسای عطار نیشابوری». این دو داستان، هر دو جزو داستانهای نمادین و تأویلپذیر ادبیات فارسی به شمار میآید و همین برخورداری از رمزگونگی و ویژگی تأویلپذیری چنین قصههایی، دست نویسنده و فیلمنامهنویس امروزی را برای تطبیق داستانی کهن با شرایط روزگار امروز و نیز اقتباس یا برداشتهای آزاد باز میگذارد.
علیرضا رئیسیان در گفتوگویی درباره وامگیری فیلم خود از ادبیات کهن فارسی چنین گفته است: «حکایت «زن پارسا» را قبلتر آقای بیضایی در فیلمنامهای به اسم «پرده نیی» نوشتند با این تفاوت که ایشان در فیلمنامه به دلایلی اشارهای به این موضوع نداشتند؛ ولی شکل کار در زمان قدیم اتفاق میافتد و عینا همین داستان است. حکایت «زن پارسا» داستان بسیار جذاب و زیبایی است و اشخاصی که در اشعارشان از این حکایتها استفاده میکنند، مثل عطار و مولانا و نظامی، منظورشان این نبوده که بخواهند قصه تعریف کنند یا شعر را به رخ بکشند (که البته همه این نکات مطرح بوده)؛ اتفاق بزرگتر و مهمتری مدنظرشان بوده است؛ یعنی نقطه محوری و ذات حرفی را که میخواهند بگویند بهوسیله این قصه بیان میکنند که امروز به آن، پیام کار گفته میشود. به نظر من پیام «زن پارسا» بسیار امروزی و سرنوشتساز است اما همان قصه را نمیتوان در قالب امروزی مطرح کرد کما اینکه میگویم «پرده نیی» هم تبدیل به فیلم نشد؛ ولی طرح این نکات دلیل بر این نیست که همه این داستانها قابلیت ارایه ندارند یا قدیمی هستند یا به درد امروز نمیخورند و... من این را نمیپسندم. فکر میکنم این تلاشها بالاخره یک روزی توسط بنده و دیگران نتیجه میدهد و راههایی در این زمینه باز میشود. حداقل این تجربیاتی که انجام میدهم برای خودم بسیار ارزشمند است». [1]
از ماهان نظامی تا ماهانی بدون سایه
همچنانکه رییسیان نیز اشاره داشته، آنچه اساس داستان فیلم بر آن استوار شده، همانا داستان عطار است. اما هدف از نگارش این سیاهه، پرداختن به دیگر منبعی است که فیلم با برداشتی از آن شکل گرفته؛ داستان «ماهان کوشیار» یا همان «ماهان مصری» نظامی که میتوان رد آن را در شخصیتپردازی شخصیت مرد فیلم دید.
شخصیت مرد اصلی فیلم که همچون داستان نظامی «ماهان کوشیار» نام دارد و علی مصفا نقش او را بازی میکند، فیلمسازی است که فیلمی درباره خشونت علیه زنان ساخته. او مردی است آرام که با «سایه» و دختر کوچکشان زندگی آرامی را سپری میکند؛ اما بیکارشدن ماهان و تهدیدهای خانواده دختری که ماهان درباره او فیلم ساخته است از یک سو و مشغول به کار شدن سایه در شرکتی بزرگ، مسایلی را به وجود میآورد که دریای آرام زندگی ماهان را دستخوش طوفانی سهمناک میکند.
نویسنده «مردی بدون سایه» شخصیت ماهان کوشیار و فراز و فرودهایی را که پشت سر میگذارد، با الهام از شخصیت «ماهان کوشیار»، معروف به «ماهان مصری» که در خمسه نظامی روایت شده، پرداخته است. اما این ماهان مصری چه سرگذشت و جذابیتی داشته که پس از هزار و اندی سال توانسته از دل مثنوی نظامی گنجوی بهدرآید و در سالهای پایانی دهه نود خورشیدی در رخت و ریخت یکی امروزیان درآید و دوباره نام خویش را مطرح سازد؟ برای پی بردن به این مساله، ناگزیریم که داستان او را بخوانیم.
