جمعه 9 آذر 1403

اشک خون آسمان، قصه بی سر شدن است / آسمان در روز واقعه گریست

خبرگزاری دانشجو مشاهده در مرجع
اشک خون آسمان، قصه بی سر شدن است / آسمان در روز واقعه گریست

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»/ که پر شده است جهان از حسین سرتاسر _ نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن / به آسمان بنگر! ما رایت الا سر؛ کربلا یک‌به‌یک از مردان بنی‌هاشم خالی شد، یک‌به‌یک شیر مردان این خاندان شهد شهادت نوشیدند و به قربان حسین (ع) رفتند، دیگر این دشت پرخون خالی‌شده بود و تنها، تنها مانند آخرین سردار، امام شهدا. حسین (ع) که پس از...

به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»/ که پر شده است جهان از حسین سرتاسر _ نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن / به آسمان بنگر! ما رایت الا سر؛ کربلا یک‌به‌یک از مردان بنی‌هاشم خالی شد، یک‌به‌یک شیر مردان این خاندان شهد شهادت نوشیدند و به قربان حسین (ع) رفتند، دیگر این دشت پرخون خالی‌شده بود و تنها، تنها مانند آخرین سردار، امام شهدا.

حسین (ع) که پس از شهادت علی‌اکبرش می‌گفت خاک‌برسر دنیا شده و پس از ابوالفضل العباس می‌گفت دیگر یاوری مرا نمانده این بار، باید بار این مسئولیت سنگین اقامه حق را تنها به دوش می‌کشید، تمامی باوفایان به این اهل و خاندان به شهادت رسیده بودند و این مرد این بار باید تنها به سپاه دشمن می‌زد.

سیاهی‌لشکر دشمنان امام حسین (ع)

از «ابن رباح» نقل است که مردی نابینا در ماجرای شهادت حسین (ع) حضور داشت و از او درباره شهادتش پرسید، آن مرد جواب داده که: من یکی از آن 10 نفری بودم که در زمان شهادت آن حضرت حضور داشتم، ولی نه نیزه‌ای زدم نه شمشیری و نه تیری.

پس از شهادت امام (ع) به خانه‌ام بازگشتم و پس از خواندن نماز عشا خوابیدم، در خواب دیدم پیامبر در بیابانی نشسته و آستین‌هایش را تا آرنج بالا زده، حربه‌ای شبیه نیزه کوچک در دست داشت، فرشته‌ای نیز رو به روی حضرت ایستاده و در دستش شمشیری آتشین دارد و با آن 9 نفر رفیق مرا می‌کشد، هر ضربه‌ای که به آنان می‌زند آتش از وجودشان زبانه می‌کشد.

سپس نبی خدا به من نگریست و فرمود: ای دشمن خدا! احترامم را نگه نداشتی، خاندانم را کشتی، حق مرا مراعات نکردی و کار خود را انجام دادی!

عرض کرد: یا رسول‌الله (ص) به خدا سوگند نه شمشیری فرود آوردم، نه نیزه‌ای زدم و نه تیری انداختم. حضرت فرمود: آری اما برای دشمن سیاهی‌لشکر شدی، سپس مقداری از خون حسین (ع) را به چشمان شخص ریخت و پس‌ازآن شخص نابینا شد.

کوفیان فراموش‌کار

حسین (ع) جان این جماعت با تو چه کرد که درگذری کوتاه از زمان، نام پدر و مادر و جدت را از یاد بردند، این جماعت خناس چگونه اعلام مسلمانی کرد اما در قربانگاه حتی به شش‌ماهه تو رحم نکرد؟ مگر این‌ها دل نداشتند که این‌گونه نامردمی کردند با شما؟!

آقای من، اگر آن روز کوفیان برای بیعت با تو نامه‌ها نوشتند و خواستار حضورت شدند اما به زر و زیور تو را فروختند امروز؛ عاشقانت هرچه از زر و زیور باشد برای یک اشک چشم ریختن در مجلس عزای تو می‌دهند، آخر گفته‌اند اشکی که برای حسین (ع) ریخته شود جزایش بهشت است، می‌شود از این طمع رسیدن به لوای تو گذشت؟

حسین جانم، آقای آقاهای عالم، دنیای امروز دنیای ظالم و مظلوم است، شهادت شش‌ماهه‌ات امروز بارها و بارها در جای‌جای دنیا تکرار می‌شود، امروز دنیای نامردمی‌ها بیداد می‌کند اما دیگر تو نیستی که دل‌خوش کنیم به فدای تو شدن، دل گیریم از این دنیا و از حیوان‌های آدم‌نما، از گرگ‌های در لباس میش، از آن‌ها که ادعای دوستی تو رادارند اما در مجلس یزید می‌نشینند؛ این چه سرنوشت شومی است که پس از قیام تاریخی تو هنوز در بین مسلمانان نیز جاری و ساری است.

