شنبه 3 آذر 1403

اشعار برگزیده شاعران برای ورود کاروان سید الشهدا به کربلا

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
اشعار برگزیده شاعران برای ورود کاروان سید الشهدا به کربلا

به مناسبت فرا رسیدن دوم محرم، ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان اباعبدالله‌الحسین (ع) و ادای محبت و احترام به سیدالشهدا که از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد، افراد بسیاری برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا سروده‌های جانسوزی را با قلم خود مانا می‌کنند.

لذا با شروع شب دوم ماه محرم مجموعه اشعاری جهت ورود به ماه مرحم الحرام را گردآوری کرده ایم که در ادامه می‌خوانیم:

گلهای اهل بیت به گلزار می رسند موعودیان به موعد دیدار می رسند

اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود دلدادگان وصل به دلدار می رسند

این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند آخر همه به کوچه و بازار می رسند

این کاروان به قافله سالاریِ حسین دارند با امیر و علمدار می رسند

گاهی دم از شریعه و گودال می زنند گاهی به تل خاکی و هموار می رسند

ناگاه با برادر خود گفت خواهری این نخل ها به دیده من تار می رسند

این باغهای کوفه چرا نیزه داده اند این میوه ها چه زود سرِ بار می رسند

یک دختر جلیله به بابا خطاب کرد این نامه ها که از در و دیوار می رسند

آن هیجده هزار نفر که نوشته اند آقا بیا، کجا به تو ای یار می رسند

یک مادری به نغمه لالایی اش سرود حتماً به داد کودک گهوار می رسند

ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست این خارها به پای من انگار می رسند

حالا حسین یک یکشان را جواب داد اینجا به هم حقایق و اسرار می رسند

اینجا زمین قاضریه، دشت کربلاست جایی که تیرهای هدف دار می رسند

اینجا به غیر نیزه تعارف نمی کنند از شام و کوفه لشگر جرار می رسند

سر نیزه ها به پیکر من بوسه می زنند شمشیرهای تشنه و قدار می رسند

ذبح عظیم پیش تماشای زینب است شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند

حلق علی و قلب من و سینه یتیم این نقطه ها به حرمله انگار می رسند

اینجا ترحمی به یتیمان نمی شود زیور فروش های تبه کار می رسند

سرهایتان به سنگ، همه آشنا شود بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند

جمعی برای بردن خلخال و گوشوار جمعی برای غارت گهوار می رسند

شاعر: محمود ژولیده ____________________ افتاده راه قافله ی آبشارها بر سرزمین فاصله ها، شوره زارها

افتاده راهشان به زمینی که سالها مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها

باید که فیض آب نصیب زمین شود تاشاخه های خشک بگیرند بارها

دستان مستجاب همین خانواده را این خاک دیده است نه یک بار، بارها

این خاک دیده است که دارا شدند از دریای فیضشان همه، حتی ندارها

این خاک دیده است که دریا رسید و بعد عزت گرفت کرببلا در دیارها

دست زلال حضرت دریا اگر نبود پوشانده بود آینه ها را غبارها

ما بهتر از قبیله ی دریا ندیده ایم قربانشان شود همه ایل و تبارها

اما شکست حرمت دریا در این زمین اما گرفت قلب زمان از هوارها

این خاک شاهد است به جای زلال آب افتاد در مراتع گندم شرارها

این خاک دیده است که نی ها مکیده اند از پاره های حنجره آب انارها

این خاک دیده است که از برگ لاله ها غارت شدند لاله و هم گوشوارها

شد نبش قبر غنچه ی در پشت خیمه ها شد روبه راه کارهمه نیزه دارها

پا مال شد مسیر نفس های تشنه ای با نعل های تازه ی مرکب سوارها

روئید لاله ها به سر نیزه های سرخ مانده است در زمین تن بی جان یارها

... وقت عبور فصل زمستان رسیده است وقت شکوفه دادن در اقتدارها

با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است پس جستجو کنید مرا در بهارها

نویسنده: حمید امینی ______________________

شاعر: حمید کریمی ___________________

این قافله هرچه شتابش بیشتر شد دلشوره های آفتابش بیشتر شد

جای تمام نخلها لشگر درآمد باهر قدم یعنی سرابش بیشتر شد

یک محمل و هجده نگهبان دلاور ماهی که هر منزل حجابش بیشتر شد

پایین که می آید ز محمل قاسمش هست عباس هم آمد رکابش بیشتر شد

از اسم اینجا میشود حس عطش کرد سقا رسید و مشک آبش بیشتر شد

چشم حسین افتاد بر سرنیزه هاشان دید اکبرش را اضطرابش بیشتر شد

خیره به طغیان فرات است آه اما دلواپسی های ربابش بیشتر شد

شش ماهه هم فهمید اینجا قتلگاه است بی تابی هنگام خوابش بیشتر شد

راوی نوشته روز عاشورا که آمد تیر سه شعبه پیچ و تابش بیشتر شد

بستند با هر زحمتی بر نی سرش را بالای نی کار طنابش بیشتر شد

شرم رباب از چشمهای شیرخوارش از رفتن بزم شرابش بیشتر شد

ده روز دیگر همسفر باشمر هستند مجروح سیلی سنان یا شمر هست

شاعر: سید پوریا هاشمی

___________________

دل شوره هایم دست این دل نیست ارباب

این حس در دل خفته باطل نیست ارباب

حس غریبی در دل من پا گرفته

طوفان زده آرامش دریا گرفته

تا کوفه چند فرسخ برایم راه مانده؟

محمل چرا اینگو بین آه مانده؟

در خواب دیدم آتش افتاده به جانم

بر نیزه هاشان میبرند روح و روانم

من خواب دیم که همه گرگان صحرا

افتاده اند برجان تو ای جان زهرا

می بینم اینجا شمر و خولی سنان را

شمشیر و خود و نیزه و تیر و کمان را

من خواب دیدم همسرت قلبش کباب است

بر روی لب هایش صدای آب آب است

ترسم برای تشنگی کودکان است

از حنجر طفل تو تیر و کمان است

می شد که برگردی مدینه کاش ای کاش

حالا که خیمه میزنی نزدیک شط باش

شاعر: یاسر مسافر

___________________

دلشوره ای افتاده در جانم برادر

غمگینم و سر در گریبانم برادر

حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!

مبهوت سِحر این بیابانم برادر

یک دشت مرد اجنبی دور و بر ماست

این جا مزن خیمه، هراسانم برادر

در کاروانت دخترانِ بی شماری ست

می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر

جایی برای بازی طفلان تو نیست

دلواپسِ خار مغیلانم برادر

صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است

خشکیده لب های غزل خوانم برادر

دست دخیل خارهایِ دشت رفته

سمت ضریح پاکِ دامانم برادر

بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد

تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر

آن نامه های بار اُشتر را نشان ده

با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر

با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد

مظلومه ی معروفِ دورانم برادر

از کودکی با دردِ چشمم خو گرفتم

در گریه کردن، پیر کنعانم برادر

وحید قاسمی