حکیم نظامی گنجوی در «هفتپیکر» یا «بهرامنامه» داستانها و حکایتهای چندی را روایت کرده است. در این اثر ارزشمند، دختران پادشاهان هر یک از اقلیمهای هفتگانه، آنگاه که بهرام گور ساسانی را در گنبد خود پذیرا میشوند، حکایت و قصهای را برای پادشاه تعریف میکنند. یکی از این قصهها، حکایت «ماهان مصری» است. ماجرای «ماهان مصری» را دختر پادشاه اقلیم پنجم آنگاه که بهرام به گنبد پیروزهرنگ درمیآید، برای او تعریف میکند. استاد نظامی این داستان را در بیش از 430 بیت روایت کرده است. آنچه در ادامه آمده، خلاصهای است از قصه ماهان مصری.
ماهان مصری و گذر از مراحل دشوار
مردی خوشچهره در مصر بوده است به نام «ماهان مصری» که در جمع یاران به خوشگذرانی و شادخواری میپرداخته و چون شب فرامیرسد، ماهان که سرش از مستی شراب سنگین بوده، تفرجکنان از بوستان بهدرمیآید و به نخلستانی قدم میگذارد. او در نخلستان، مردی را در هیات شریک تجاری خود میبیند که گویی از سفر تجاری بازگشته است. شریک، ماهان را از سود فراوان حاصل از سفر خبر میدهد و ماهان سرگران از مستی که نوید این مال حاصلآمده از تجارت را میشنود، شادمانه در پی شریک خود راه میافتد تا به مال دست یابد. ماهان مسافتی بسیار زیاد، افزون بر چهار فرسنگ را به دنبال شریک خورد میرود، اما دریغ از آنکه به وعدهگاه برسند. در همین حال، بانگ خروس سحری برمیخیزد و شریک ماهان از نظر ناپدید میشود. پس ماهان مست و درمانده، به خواب فرومیرود و تا ظهر میخوابد. او وقتی از خواب برمیخیزد، در اطراف خود جز غارهایی هولانگیز نمیبیند. پس به راه میافتد، تا آنگاه که شب درمیرسد. ماهان
«بیخود افتاد بر در غاری /// هر گیاهی به چشم او، ماری
او در آن دیوخانه رفته ز هوش /// کآمد آواز آدمیش به گوش
چون نظر برگشاد، دید دو تن /// زو یکی مرد بود و دیگر، زن...». [2]
ماهان گمکردهراه آنچه را بر سرش آمده است، برای مرد و زن میگوید و آندو وی را خبر میدهند که آنکه خود را شریک ماهان معرفی کرده، دیوی بوده است به نام «هایل بیابانی»؛ دیوی که جان آدمیان بسیاری را در بیابان به ورطه هلاک افکنده است. آندو به ماهان میگویند که با آنان همراه شود تا آن دو راهبر وی را از آن هلاکجای نجات دهند. ماهان با این دو راهنمای تازه همراه میشود و تا سپیدهدم، بیآنکه به جایی مناسب برسد، راه میپیماید. با برآمدن آواز خروس، ناگهان آن دو نیز ناپیدا میشوند و ماهان دوباره تنها و سرگردان باقی میماند و ناگزیر، بیهدف به راه خود ادامه میدهد تا اینکه شب میشود و ماهان فرسودهشده در گودال و مغاکی به خواب میرود. هنوز اما چشمان ماهان گرم نشده، صدای پای اسبی را میشنود و سواری را میبیند. سوار ماهان را به مرگ تهدید میکند و ماهان از روی ترس، سرگذشت خود را و همراهیش با آن زن و مرد ناپدیدشده را برای سوار شرح میدهد. سوار با شنیدن این ماجرا، آندو را دو دیو معرفی میکند:
«نر و ماده دو غول چارهگرند /// که آدمی را ز راه خود ببرند
در مغاک افگنند و خون ریزند /// چون شود بانگ مرغ، بگریزند
ماده، هیلا و نام نر، غیلاست /// کارشان کردن بدی و بلاست...». [3]