می‌خواهم از تمامی این بلایای انسانی بگریزم و تنها تو را ببینم، می‌خواهم به پهنای صورت اشک بریزم، اما جدت گفته بود برای کندن از تمامی این دردها و مصائب باید به سمت تو فرار کنم، حسین جان، مصباح الهدی، سفینه النجاه، کجای قلبم پنهان‌شده‌ای که یارای یافتنت را نیز ندارم، به کدامین معصیت عظمی دچار شده‌ام که لایق دیدار تو نیستم، چگونه باید مسافر این کشتی نجات باشم؟

می‌دانی که من کیستم؟ / بی‌شرمی شمر

کاش تو را می‌دیدم و در رکاب تو جان می‌دادم، کاش بودم و بدعهدی نمی‌کردم به نامه کوفیان و خودم مسلمت را پناه می‌دادم و خانه به خانه برای بیعت گرفتن با تو برای این ولی امرمان باشی می‌دویدم، اما نه... اگر بودم که شهادت تو را تاب نمی‌آوردم باید جان می‌دادم، اما کاش پیش از تو جان می‌دادم برای این آستان.

زمانی که شمر ابن ذی‌الجوشن بر سینه مبارک امام نشست تا او را به قتل برساند، محاسن او را در دست گرفت، امام لبخندی زد و فرمود: آیا مرا می‌کشی و می‌دانی که من کیستم؟

شمر گفت: تو را خوب می‌شناسم، مادرت فاطمه زهرا (س) و پدرت علی مرتضی (ع) و جدت محمد مصطفی (ص) است، تو را می‌کشم و باکی ندارم! پس امام را با دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند و سر مبارکش را از پیکر جدا کرد...

آه که چه قصه‌ای شد امشب، قصه ما به سر رسید، به سر مبارکی که رقیه سه‌ساله قدم‌به‌قدم در پی‌اش می‌گشت، پیکر زیبایی که غرق در خون در دریای سرخ خون شهدای دشت کربلا پیدا نبود، چه قدر این لحظه برای دخترکان بابا سخت است، سکینه، نماد آرامش حسین، چگونه بابا را در بغل گرفتی و آرام و بی‌صدا گریه کردی؟ رقیه جان دردانه بابا، چگونه پیکر بی جان و بدون سر بابا را تاب تماشا آوردی؟ آخر مگر دختر چقدر تحمل مصیبت دارد؟

امان از دل زینب (س)

و چه بگویم از او، از اویی که از خود، همسر و فرزندانش برای حسین (ع) گذشت، هم اویی که مادر بود، خواهر بود و عمه نیز... چه بگویم از او، امان از دل زینب... امان از دلی که چندین‌باره شکست و جسم بی‌جانش از مصیبتی وصف‌ناشدنی در هم شکست و بر زمین افتاد...

اویی که مردانه به‌پای برادر ایستاد و به‌پای شهادتش نیز، اویی که باید این بار به‌جای عباس پاسخ می‌داد به ناله‌های دل دردانه‌های امام (ع) و به‌جای عباس تسلی‌بخش ناله‌های اهل خیام می‌شد، زینب نماد ایثار و صبوری و ایستادگی است.

زمانی که بانوان حرم اسب امام را با آن هیئت و بدون سوار مشاهده کردند، از خیام بیرون آمده نقاب از چهره‌ها برداشتند و شیون‌کنان به‌سوی قتلگاه شتافتند، تو آخرین امیدشان بودی و ولی‌شان، تو آقایشان بودی و مظهر امیدشان اما زینب ایستاد، به‌پای تو و معرفت و آرمان تو ایستاد و مردانه هم ایستاد.

بعد از شهادت سالار شهیدان

بعد از تو اما زمین و زمان گریستند، اگر کفر نباشد می‌گویم، خدا هم از دیدن این مصیبت و این درد بزرگ هستی، خدا هم تاب نیاورد از این‌همه پلشتی و دیوانگی، مگر می‌شود دیوانه نبود و بر گلوی مبارک تو نشست و باز آدم بود؟

وقتی شهید شدی، زمین به‌سختی لرزید، شرق و غرب عالم تاریک شد، آسمان خون بارید از درد و آه، آقای من غباری شدید در دشت نینوا پیچید، طوفان سرخی آمد که تاب دیدن را از این نااهلان بد دل گرفت، عذابی بر این قبیله کوردل نازل شد که ساعت‌ها ادامه داشت.

امام صادق (ع) می‌گویند: پس از شهادت جدم حسین (ع)، آسمان چهل روز بر این مصیبت خون گریست و زمین چهل روز به سیاهی گریست، خورشید تا چهل روز به گرفتگی سرخ گریست و کوه‌ها از هم پاشید و دریاها متلاطم شد.