سوار، اسبی به ماهان میدهد تا ماهان با وی همراه شود و از آن دیار ناشناخته خلاصی یابد. این دو وقتی مسافتی را میپیمایند، ماهان ناحیهای را میبیند پر از دیو. او دیوهایی با هیات و سر و شکلی خوفانگیز را میبیند و وقتی خوب نظر میکند، میبیند اسبی هم که زیر پا داشته، به اژدهایی بدل شده است؛ اژدهایی با چهار پا و دو پر و هفت سر. دیو اژدهاوش ماهان را همچون گویی به اینسو و آنسو میاندازد تا اینکه مانند دو شب پیش، آواز خروس سحری بلند میشود و ماهان از دست دیو هفت سر و چهار پا خلاصی مییابد و با روشن شدن هوا، دوباره خود را تنها مییابد. بااینحال میکوشد از آن بیابان بلا بگریزد و وقتی دوباره شب فرامیرسد، ماهان زمینی سرسبز و جوی آبی روان میبیند و جگر سوخته خویش را از آب گوارا خنک میکند. او در پی یافتن خوابگاهی امن، اطراف را میجوید تا اینکه در کنج بیغولهای چاهی شگفت را پیدا میکند؛ چاهی بسیار عمیق. ماهان در چاه پایین میرود و در ته چاه میخوابد؛ اما وقتی از خواب برمیخیزد، روزن نوری را میبیند و با شکافتن آن روزن، باغی خرم و دلانگیز میبیند. پس به باغ وارد میشود و از میوههای آبدار و بیمانند آن بهرهمند میشود. در همین حال، باغبان پیر باغ سرمیرسد و با ماهان چونان دزدی که به باغ درآمده، برخورد میکند. ماهان اما سرگذشت خویش را شرح میدهد و دل باغبان را به رحم میآورد.
پیر به ماهان میگوید که دیوانی که او با آنها برخورد داشته، همه در پی گمراه کردن او بودهاند و البته ترس ماهان نیز در این ماجرا مؤثر بوده است و اگر او نمیترسید و دل قوی میداشت، آن خیالات خوفناک نیز برایش پیش نمیآمد و راه را گم نمیکرد. به هرروی، پیر باغبان دست ماهان را میگیرد و او را به تماشای باغ میبرد و بارگاهی را نشانش میدهد بسیار باشکوه. پیر که ماهان را همچون فرزند خود میخواند، به او نوید میدهد که میخواهد همه آن صحن و سرا را به ماهان ببخشد، اما از او قول میگیرد که تا زمانی که پیر میرود تا کار ماهان را سامان دهد و بازگردد، ماهان بر بالای درخت صندلی رود و از نان و کوزه آبی که بر بالای آن فراهم است، نیاز خود را رفع کند و تا پیر بازنگشته، تحت هیچ شرایطی از درخت فرود نیاید و با احدی سخن نگوید:
«به مدارای هیچکس مفریب /// از مراعات هر کسی بشکیب
گر من آیم ز من درستی خواه /// آنگهی ده مرا به پیشت راه
چون میان من و تو از سر عهد /// صحبتی تازه شد چو شیر و چو شهد،
باغ، باغ تو؛ خانه، خانه توست /// آشیان من، آشیانه توست
امشب از چشم بد هراسان باش /// همه شبهای دیگر آسان باش...». [4]
پیر میرود و پس از چندی، ماهان از فراز درخت جمعی ماهروی پریپیکر را میبیند که در میان باغ به پایکوبی و دستافشانی سرگرمند. ماهان که وسوسه شده است تا خود را به بزم آن لعبتان دراندازد، میخواهد از درخت به زیر آید، اما پند پیر را به یاد میآورد و ناگزیر بر جای خویش میماند. دیری نمیگذرد که آن گلرخساران خوانی از خوردنیهای اشتها برانگیز میگسترانند و همین سفره رنگین نیز بر آتش وسوسه ماهان میدمد. در همین حال، سردسته آن زیبارویان که خود در زیبایی بیمانند بوده، نازنینی را در پی ماهان میفرستد تا او را به خوان رنگینشان دعوت کند. بدین ترتیب، ماهان که خود آرزومند حضور در چنان بزمی است، پند پیر را از یاد میبرد و از درخت پایین میآید؛ و نظامی عزیز چه زیبا گفته است که
«زان جوانی که در سر افتادش /// نامد از پند پیر خود یادش
چون جوان جوش در نهاد آرد /// پند پیران کجا به یاد آرد؟
عشق چون برگرفت شرم از راه /// رفت ماهان به میهمانی ماه...». [5]
ماهان بر سر بساط پر زرق و برق سالار زیبارویان مینشیند و ناگهان آن ماهرو آفتابرخسار ناگهان به عفریتی زشتروی و اژدهاپیکر بدل میشود و ماهان درمانده را به چنگ خویش میگیرد. ماهان که محبوب «سیم ساق» خود را دیوی «گراز سم» میدید و پریروی «گاوچشم» خویش را اهریمنی «گاودم» مشاهده میکرد، از ترس نزدیک بود که قالب تهی کند. او همچنان گرفتار در چنگ آن دیو بود،
«تا بدانگه که نور صبح دمید /// آمد آواز مرغ؛ و دیو رمید
پرده ظلمت از جهان برخاست /// وان خیالات از میان برخاست
آن خزف گوهران [6] لعلنمای /// همه رفتند و کس نماند بهجای
ماند ماهان فتاده بر در کاخ /// تا بدانگه که روز گشت فراخ...
دیده بگشاد، دید جایی زشت /// دوزخی تافته به جای بهشت...». [7]
نور روز سبب میشود، ماهان بتواند مناظر اطراف را بهتر ببیند. او از آنهمه گل و ریحان و درختان میوهدار شب پیش، جز خارستانی خشک و مرده بر جای نمیبیند؛ پس در کار خود حیرانتر میشود و با دلی شکسته، درحالیکه از غفلت خویش توبه میکند و نیت کارهای خیر در دل میپروراند، از آن جایگاه هراسناک میگریزد و عاقبت خود را به کنار نهری میرساند و طهارت میسازد و با خداوند به راز و نیار میپردازد و از او نجات میطلبد. در همین حال خضر خجستهپی که راهنمای مسافران و گمشدگان است سرمیرسد و دست ماهان را میگیرد و در چشمبرهمزدنی او را دوباره به همان باغی که در آغاز داستان با دوستانش در آن به سر میبرده، میرساند. ماهان چشم میگشاید و خود را در میان دوستان نگران خویش مییابد. بدین ترتیب حکایت «ماهان مصری» پایان میپذیرد.
لغزشهای ماهان و شب
حکیم نظامی در داستان خود، ماهان مصری را بیمقدمه گرفتار سرگشتگی در بیابانهای هولناک و دیوان راهزن نمیکند؛ در این قصه هر آنچه بر سر ماهان میرود، از خود او است. اگر به آغاز داستان دقت کنیم، میبینیم که ماهان، مردی است برخوردار از نعمت دنیا، اما این برخورداری او با غفلت و مستی همراه است؛ و سرآغاز پیرویش از دیوان نیز به سبب همین «مستی» او است (ماهان در شب اول درحالیکه مست است از باغ به نخلستان میرود و دیوی را به چشم شریک خود میبیند). در ادامه نیز «آز و مالدوستی» او است که وی را به طمع مال حاصل از تجارت، در پی آن دیو شریکنما به راه میاندازد. در شب سوم نیز وقتی سوار خشمگین را میبیند، از «ترس» است که داستان خود را برای او بازگو میکند و در ادامه با وی همراه میشود. در شب آخر نیز «شهوت» است که وی را به دام عفریت زیباروی میاندازد. بنابراین، نظامی گرفتاریهای ماهان را برآمده از خویها و عادتهای بد او همچون مستی و ترس و آز و شهوتپرستی میداند.
از دیگر سو میبینیم استاد نظامی همه گرفتاریها و مصیبتهایی را که ماهان بدانها دچار میشود، در شب برای او رقم زده است. معنای دیگر شب، از تضادش با روز به دست میآید. شب را با تاریکی و ظلمات میشناسیم و روز را به روشنایی و پرنوریش. همچنین در سایه تاریکی است که زشتیها، بدیها، نقصها و ضعفها پنهان میماند و در نور و تابانی است که رشدها، بالیدنها، رویشها و سپیدیها نمایان میشود. آنگاه که نور بر آن تاریکیها دمیده شود در پرتو روشنایی امکانی برای زشتیهای پنهانمانده در زیر پوشش تاریکی باقی نخواهد ماند تا همچنان در خفای ظلمت برقرار بمانند. دل هم اگر تاریک باشد، خانه شیطان و خویهای اهریمنی سیاه و زشت میشود؛ و دل روشن، خود یکسره نور و روشنی و پاکی است. از این رو است که دیوهایی هم که ماهان در چنگ آنها گرفتار میشود، همه فرصت بروز و امکان قدرتنماییشان در «شب» است و بهمحض برخاستن بانگ مرغ سحریخوان که بشارتده روز و طلوع نور و روشنایی است، دیوان نیز از نظر ناپدید میشوند.
پله پله تا تباهی
از «ماهان مصری» منظومه «هفتپیکر» دوباره بازگردیم به «ماهان کوشیار» فیلم سینمایی «مردی بدون سایه». در این فیلم نیز همچون حکایت نظامی، ماهان از یک وضعیت خوب در آغاز فیلم، میرسد به وضعیتی تباه در پایان کار. ماهان پس از استخدام همسرش، سایه (با نقشآفرینی لیلا حاتمی)، در شرکتی که مدیرانش «فؤاد دشتآرا» (با بازی امیر آقایی) و «هومن فاتح» (با هنرپیشگی نادر فلاح) هستند، رفتهرفته گرفتار خیالات و اوهامی میشود که هر لحظه زندگیش را به سوی تاریکی پیش میبرد.
فیلم با براعت استهلال آغاز میشود؛ یعنی بهنوعی آنچه را بر سر ماهان خواهد آمد در نمایی از فیلم مستندی که او ساخته، میبینیم؛ فیلمی روایتگر خشونتی برآمده از بدبینی و سوءظن و شک. پس از آنکه سایه در شرکت مجلل مشغول به کار میشود، همین شک اینبار در ذهن و روان مرد آرامی چون ماهان جوانه میزند و هرچه فیلم به جلو میرود با مسایلی که در سفر سایه و بازگشت او پیش میآید، این شک تقویت میشود و به سوءظن بدل میگردد. در اینجا نیز این سوءظن، میتواند نقش دیوی را بازی کند که میخواهد ماهان را از مسیر درست زندگیش منحرف سازد؛ دیوی که در فیلم از طریق رفتارهای برادر دختری که ماهان درباره او فیلم ساخته و نیز نوع ارتباط مدیران شرکت با سایه، تصویر شده است. درست مانند داستان «ماهان مصری» که ماهان همانطور که به تدریج با دیوها (دیو هایل بیابانی، آن دو دیو مرد و زن، آن سوار و در نهایت، سردسته زیبارویان) همراه میشود، به تدریج نیز فاصلهاش با راه درست بیشتر میشود و عاقبت در چاهی میافتد که فرجام آن، لغزیدن در آغوش اهریمنی است که باطن پلید و زشت خود را در پشت چهرهای زیبا و فتان پنهان کرده است.
اما مسالهای که درباره شخصیت ماهان فیلم جلب نظر میکند، این است که کیفری که نویسنده برای او درنظر گرفته، گویی با جرمش متناسب نیست؛ انگار همه چیز از پیش تعیین شده تا ماهان در نقطهای مشخص از فیلم، عنان اختیار از دست بدهد و او که شخصیتی آرام تصویر شده بوده، یکباره به انسانی بدل شود که بیهیچ بحث و گفتوگویی، به سایه حملهور شود. همین است که ماهان حتی بیش از سایه، ترحمبرانگیز مینماید؛ چراکه گویی همه عناصر داستان دست به دست هم دادهاند تا او کاری بکند که نباید؛ پس درواقع قربانی اصلی ماجرا هم ماهان است، نه سایه.
نکته دیگر این است که از دید بیننده، چه بسا سوءظن ماهان نسبت به همسرش، تاحدودی طبیعی هم بهنظر برسد؛ چراکه از طرف سایه نیز رفتارهایی سرمیزند که ناخواسته بر شدت سوءتفاهمهای ماهان نسبت به او میافزاید (مثل فیلمهایی که از سفرش میفرستد، یا ماجرای هدیه مدیر شرکت). همین هم سبب میشود که «بدبینی و سوءظن» ماهان، جای خود را به «ظاهربینی» بدهد، که این جابهجایی خود از بار گناه شخصیت ماهان کم میکند و این حس را القا میکند که او بیش از آنکه قربانیکننده باشد، خود یک قربانی است. بهویژه اینکه ماهان در فیلم گرچه به وفاداری همسرش شک میکند، اما خود، به او وفادار میماند (دیدار شبانه با آن دختر).
علیرضا رئیسیان درباره برداشت از دو داستان کهن در فیلم سینمایی خود و بهرهبرداری از آنها گفته است: «برای اولینبار یک شخصیت و یک داستان را از دو شاعر نامدار ایرانی با هم تلفیق کردم و خواستم ببینم اصلا میشود و میتوان با حفظ سرشت داستان آن را با شرایط امروز تطبیق داد یا نه. از نظر خودم کار سخت اما تجربه فوقالعادهای بود». [8]
علیرضا رئیسیانباوجود این تمایل رئیسیان به تجربهگری در بهرهمندی همزمان از این 2 داستان در فیلمی واحد، آنچه از فیلم ساختهشده برمیآید، این است که تلفیق برداشت امروزین از دو داستان عطار و نظامی، به جای آنکه موجب تکامل داستانی فیلم شود، سبب شده که هم شخصیت زن و هم شخصیت مرد فیلم، آنچنان که امکانش بوده، قدرتمند پرداخت نشوند. به بیان دیگر هم شخصیت زن پارسای عطار و هم ماهان مصری نظامی، آنچنان از دید داستانی قوی هستند که به تنهایی میتوانند ظرف داستانی یک فیلم سینمایی را پرکنند. چه بسا اگر تمرکز داستان فیلم تنها بر یکی از این دو شخصیت بود و شخصیت مقابلشان، چیزی غیر از آنچه میبینیم بود، هم جذابیت داستان و هم قدرتمندی پرداخت شخصیت ماهان یا سایه به مراتب بهتر و کاملتر از وضع تصویرشده بود. درواقع فیلم خواسته هم داستان ماهان باشد و هم داستان زن پارسا، اما نه این را کامل دارد و نه آن را.
ارجاعها:
1. «ما از پی نظامی و عطار آمدیم»؛ گفتوگوی تینا جلالی با علیرضا رئیسیان؛ روزنامه اعتماد؛ منتشر شده در تاریخ یکم اردیبهشت 1399.
2. «هفتپیکر»؛ حکیم الیاس بن یوسف نظامی گنجوی؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: قطره؛ 1389؛ ص 239.
3. همان. ص 242.
4. همان. ص 255.
5. همان. ص 260.
6. خزف به معنی سفال گلی (رک: لغتنامه دهخدا. «خزف») است. «گوهر» نیز افزون بر آنکه به معنی جواهر و سنگهای قیمتی به کار میرود، ذات و سرشت و نهاد و فطرت نیز معنی میدهد (رک: لغتنامه دهخدا. «گوهر»)؛ و در این بیت نیز به همین معنی اخیر است. منظور از «خزف گوهران لعلنمای» همان دیوان و عفریتانی است که به صورت زیبارویان درآمده بودند، همچون سفالهایی گلین کمبها که در ظاهر شبیه به لعل قیمتی گرانبها درآمده باشد.
7. همان. ص 263.
8. «ما از پی نظامی و عطار آمدیم»؛ گفتوگوی تینا جلالی با علیرضا رئیسیان؛ روزنامه اعتماد؛ منتشر شده در تاریخ یکم اردیبهشت 1399.
*س_برچسبها_س*




